بمير و بدم
طفلى را به شاگردى آهنگرى بردند. استاد تمرين را نخست عمل دميدن به وى محوّل كرد. طفل به سهولت و آسانى كار استخفاف ميكرد. ليكن پس از زمانى كوتاه تعب بر او راه يافت از استاد پرسيد: بنشينم و بدمم؟ استاد گفت: بنشين و بدم. باز ساعتى ديگر ماندگى بيشتر غلبه كرده گفت: به پهلو افتم و بدمم؟ استاد گفت: به پهلو افت و بدم. بار سوم سئوال كرد: بخوابم و بدمم. استاد برآشفت و گفت: بمير و بدم. مَثَل را حالا در مقام شكايت از اجبار به كارى مُتعِب با ضعف يا مرض يا پيرى گويند.