یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
چهار شنبه 28 خرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

فرهنگ فلسفى

جوهر 

فارسى/ گوهر

فرانسه/Substance

انگليسى/Substance

لاتين/Substantia

هر سنگى كه بتوان چيزى از آن استخراج كرد كه مورد استفاده باشد، گوهر است و گوهرِ هر چيزى سرشت و خلقت اصلى آن است. گوهرهاى نفيس گوهرهائى است كه نگين انگشتر و امثال آن را از آنها می‏سازند. گوهر شمشير به معنى لعاب روى آن است. گفته‏ اند كه گوهر به معنى اصل هر چيزى است اصل مركبات را نيز گوهر گويند.

فيلسوفان اين لفظ را به چند معنى به كار برده‏ اند :
يكى موجود قائم به ذات، چه حادث و چه قديم، در مقابل عرض،
ديگر، ذات پذيراى صفات پى در پى كه متضاد با آن باشند،
ديگر ماهيتى كه وقتى در موجودات خارجى يافت شود در موضوع نباشد،
ديگر موجود بی نياز از محلّى كه در آن فرود آيد.

ابن سينا گويد :
«جوهر چيزى است كه وقتى يافت شد در موضوع نباشد يعنى در محلى كه خود بتواند بی نياز از اين‏
جوهر وجود و قوام داشته باشد، نباشد»
و نيز گفته است :
«به هر موجودى كه در موضوع نباشد، جوهر گويند و از زمان ارسطو به بعد اين اصطلاح را به اين معنى به كار برده‏ اند»
خلاصه جوهر عبارت است از موجود نه در موضوع، و در مقابل آن، عرض قرار دارد كه به معنى موجود در موضوع است، يعنى محلى كه برپا دارندۀ چيزى است كه در آن حلول كرده است.
اگر جوهر، حالّ (به تشديد ل) در جوهرِ ديگر باشد، آن را «صورت» گويند كه يا صورت جسميه است و يا صورت نوعيه، و اگر محلِّ جوهر ديگر باشد، «هيولى» ناميده میشود و اگر مركب از اين دو (هيولى و صورت) باشد، «جسم» است، و اگر هيچ يك از اينها نباشد، يعنى نه حالّ نه محلّ و نه مركب از حالّ و محلّ، يا «نفس» است و يا «عقل».

در اصطلاح دكارت، جوهر، شى‏ءِ دائمِ ثابتى است كه توارد صفاتِ متضاد با خود را، بدون اينكه خود تغيير كند میپذيرد. مانند صفاتى از قبيل رنگ، بو، نرمى، مزه، سرما و گرما كه يكى پس از ديگرى وارد بر قطعۀ موم میشود. اين اعراض، متغير است اما خود موم ثابت و لا يتغيّر است.

«جوهر اول» به معنى موجودِ منحصر به فردى است كه صفات، مستقيماً به طور سَلبى يا ايجابى بر آن حمل میشود.
«جوهر دوم» به معنى موجودى است كه میتواند موضوعِ قضيه‏ اى واقع شود. مثل انسان، اسب، آهن و امثال آن. اين قبيل اشياء را تشبيهاً جوهر گويند و در مقايسه با جوهر اول، جوهر دوم مینامند.

دكارت گويد :
«هرگاه جوهرى را تصور میكنيم، موجودى را تصور كرده‏ ايم كه به موجود ديگرى غيرى از خودش نياز ندارد. و در حقيقت جوهرى كه چنين صفتى داشته باشد، جز «خدا» چيز ديگرى نيست. به اين جهت فيلسوفان قرون وسطى حق داشتند كه بگويند اطلاق لفظ جوهر به خدا و مخلوقات او بر سبيل شركت و تساوى نيست.

اما چون طبيعتِ بعضى مخلوقات، چنان است كه فقط نسبت به اشياء ديگر میتوانند وجود داشته باشند، تشخيص اين اشياء از اشيائى كه وجودشان فقط محتاج به خواست خداوند است، امرى ضرورى است. ما اين موجوداتِ اخير را جوهر و موجودات اضافى را صفات يا محمولات يا اعراض میناميم.»
هر جوهرى داراى صفتى مخصوصى و اولى است. صفت اولى نفس، فكر و صفت اولى جسم، امتداد است.

در نظر اسپينوزا جوهر به معنى شى‏ءِ قائم به ذات و مدرك لِذات است. قوام اين معنى به دو چيز است :
اول اينكه وجود جوهر، در قوام محتاج به غير نيست.
دوم اينكه جوهر چيزى است كه تصور آن محتاج اين نيست كه به غير خود حمل شود.
در اين دو مطلب، بين عينى و ذهنى يعنى قيام به اعيان و قيام به اذهان خلط شده است. به اين ترتيب اگر بگوييم جوهر چيزى است كه مدرك ذات خود باشد، امتناعِ تعدّدِ جوهر لازم میآيد مانند نظريه تك جوهرىِ اسپينوزا. و اگر بگوييم جوهر چيزى است كه قائم به ذات باشد، مقصود از اين سخن اين نيست كه مستقل از اعراض و صفات باشد بلكه مقصود چيزى است كه حامل آنها باشد.

در نظر كانت، جوهر اولين مقوله از مقولات اضافه است، و تصور پيشينى ناشى از صورت حكم مطلق است، از اين جهت كه چنين حكمى يا اسناد محمولى به موضوعى و يا رفع محمولى از موضوعى است. اولين مقوله از مقولات اضافه، از ايضاح نسبت بين موضوع و محمول به وجود میآيد. اين نسبت عبارت است از نسبت بين جوهر و عرض، و صورت آن، دوام كميت ماده است. تجربه فرصتى است كه امكان تطبيق مقولۀ جوهر را در امورى كه از اكتشاف دوام بعضى اشياءِ قائم به ذات، به دست میآيد، فراهم میسازد، اين معنى چنانكه مشاهده میشود، نزديك است به معنائى كه دكارت از جوهر مراد میكرد و اخيراً ذكر آن گذشت.

پديدارشناسان به وجود جوهر معتقد نيستند و موضوعى را كه حامل صفات است، قائم به همان صفات میدانند نه به شى‏ءِ ديگرى.

اصل جوهر عبارت است از قول به اينكه هر صفتى داراى جوهرى است كه حامل آن است، و اصلِ دوام جوهر عبارت است از قول به اينكه در زير تمام تغييرات، شى‏ءِ ثابتى وجود دارد كه مقدار آن در طبيعت، افزايش و كاهش نمیيابد.

«اصالت جوهر»، عبارت است از قول به اینکه جوهر به عنوان شى‏ءِ قائم به ذات وجود دارد. اين نظريه در مقابل نظريه «اصالت پديدار» قرار دارد. جوهرى منسوب به جوهر و به معنى مقوم جوهر است. مثلا میگوييم صورت جوهرى. صورت به دو معنى آمده است : يكى طبيعت مشترك بين افراد يك نوع، از اين جهت كه قائم به خود و مستقل از افراد مندرج در خود است. اين صورت جوهرى يا تام است، مثل صورت انسان، و يا ناقص است، مثل صورت جنين، پيش از ضمّ نفس ناطقه به آن. دوم به معنى طبيعت اشياء مفرد، از اين‏ جهت كه داراى وحدت حقيقى مركب از مجموع خواص معقول است.

لايب نيتس گويد :
هر كس دربارۀ ماهيّت جوهر، كه اخيراً وصف آن گذشت، بينديشد، در میيابد كه طبيعت جسم فقط مركب از امتداد، يا حجم و شكل و حركت نيست، بلكه مركب از چيزى شبيه نفس است كه صورت جوهرى ناميده میشود.

جوهريت لفظى است دال بر كيفيت وجود جوهر از اين جهت كه جوهر است. مثل اين سخن ابن سينا كه گفته است :
«اگر در شيئى مشترك نباشند نبايد هر يك از آنها قائم نه در موضوع باشد و آن معنى جوهريّت است كه به طور مساوى بر آنان اطلاق میشود.»
و نيز گفته است :
«جوهريتى كه براى آن (يعنى براى هيولى) آن را بالفعل شيئى از جملۀ اشياء قرار نمیدهد. بلكه به آن آمادگى میدهد كه توسط صورت شيئيتِ بالفعل يابد، و معنى جوهريتِ آن چيزى نيست جز اينكه آن (يعنى هيولى) در موضوع نيست.»
در نظر متكلمين، جوهر عبارت است از جوهر فرد در مكان (متحيز) كه تقسيم نمیپذيرد، اما شى‏ءِ تقسيم‏پذير را آنها جسم میناميدند نه جوهر. به همين جهت از اطلاق لفظ جوهر به مبدأ اول امتناع میورزند.