شوخی مکن ای یار که صاحب نظرانند
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
شنبه 27 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

شوخی مکن ای یار که صاحب نظرانند
بیگانه و خویش از پس و پیشت نگرانند

کس نیست که پنهان نظری با تو ندارد
من نیز بر آنم که همه خلق بر آنند

اهل نظرانند که چشمی به ارادت
با روی تو دارند و دگر بی بصرانند

هر کس غم دین دارد و هر کس غم دنیا
بعد از غم رویت غم بیهوده خورانند

ساقی بده آن کوزۀ خمخانه به درویش
کآن‌ها که بمُردند گِلِ کوزه گرانند

چشمی که جمال تو ندیدست چه دیدست
افسوس بر اینان که به غفلت گذرانند

تا رایِ کجا داری و پروای که داری؟
کز هر طرفت طایفه‌ای منتظرانند

اینان که به دیدار تو در رقص می‌آیند
چون می‌روی اندر طلبت جامه درانند

«سعدی» به جفا ترک محبّت نتوان گفت
بر در بنشینم اگر از خانه برانند

***

این جا شکری هست که چندین مگسانند
یا بوالعجبی کاین همه صاحب هوسانند

بس در طلبت سعی نمودیم و نگفتی
کاین هیچ کسان در طلب ما چه کسانند؟

ای قافله سالار چنین گرم چه رانی
آهسته که در کوه و کمر بازپسانند

صد مشعله افروخته گردد به چراغی
این نور تو داری و دگر مقتبِسانند

من قلب و لسانم به وفاداری و صحبت
و اینان همه قلبند که پیش تو لسانند

آنان که شب آرام نگیرند ز فکرت
چون صبح پدید ست که صادق نفسانند

و آنان که به دیدار چنان میل ندارند
سوگند توان خورد که بی عقل و خسانند

دانی چه جفا می‌رود از دست رقیبت؟
حیفست که طوطی و زغن هم قفسانند

در طالع من نیست که نزدیک تو باشم
می‌گویمت از دور دعا گر برسانند