یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان سه شنبه 24 تير 1393برچسب:دید موسی یک شبانی را به راه, :: :: نويسنده : علی
دید موسی یك شبانی را به راه تو كجائی تا شوم من چاكرت ؟ ای خدای من، فِدایت جان من تو کجائی تا که خدمتها کنم ؟ جامهات شویَم، شپشهایت كُشَم ور تو را بیمارئی آید به پیش دَستَـكَت بوسم، بمالم پایَـكَت گر بدانم خانهات را من مُدام هم پنیر و نانهای روغَنین سازَم و آرم به پیشَت صبح و شام ای فِدای تو همه بُزهای من زین نَمَط، بیهوده، میگفت آن شبان گفت : با آن كس كه ما را آفرید گفت موسی : های خیرهسَر شدی این چه ژاژ ست ؟ این چه كفر ست و فُشار ؟ گندِ كفرِ تو جهان را گنده كرد چارُق و پاتابه، لایق مَر تو را ست گر نبندی زین سخن تو حلق را آتشی گر نآمد ست، این دود چیست ؟ گر همی دانی كه یزدان داور ست دوستیِ بی خِرَد، خود دشمنی ست با كه میگویی تو این ؟ با عَمّ و خال شیر، او نوشد كه در نَشو و نما ست ور برای بنده ست این گفت و گو آن كه گفت، إنّي مَرِضتُ لَم تَعُد آن كه، بی یسمع و بی یبصر شد ست بی ادب گفتن سخن با خاصّ حقّ گر تو مردی را بخوانی فاطمه قصد خون تو كند تا ممكن ست فاطمه مدح است، در حقّ زنان دست و پا در حقّ ما اِستایش ست لَمْ یلِدْ لَمْ یولَدْ او را لایق ست هر چه جسم آمد، وِلادَت وصفِ او ست زانكه، از كون و فساد ست و مَهین گفت : ای موسی، دهانم دوختی جامه را بِدرید و آهی كرد تَفت وحی آمد سوی موسی از خدا تو برای وصل كردن آمدی تا توانی پا مَنِه اندر فِراق هر كسی را سیرتی بنهادهایم در حقّ او مدح و در حقّ تو ذمّ در حقّ او نور و در حقّ تو نار در حقّ او نیک و در حقّ تو بد ما بَری از پاك و ناپاكی همه من نكردم خلق تا سودی كنم هندوان را اصطلاح هند مَدح من نگردم پاك از تسبیحشان ما برون را ننگریم و قال را ناظر قلبیم، اگر خاشع بود زانكه دل جوهر بود، گفتن عَرَض چند ازین الفاظ و اضمار و مجاز آتشی از عشق در جان بر فروز موسیا، آداب دانان دیگرند عاشقان را هر نفس سوزیدنی ست گر خطا گوید، وِرا خاطی مگو خون شهیدان را ز آب اولی تر ست در درون كعبه رسمِ قبله نیست تو ز سرمستان قلاویزی مجو ملت عشق از همه دینها جدا ست لعل را گر مُهر نبود، باك نیست بعد از آن در سِرّ موسی حقّ نهفت بر دل موسی سخنها ریختند چند بی خود گشت و چند آمد به خود بعد از این، گر شرح گویم، ابلهی ست ور بگویم، عقلها را بَر كَند ور بگویم شرحهای معتبر لاجرم کوتاه کردم من زبان چونكه موسی این عتاب از حقّ شنید بر نشان پای آن سرگشته راند گام پای مردم شوریده خود یك قدم چون رخ، ز بالا تا نشیب گاه چون موجی، بر افرازان عَلَم گاه بر خاكی نوشته حال خود گاه حیران ایستاده، گه دوان عاقبت دریافت او را و بدید هیچ آدابی و ترتیبی مجو كفرِ تو دین ست، و دینت نورِ جان ای مُعافِ یفْعَلُ الله ما یشاء گفت : ای موسی از آن بگذشتهام من ز سدرۀ منتهی بگذشتهام تازیانه بر زدی، اسبم بگشت محرم ناسوت ما لاهوت باد حالِ من اكنون برون از گفتن ست نقش میبینی كه در آیینهای ست دَم كه مرد نائی اندر نای كرد هان و هان، گر حمد گوئی، گر سپاس حمد تو نسبت بدان، گر بهتر ست چند گوئی ؟ چون غِطا برداشتند این قبول ذكر تو، از رحمت ست با نماز او بیالود ست خون خون پلید است و به آبی میرود كآن به غیرِ آبِ لُطفِ كردگار در سجودت كاش رو گردانیی كای سجودم چون وجودم ناسزا این زمین از حلمِ حقّ دارد اثر تا بپوشد آن پلیدیهای ما پس چو كافر دید، كاو در داد و جود از وجود او گُل و میوه نرُست گفت : واپس رفتهام من در ذهاب كاش از خاكی، سفر نگزیدمی چون سفر كردم، مرا راه آزمود زآن همه میلش سوی خاك ست، كاو روی واپس كردنش از حرص و آز هر گیا را، كش بود میلِ علا چون كه گَردانید سر سوی زمین میل روحت، چون سوی بالا بود ور نگونساری، سرت سوی زمین |
|||
|