ممدود.
[ م َ ]
(ع ص)
کشیده و دراز.
کشیده شده.
سایۀ همایونش بر همۀ جهانیان ممدود.
بعضی گفتند که ظل ممدود است در بهشت.
- الف ممدود;
در عربی الفی است که بعد از آن همزه باشد، چنانکه در کساء و رداء.
مقابل الف مقصور یا مقصوره.
- ظِلّ ممدود;
سایۀ دراز و همیشه.
سایۀ کشیده و همیشه.
و ظِلٍّ ممدود و ماءٍ مسکوب.
بعضی گفتند که ظل ممدود است در بهشت.
- ممدود شدن;
امتداد یافتن.
کشیده شدن.
- ممدود کردن;
کشیدن.
امتداد دادن.
|| گستردن.
|| دارای علامت مدّ.
|| از اصطلاحات هیأت است. رجوع به شرح دیوان انوری تألیف شهیدی شود.