استخلاص
استخلاص .
[ اِ ت ِ ]
(ع مص) رهانیدن .
خلاص کردن :
آورده اند که یکی از وزراء به زیردستان رحمت آوردی
و صلاح همگنان جستی .
اتفاقاً روزی به خطاب ملک گرفتار آمد.
همگنان در استخلاص او سعی کردند.(گلستان).
- رهائی جستن .
رهائی یافتن .
رهائی .
یَلگی .
آزادی .
رستگاری .
رستن .
- رهانیدن خواستن .
- برای خود خالص کردن چیزی را .
خاصّ کردن چیزی را برای خود .
ویژه کردن از بهر خود .
خالص گردانیدن .
برای خویش ویژه کردن .
برگزیدن برای خود.
مختصّ خویش ساختن.