یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

شح.
[ ش َ / ش ِ / ش ُح ح ]
(ع اِمص)
زفتی. (منتهی الارب ).
بخل. (اقرب الموارد).
بخیلی. (مهذب الاسماء).
|| آزمندی. (منتهی الارب ).
حرص.
و در صحاح به معنی حرص توأم با بخل آمده است. (از اقرب الموارد).
بخل با حرص. (زمخشری )

شح.
[ ش َ / ش ِ / ش ُح ح ]
(ع مص)
زفتی کردن. (از منتهی الارب ).
بخل ورزیدن. (از اقرب الموارد).
بخیلی کردن. (ترجمان القرآن جرجانی) (دهار).
بخیل و حریص شدن. (المصادر زوزنی ).
|| آزمندی نمودن. (از منتهی الارب ).
حرص ورزیدن. (از اقرب الموارد).

سَلمانِ ساوَجی رحمه الله
قرن 8 ه.ق.

سلمانِ ساوَجی.
خواجه جمال الدین سلمان بن خواجه علاءالدین محمد مشهور به سلمان ساوجی اوایل قرن هشتم هجری در ساوه تولد یافت. پدرش علاءالدین اهل فضل بود و شغل دیوانی داشت، سلمان تحصیل کمالات کرد و سخن پردازیهای او تنها از روی قریحه و ذوق نبود. در اوایل عمر خواجه غیاث الدین محمد وزیر سلطان ابوسعید بهادر (٧٣٧ - ٧١٦ ه.ق.) را در قصاید خود مدح کرد و سپس شیخ حسن بزرگ از سلسلۀ جلایریان و سلطان حسین و سلطان اویس را مدح گفت، و مدت چهل سال در سفر و حضر و تبریز و بغداد مداحی آن خانواده را نمود. سلمان در درجۀ اول قصیده سراست و میتوان او را از آخرین قصیده سرایان معروف ایران پیش از صفویان دانست. سلمان در تغزل و تشبیب نیز زبردست است و از این جهت مورد توجه قرار گرفت از اوست :

باد نوروز از کجا این بوی جان می آورد
جان من پی تا به کوی دلستان می آورد

سلمان گذشته ازقصیده و غزل، ترجیع بند، ترکیب بند، قطعه، مثنوی و رباعی نیز گفته است و در تصوف نیز اشعاری دارد :

گر سر و تَرکِ کلاهِ فقر داری ای فقیر
چار ترکت باید اول تا رود کارت به پیش
ترک اول ترک مال و ترک ثانی ترک جاه
ترک ثالث ترک راحت ترک رابع ترک خویش

دو مثنوی یکی موسوم به جمشید و خورشید و دیگری فراقنامه دارد. سلمان در آخر عمر از نظر جلایریان افتاد و در ساوه انزوا جُست و گرفتار پریشانی گشت و سرانجام بسال ٧٧٨ ه.ق. در همانجا درگذشت.
رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون و رجال حبیب السیر و مجمع الفصحا و تاریخ ادبیات شفق شود.

ابنُ یَمین رحمه الله
قرن 8 ه.ق.

ابن یمین.
فخرالدین محمود بن یمین الدین محمد طغرائی.
شاعر فارسی شیعی. مولد او به فریومد خراسان و وفات او به سال ٧٦٣ یا ٧٦٥ یا ٧٦٩ ه.ق. هم بدانجا. پدر او طغرائی نیز شاعر بوده است. ابن یمین شاعری متوسط است و پیروی طریقۀ انوری میکند و جز در چند قطعۀ معروف قصائد و غزلهای او از تکلف و تعسُّف خالی نیست. او بزمان سلطان محمد خدابنده در خراسان مورد عنایت وزیر دانشمند خواجه علاءالدین محمد بود و در ابتدا مداحی طغاتیمور میکرد. سپس بخدمت سربداران پیوست و ظاهراً بیش از هشتاد سال بزیست. دیوان او در جنگی بغارت رفت و بار دیگر آنچه در نزد دیگران از قصائد و غزل او یافت میشد گرد آورد. نسخه ای کامل از آن در کتابخانۀ سلطنتی ایران موجود است و نسخۀ دیگری که نگارنده با حدس و قیاس تصحیح کرده در کتابخانۀ مجلس ملی هست لکن غزلیات نسخۀ دوم با غزلهای ابن یمین دیگری که مردی صوفی مشرب ولی عامیِ بَحت بوده ممزوج است و من در حاشیۀ هر یک غزلهای اصلی و الحاقی را معلوم کرده ام.

أَعِد ذِکرَ نُعمانَ لَنا إنَّ ذِکرَهُ
هُوَ المِسکُ ما کَرَّرتَهُ یَتَضَوَّعُ

سه شنبه 21 مرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

کُلُّ طامِعٍ أَسيرٌ

سه شنبه 21 مرداد 1393برچسب:اثیرالدین فتوحی مروزی, :: :: نويسنده : علی

اثیرالدین.
[ اَ رُد دی ]
(اِخ)
فتوحی مروزی ملقب به شرف الحکماء. عوفی در لباب الالباب ج ٢ ص ١٤٨ گوید : او از معاریف و مشاهیر مرو بود ... نظم بانظام او در غایت ذوق و جَزالَت و نهایت رقت و سلاست بود. و در مجمع الفصحاء ج ١ ص ٣٧٢ آمده است : او معاصر سلطان سنجر سلجوقی بوده و با حکیم انوری ابیوردی مخاصمه مینموده و میانۀ او و ادیب صابر دوستی و خصوصیت بوده بجهت یکدیگر اشعار میفرستادند. وقتی حکیم قطعه ای در هجو بلخ گفته و نسبت آن را به انوری داده، مشهور شده، لهذا انوری را اخراج کردند و حال آن قطعه را در دیوان انوری مینویسند، لیکن در حقیقت از حکیم فتوحی است. قطعه ای دیگر بجهت انوری گفته است که نوشته خواهد شد. از اوست قطعه ای که به اسم حکیم انوری در هجو بلخ گفته :

چار شهر ست خراسان را بر چار طرف
که وسطشان بمسافت کم صد در صد نیست
گرچه معمور و خرابش همه مردم دارد
نه چنان ست که آبستن دیو و دد نیست
بلخ را عیب اگر چند به اوباش کنند
بَرِ هر بیخردی نیست که صد بخرد نیست
مصر جامع را چاره نبود از بد و نیک
معدن زرّ و گهر بی سرب و بُسَّد نیست
مرو شهری ست بترتیب همه چیز در او
جدّ و هزلش متساوی و هری هم بد نیست
حبّذا شهر نشابور که در ملک خدای
گر بهشت ست همین است و گرنه خود نیست.

و در تهنیت عید نوروز سلطانی گوید :

ایا راست گشته به تو کار ملک
ز غم پشت بدخواه تو کوز باد
گه بزم کلک تو جان بخش باد
گه رزم تیر تو دلدوز باد
میِ دانش لطف و قهرت مدام
ولی ساز باد و عدوسوز باد
به نوروز کردی نشاط و طرب
همه روزگار تو نوروز باد.

***

بچنان قطعه ای مرا خواجه
چه عجب گر شراب نفرستاد
عجب آن است کو ز غایت جهل
رقعه را هم جواب نفرستاد.

***

در چنین روز می پرستان را
گر صبوح آرزو کند شاید
سر بیرون شدن ندارد کس
ز آنکه برفی گران همی آید
قدری می شبانه هم باقیست
هست هم وجه آنچه درباید
کس فرستاده ایم تا آرد
مطربی را که جان بیفزاید
مادحت شعرکی همی خواند
بدردین ژاژکی همی خاید
هیچ ممکن بود که سید شرق
یک زمانک جمال بنماید.

***

همی پیش ازین اهل دیوان سلطان
گرفتند عبرت ز یک رنج دیدن
نگیرند عبرت کنون این جماعت
چه از سر بریدن چه از ... دریدن.

انوری این قطعه را گفته بوزیر سلطان فرستاد و در این ضمن اظهار کرد که لباسهای من از سید ابوطالب نعمه است که هنوز در بر دارم و فتوحی حسب الامر جواب این قطعه را گفته و انوری را نکوهش و ملامت کرده. چند بیت از قطعۀ انوری این است که نوشته میشود. قطعه ای که حکیم انوری بوزیر فرستاده است :

کار کار ملک و دوران دوران وزیر
این ز آصف بدل و آن ز سلیمان ثانی
در چنین دولت، من یک تن و قانع به کفاف
بیم آن ست که آبم ببرد بی نانی
ملک مصر چه باید که ز اهل کنعان
بیخبر باشد خاصه که بود کنعانی
تو که از دور همی بینی پوشیده مرا
حال بیرون و درونم نه همانا دانی
طاق بوطالب نعمه ست که دارم ز برون
وز درون پیرهن بوالحسن عمرانی.

و جواب فتوحی این است :

انوری ای سخن تو به سخا ارزانی
گر بجانت بخرند اهل سخا ارزانی
حجة حقّی و مدروس ز تو شد باطل
اوحدالدینی و در دهر نداری ثانی
در سر حکمت و فطنت ز کرامت عقلی،
در تن بینش و دانش ز لطافت جانی
گفتی اندر شرف و قدر فزون از ملکم
باری اندر طمع و حرص کم از انسانی
غایت حکمت اگر کردت سلطان همت
آیت کدیه چو ارذال چرا می خوانی
پیش خاصان مطلب نام ز حکمت چندین
چون خسان در طلب جامه و بندنانی
نفس را باز کن از شهوت نفسانی خوی
تا دمت در همه احوال بود روحانی
ز آب حکمت چو همی با ملکان بنشینی
آتش آز چرا از دل و جان ننشانی
از پس آنکه به یک مهر دو الف ملکی
داشت در بلخ ملکشاه به تو ارزانی
وز پس آنکه هزار دگرت داد وزیر
قرض آن پیر سرخسی ز چه می بستانی
از پس آنکه ز انعام جلال الوزراء
به تو هرساله رسد مهری پانصدگانی
ای به دانائی معروف چرا میگوئی
در ثنائی که فرستاده ای از نادانی
طاق بوطالب نعمه ست که دارم ز برون
وز درون پیرهن بوالحسن عمرانی
چه بخیلی که به چندین زر و سیم و نعمت
طاق و پیراهنئی دوخت همی نتوانی
پانزده سال فزون باشد تا کشته شده ست
بوالحسن آنکه ز احسانش سخن میرانی
پیرهن کهنۀ او گرت به جای ست هنوز
پس مخوان پیرهنش گو زره خفتانی
باقی عمر بس آن پیرهن و طاق تو را
سزد ار ندهی ابرام و دگر نستانی
نعمت آن راست زیادت که همی شکر کند
تو نه ای از در نعمت که همه کفرانی
بتو هرچند در انواع سخن تاوان نیست
اندرین شعر که گفتی ز در تاوانی
گر به فرمان سخنی گفتم مآزار ز من
زآنکه کفر ست در این حضرت نافرمانی.

سه شنبه 21 مرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

اَنوَری.
[ اَ وَ ]
(اِخ)
علی بن محمد بن اسحاق ابیوردی ملقب به اوحدالدین. از شاعران نامی است. در نام وی و نام پدرش اختلاف است. محمد عوفی در تذکرۀ لباب الالباب نام پسر و پدر هر دو را محمد دانسته و هدایت صاحب مجمع الفصحاء نام خودش را علی و نام پدرش را اسحاق گفته است و ظاهراً گفتۀ هردو خالی از اشتباه نیست و صحیح آنکه نام خودش علی و نام پدرش محمد و نام جدش اسحاق میباشد. در لقب وی به اوحدالدین اختلافی نیست. انوری از مردم ابیورد (شهرکی از شهرهای خراسان بین نساء و سرخس) است. وی در دوران کودکی به اکتساب علوم متداولۀ زمان پرداخت و در بیشتر علوم، خاصه حکمت و ریاضی و نجوم مایۀ کافی اندوخت. پدرش محمد در همان اوایل عمر وی درگذشت و انوری با آنکه در آن وقت بهرۀ وافی از دانشهای آن زمان بدست آورده و بر اقران خویش فائق بود، چون مردی عشرت طلب بود میراث و مال فراوانی که از پدر به وی رسیده بود در اندک زمانی در راه عیش و نوش و میگساری صرف کرد و مفلس و بی چیز گردید و ناچار شد که برای تهیۀ وسایل زندگی به شاعری بپردازد و از روی ضرورت به مدح این و آن مشغول گشت. بنابراین ظاهر است که حکیم از همان آغاز جوانی به شاعری پرداخته است ولی دولتشاه سمرقندی و به تبع او عدۀ دیگری از تذکره نویسان ابتدای شاعری حکیم را بدینگونه ذکر کرده اند که انوری در مدرسه منصوریۀ طوس تحصیل میکرد و چنانکه معهود بوده و هست در اوقات تحصیل در نهایت عسرت و مسکنت به سر میبرد و مخارج روزانۀ خویش را با سختی تمام فراهم میکرد. در همان اوقات موقعی که موکب سنجری در رادکان نزول کرده بود روزی انوری بر در مدرسه نشسته بود مشاهده کرد مرد محتشمی با غلامان بسیار از آنجا میگذرد. پرسید این مرد کیست گفتند شاعر سلطان است. انوری با خویش گفت عجبا شیوۀ شاعری با این پستی و این شخص چنین محتشم و پایۀ علم بدین بلندی و من چنین فقیر و مفلوک. از دیدن آن حال بر آن شد که او هم برای امرار معاش به شاعری پردازد در همان شب قصیده ای که بدین مطلع است :

گر دل و دست بحر و کان باشد
دل و دست خدایگان باشد

به نظم آورد و صبح روز دیگر برای عرض قصیده متوجه اردوی سلطان سنجر گشت و آن را به عرض رسانید. سلطان از شنیدن آن قصیده بسیار خوشش آمد و او را از زمرۀ ملازمان درگاه ساخت و برای او مشاهره و جامگی مقرر فرمود و او در ملازمت سلطان به مرو رفت. حکیم انوری پس از آنکه به خدمت سلطان پیوست مدت زمانی ملازم موکب سنجری بود و در سفر و حضر در خدمت سلطان به سر میبرد. از گفتۀ دولتشاه چنین برمی آید که انوری تا وقتی به دربار سنجری بار یافت شعری نگفته و این قصیده اولین قصیده و نخستین شعر اوست که سروده ولی از این دو بیت که در همان قصیده آمده :

خسروا بنده را چو ده سال ست
که همی آرزوی آن باشد
کز ندیمان مجلس ار نشود
از مقیمان آستان باشد

معلوم میشود که انوری سالها بوده که شعر میگفته و از ده سال پیش آرزوی مجلس سلطان را داشته و میخواسته که مدیحۀ خویش را به سلطان عرضه بدارد و تا این وقت او را ممکن نشده است. گویند در عهد دولت سنجر حکیم انوری که سرآمد منجمان زمان بود، نظر به اینکه اجتماع کواکب سبعه در برج میزان که هوائی ست اتفاق افتاد حکم کرد که طوفان هوایی شود (چنانکه در بروج مائی اجتماع شد در عهد نوح نبی و طوفان مائی شد) جمعی از این حکم مخوف شده محکمها برای خود ساختند و تشویش عظیم داشتند. اتفاقاً همان شب شخصی چراغی روشن بر سر مناره ای بلند نهاد. از غرایب امور اینکه این قدر نسیم حرکت نکرد که آن چراغ فرونشیند علی الصباح سلطان و ندیمان با او معارضات نمودند و اورا معاتب ساختند و حکیم متمسک به معاذیر شد. گویند آن سال خرمنها نیز از نوزیدن باد در صحراها ماند. انوری از تشویش به ولایت بلخ گریخت. شاعری دربارۀ حکیم انوری گوید :

گفت انوری که از اثر بادهای سخت
ویران شود سراچه و کاخ سکندری
در روز حکم او نوزیده ست هیچ باد
یا مرسل الریاح تو دانی و انوری

انوری را طبعی مقتدر و فکری نیرومند و قریحه ای توانا بوده و به آوردن معانی باریک و تعبیرات دقیق خاطرش منقاد و هرچه را میخواست بدون رنج و زحمتی فکرش بدان سماحت میکرد چنانکه خود در این معنی گوید :

خاطری دارم منقاد چنانک اندر حال
گویدم گیر هر آن علم که گویم که بیار

و به واسطۀ همین قدرت طبعی که داشت مضامین و معانی مختلف را در وقایع نگاری و داستان سازی و وصف طبیعت و تصویر مناظر و ابراز تمایلات به خوبی به رشتۀ نظم درمیآورد و با تسلط کامل در تمام اقسام سخن وارد میشد از اینرو شعرش در شیوایی و دلربایی و آوردن معانی تازه و استدلال شاعرانه از معاصرین خویش بلکه از بیشتر کسانی که قبل از او و بعد از او شعر گفته اند برتر و ممتازتر است و از خصوصیات شعر او تشبیهات و استعارات بدیع اوست که لطف و طراوت و تازگی مخصوصی دارد. و چون مردی حکیم و فیلسوف و منجم و ریاضی دان بود مسائل این علوم و مصطلحات این فنون را در نظم خویش درآورده و معلومات خود را در خلال اشعار به خوبی آشکار کرده است و این خود یکی از عللی است که موجب غموض و پیچیدگی شعر وی گردیده و فهم آن برای خوانندگان دشوار شده است. از اوست :

اگر محول حال جهانیان نه قضا ست
چرا مجاری احوال برخلاف رضا ست
هزار نقش برآرد زمانه و نبود
یکی چنانکه در آئینه تصور ما ست
کسی ز چون و چرا دم همی نیارد زد
که نقشبندِ حوادث ورای چون و چرا ست

و نیز :

گر فروبستم در مدح و غزل یک بارگی
ظن مبر کز نظم الفاظ و معانی قاصرم
بلکه بر هر علم کز اقران من داند کسی
خواه جزوی باشد آن و خواه کلی قادرم
منطق و موسیقی و هیأت شناسم بی شکی
راستی باید بگویم با نصیبی وافرم
از طبیعی رمز چند ارچند بی تشویش نیست
کشف دانم کرد اگر حاسد نباشد ناظرم
نیستم بیگانه از اعمال و احکام نجوم
ور همی باور نداری رنجه شو من حاضرم
اینهمه بگذار با شعر مجرد آمدم
چون سنایی هستم آخر گرنه همچون صابرم.

وی در آخر عمر زهد و تقوی پیشه کرد و از ملازمت سلطان و ارباب دولت بازآمد. (مجالس النفایس). در تاریخ رحلت انوری نه قول مختلف ذکر کرده اند  ... روایاتی که پیش از ٥٨٢ ه.ق. است قطعاً درست نیست زیرا انوری دربارۀ قران سبعۀ سیاره که در ٥٨٢ روی داده است حکمی کرده است که معروف است و در بسیاری از کتابها بدان اشاره کرده اند. برای تفصیل بیشتر و شرح احوال وی به مقدمۀ ج ٢ دیوان انوری چ مدرس رضوی مراجعه شود.

البَغيُ مَرتَعُهُ وَخيمٌ

همانا كه چراگاه ستم،
شوم و بدسرانجام است‏.

 قَيْس بن زُهَيْر
(... - 10 ه.ق. ... - 631 م.)
قيس بن زهير
بن جذيمة بن رواحة
العَبسيّ :
أمير عَبس،
و داهيتها،
و أحد السادة القادة في عرب العراق.
كان يلقب بقيس الرأي،
لجودة رأيه.
و يكنى أبا هند.
و هو معدود في
الأمراء و الدهاة و الشجعان و الخطباء و الشعراء.
ورث الإمارة عن أبيه.
و اشتهرت وقائعه في حروبه
مع بني فزارة و ذبيان.
و حكمته في مأثور كلامه مستفيضة،
و خطبه غير قليقة،
و شعره جيد فحل.
زهد في أواخر عمره،
فرحل إلى عمان.
و عف عن المآكل حتى أكل الحنظل.
و ما زال في عمان
إلى أن مات.
و يضرب بدهائه المثل‏.

قیس بن زُهیر بن جذیمة بن رواحة عبسی. یکی از امرای بزرگ عرب است و اشعار نغزی نیز دارد. در فهم و نبوغ به وی مثل زنند. او در عمان بسال ١٠ ه.ق. درگذشت. (الاعلام زرکلی) (مجمع الامثال میدانی) (ابن ابی الحدید) (الکامل ابن اثیر).

نهج‏ البلاغة

مَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ، قُتِلَ بِهِ.

هركس شمشير بيداد و تعدّی را از نيام بكشد،
با همان كشته خواهد شد.
( س ل ل )

یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

رشیدِ یاسَمی.
غلامرضا.
یکی از گویندگان نامدار و اساتید دانشمند معاصر است. وی در زبان فرانسه و انگلیسی تسلط و در ادبیات فارسی و عربی و زبان پهلوی تبحر داشت. او چندین کتاب از انگلیسی بفارسی ترجمه کرد که از آن جمله است :
آیین دوست یابی،
جلد چهارم تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون
و...
و چند کتاب از فرانسه، که از آن جمله می توان
تاریخ عمومی قرن هیجدهم،
تاریخ نادرشاه
و ...
را نام برد که عموماً چاپ شده اند. از تألیفات خود اوست :
احوال و آثار ابن یمین،
احوال و آثار سلمان ساوجی
و چند کتاب دیگر.
همچنین وی دواوین چند تن از گویندگان متقدم را تصحیح و تحشیه کرده مانند :
دیوان مسعودسعد،
دیوان هاتف و جز آن.
او چند کتاب و رساله نیز از پهلوی به پارسی برگردانده است.
رشید اصلاً کُرد و از طایفۀ گوران کرمانشاه بود. به سال ١٣١٤ ه.ق. متولد شد و پس از تحصیلات ابتدایی به تهران آمد و مدرسۀ سن لویی را به پایان برد و از این زمان با مرحوم ملک الشعرای بهار و دیگر ادبا و فضلای عصر آشنا شد. پس از خدماتی در دانشکدۀ ادبیات تهران کرسی استادی بدست آورد. وی از اعضای نخستین فرهنگستان ایران بود و در اسفندماه ١٣٢٧ ه.ش. هنگام سخنرانی دربارۀ «تأثیر عقاید و افکار حافظ در گوته» سکته کرد تا سرانجام در اردیبهشت ١٣٣٠ ه.ش. در تهران درگذشت. رشید یاسمی در شعر سبک متوسط بین خراسانی و عراقی داشت و تقریباً در همۀ رشته های شعر آثار نغزی دارد. در سال ١٣١٢ ه.ش. منتخبی از اشعار او توسط کتابخانۀ خاور منتشر شده و دیوان او بوسیلۀ محمدامین ریاحی چاپ شده است. او راست :

پرواز کرد عمر و از او آشیانه ماند
مشت پُری ز نعمت هستی نشانه ماند
از سوز و ساز دل اثری آشکار نیست
جز دود آه ما که به دیوار خانه ماند
عمری فسانه ها دل ما در فسون گرفت
افسانه جو به خواب شد و زو فسانه ماند
از دام و دانه بیم امیدی نصیب بود
بیم و امید طی شد و زو دام و دانه ماند
گر شعر سوزناک سرایم عجب مدار
شمع نشاط مُرد و از او این زبانه ماند
در ملک عشق لایق تاج نوازش ست
این سر که جاودانه بر آن آستانه ماند
دانی که چیست شرح سفرنامه های عمر
این با کرانه طی شد و آن با کرانه ماند
آن را که عشق پیشه بود عمر باقی ست
رفتیم و مُهرِ هستی ما بر زمانه ماند
چون عشق جاودانه بمانَد مرا چه غم
گر این تن «رشید» دمی ماند یا نماند.

(از تذکرۀ شعرای معاصر ایران تألیف عبدالحمید خلخالی). و رجوع به تاریخ ادبی ادوارد براون، و احوال و اشعار رودکی، و سخنوران نامی معاصر، و سخنوران ایران در عصر حاضر، و خبرهای دانشگاه، و شعرای معاصر ایران تألیف مؤسسۀ مطبوعاتی خورشید، و مقدمۀ دیوان رشید گردآوردۀ محمدامین ریاحی شود.



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 252
بازدید دیروز : 414
بازدید هفته : 3429
بازدید ماه : 6475
بازدید کل : 163618
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content