فضل بن سهل سرحسی
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
جمعه 22 شهريور 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

 

 

فضل بن سهل

 ذوالریاستین ،
 صاحب دو ریاست 
 لقب فضل بن سهل سرخسی 
 وزیر مأمون خلیفۀ عباسی .
 او از اولاد ملوک فرس
 و پدرش مجوسی بود
 و برای تلقیب وی بدین لقب گفته اند
 از آنرو که هم ریاست دیوان
 و هم ریاست جیش داشته است .
 و پیش از او ریاست جیش از وزارت جدا بوده است .
 و گویند او وزارت داشت
 و چون اشارت کرد
 که مأمون
 طاهر را
 به حرب امین فرستد
 و طاهر فاتح آمد این لقب بدو دادند
 و هم گفته اند
 از آن جهت که چون وی را وزارت مأمون خلیفه
 و علی الرضا هر دو بود بدین لقب مشهور گشت .
 و تاریخ بیهقی در تاریخ خود گوید :
 و ازحدیث حدیث شکافد
 ذوالریاستین که فضل بن سهل را گفتند
 و ذوالیمینین که طاهر را
 و ذوالقلمین که صاحب دیوان رسالت مأمون بود
 قصّه ای دراز بگویم
 تا اگر کسی نداند او را معلوم شود
 چون محمّد زبیده کشته شد
 و خلافت به مأمون رسید
 دو سال و چیزی در مرو بماند و آن قصّه دراز است
 فضل سهل وزیر خواست
 که خلافت از عباسیان بگرداند و به علویان آرد
 مأمون را گفت نذر کرده بودی بمشهد من و سوگندان خورده
 که اگر ایزدتعالی شغل برادرت کفایت کند
 و خلیفت گردی
 ولی عهد از علویان کنی
 و هرچند بر ایشان نماند
 تو باری از گردن خود بیرون کرده باشی
 و از نذر و سوگند بیرون آمده
 مأمون گفت
 سخت صواب آمد و کدام کس را ولی عهد کنیم
 گفت علی بن موسی الرّضا علیه السلام
 که امام عصر است
 و بمدینه رسول علیه السّلام میباشد
 گفت
 کس پوشیده باید فرستاد نزدیک طاهر
 و بباید بدو نبشت که ما چنین و چنین خواهیم کرد
 تا وی کس فرستد
 و علی را از مدینه بیاورد
 و در نهان وی را بیعت کند
 و بر سبیل خوبی بمرو فرستد
 تا اینجا کاربیعت و ولایت عهد آشکارا کرده شود.
 فضل گفت
 امیرالمؤمنین را بخط خویش ملطفه ای باید بنشت
 در ساعت دویت وکاغذ و قلم خواست
 و این ملطفه را نبشت و بفضل داد
 فضل بخانه بازآمد و خالی نشست
 و آنچه نبشتنی بود بنبشت و کار راست کرد
 و معتمدی را با این فرمانها نزدیک طاهر فرستاد
 و طاهر بدین حدیث سخت شادمانه شد
 که میلی داشت بعلویان .
 آن کار را چنانکه بایست بساخت
 و مردی معتمد را از بطانۀ خویش نامزد کرد
 تا با معتمد مأمون بشد
 و هر دو بمدینه رفتند و خلوتی کردند با رضاعلیه السّلام
 و نامه عرض کردند و پیغامها دادند
 رضا علیه السلام را سخت کراهیت آمد
 که دانست که آن کار پیش نرود اما هم تن درداد .
 از آنکه از حکم مأمون چاره نداشت
 و پوشیده و متنکّر به بغداد آمد
 و وی را بجائی نیکو فرودآوردند
 پس یک هفته که بیاسوده بود
 در شب طاهر نزدیک وی آمد سخت پوشیده
 و خدمت کرد و بسیار تواضع نمود
 و آن ملطفه بخط مأمون بر وی عرضه کرد
 و گفت
 نخست کسی که بفرمان امیرالمؤمنین خداوندم بتو بیعت کند منم
 و چون این بیعت بکردم با من صدهزار سوار و پیاده است
 همگان بیعت کرده باشند
 و رضا روّحه الله تعالی دست راست بیرون کرد
 تا بیعت کند
 چنانکه رسم است
 طاهردست چپ پیش داشت
 رضا گفت
 این چیست
 گفت
 راستم مشغول است به بیعت خداوند امیرالمؤمنین مأمون
 و دست چپم فارغ است
 از آن پیش داشتم
 حضرت رضا علیه السلام از آنچه او بکرد وی را بپسندید
 و بیعت کردند
 و دیگر روز رضا علیه السلام را گسیل کرد
 با کرامت بسیاری وی را تا به مرو آوردند
 و چون بیاسود
 مأمون خلیفه در شب بدیدار وی آمد
 و فضل سهل با وی بود
 و یکدیگر را گرم بپرسیدند
 و رضا علیه السلام از طاهر بسیار شکر کرد
 و آن نکتۀ دست چپ و بیعت بازگفت
 مأمون را سخت خوش آمد و بپسندید آنچه طاهر کرده بود
 گفت
 ای امام آن نخست دستی بود که بدست مبارک تو رسید
 من آن چپ را راست نام کردم
 و طاهر را که ذوالیمینین خوانند سبب این است .
 پس از آن آشکار گردید کار رضا علیه السلام
 و مأمون وی را ولی عهد کرد
 و علمهای سیاه برانداخت و سبز کرد
 و نام رضا علیه السلام بر درم و دینار و طراز جامها نبشتند
 و کارها آشکارا گشت
 و مأمون رضا علیه السلام را گفت
 تو را وزیری و دبیری باید که از کارهای تو اندیشه دارد
 او گفت
 یا امیرالمؤمنین فضل سهل بسنده باشد
 که وی شغل کدخدائی مرا تیمار دارد
 و علی سعید صاحب دیوان رسالت خلیفه
 که از من نامه ها نویسد
 مأمون را این سخن خوش آمد
 و مثال داد این دو تن را
 تا این شغلها را کفایت کنند
 فضل را ذوالریاستین از این گفتندی
 و علی سعید را ذوالقلمین
 آنچه غرض بود بیاوردم از این سه لقب - انتهی .