ثری.
[ ث َ را ]
(ع اِ)
(این ماده مثل این مینماید که از تر مقابل خشک فارسی مأخوذ است).
تری زمین.
رطوبت.
|| خاک نمناک یا خاکی که اگر تر گردانند چفسنده نگردد.
خاک نم دار.
خاک نمگن.
|| زیر زمین.
زمین.
خاک
چو خورشید از پرده بالا گرفت
جهان از ثری تا ثریا گرفت
فردوسی
نور حسی میکشد سوی ثری
نور حقش می برد سوی علا
مولوی
- از ثری تا به ثریا:
از زیر زمین تا بالای آسمان.
از ثری تا به ثریّا به عبودیّت او
همه در ذکر و مناجات و قیامند و قعود
سعدی
- طابَ ثَراه:
پاک باد خاک او.
|| شهر ثری:
ماهی که باران آید و نبات بدمد.
اصمعی گوید عرب گویند:
شهر ثری و شهر تری و شهر ثری و شهر قرعی:
أی تمطر اولاً
ثم یطلع النبات
فترویه
ثم یطول
فترعاه.
الغنم.
|| خیر.
نیکوئی.
احسان.
|| خوی.
عرق.
ج، اثراء.