یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

أَخباريّ

- منسوب به اخبار.
کسی که حکایات و قصص و نوادر را روایت کند.
محدث.
اثری.

- در مقابل اصولی و مجتهد.
در اصطلاح فقهای شیعه کسی است که فقط به ظاهر احادیث تمسّک کند و به ادلّۀ عقلیّه نکند.

- در زمان و زبان ابن الندیم یعنی عالم به تاریخ و تراجم.
مورخ.

ج، اخباریون، اخباریین.

*******

اصولی

-عالم متعمّق در اصول علوم یا متمسّک به اصول یا رونده بر مقتضای اصول.

- طایفه ای از علمای اسلام که در امور شرعیه به «علم اصول» عمل میکنند.
مقابل اخباری.
میان اصولیان و اخباریان کشمکشها و اختلافهایی وجود داشت و چنانکه مرحوم استاد همایی نوشته اند :
اختلاف اصولی و اخباری در شیعه تقریباً نظیر یا باقیماندۀ اختلاف معتزلی و اشعری است، پنداری این بنا روی ویرانه های عقاید همان دو طایفه بنیاد گشته است.
عقاید معتزله داخل طریقۀ اصولی و طریقۀ اشاعره و ارباب حدیث سرمشق مسلک اخباری است. مشاجرات اصولی و اخباری در شیعه هم نسبت به خود کمتر از مشاجرات معتزلی و اشعری و رفتارشان بی شباهت به یکدیگر نبوده است. (
قسمتي از مشاجرات اصولي و اخباري را در عصر متأخّر، ميرزا محمّدباقر اصفهاني در کتاب روضات الجنّات متعرّض شده و حدود سي مسأله از موارد و خلاصۀ آنها را در ذيل محمدامين استرآبادي ذکر کرده است. ).

- در برابر فروعی.
کسی که در معرفت و توحید بحث کند اصولی، و کسی که در طاعت و شریعت تحقیق نماید فروعی به شمار میرود.

- نسبت به اصول، و گویند این لفظ بر علم کلام اطلاق شود و اصولی کسی است که این نوع دانش را بداند.

دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

إمامیّه

نام عموم فرقه هایی که به نصّ جلیّ «عليّ بن أبي طالب (ع)» را جانشین پیغمبر اسلام (ص) دانند و معتقدند که امامت در فرزندان علی (ع) باقی است و دنیا هیچگاه از امام خالی نیست و منتظرند که یکی از علویان در آخر الزمان ظهور و خروج کند و دنیا را پر از عدل و داد و قسط کند.

در مقابل اینان «اهل سنت و جماعت» پس از پیغمبر (ص) امر خلافت را به شورای مسلمانان و تصویب آنان منوط میدانند، و شرح این اجمال آن است که چون بعد از رحلت پیغمبر اسلام (ص) خبر انتخاب ابوبکر به خلافت منتشر شد عده ای با این امر از در مخالفت درآمدند زیرا علی بن ابی طالب (ع) را بیشتر شایستۀ این مقام میدانستند از جملۀ این معترضان نخست علی بن ابی طالب (ع) و جماعتی از صحابه مانند عَمّار بن یاسر و اباذر غفاری و سلمان فارسی و جابر بن عبدالله و عباس بن عبدالمطّلب و جز آن بودند و بدینسان بلافاصله پس از رحلت پیغمبر اسلام (ص) دستۀ کوچکی از سایر مسلمانان جدا شدند و هستۀ ایجاد یک فرقۀ بزرگ از مسلمانان گردیدند. این فرقه در مفهوم وسیع خود «شیعه» و در مفهوم محدودتری «امامیّه» نامیده میشود. ظهور این فرقه با همین اعتراض ساده شروع شد ولی به تدریج در تعلیمات این فرقه توسعه حاصل گشت و آنگاه این اعتقاد به وجود آمد که امر امامت در صلاحیت عامه نیست یعنی عامه حق تعیین امام و جانشین ندارند بلکه این موضوع مانند نبوّت امر الهی و رکن دین است و به همین سبب هم پیغمبر (ص) نسبت به آن غفلت نمیورزید و حتی باید گفت تعیین امام از باب حفظ مصالح امت بر او واجب بود و او هرگز چنین امرخطیری را به امت تفویض نمیکرد.

کسی که پیغمبر (ص) میبایست به جانشینی خود برمیگزید لازم بود که معصوم از گناهان صغیره و کبیره و از خاندان رسالت باشد و چنین کسی علی بن ابی طالب (ع) است. امامیه در اثبات این مطالب نصوصی دارند که اغلب اهل سنت آنها را نمیپذیرند. امامیه میگویند علی وصی پیغمبر و امام به تعیین و نصّ است و این امر یعنی تعیین و نصّ شرط اصلی امامت میباشد چنانکه سایر ائمه نیز هریک جانشین خود را به صراحت تعیین کردند. جانشینان علی (ع) یعنی باقی ائمه نیز معصوم هستند و خطا بر آنان جایز نیست.

عقیدۀ امامیه در باب امامت اگرچه پس از علی بن ابی طالب (ع) و فرزندش امام حسن (ع) هیچگاه صورت خارجی نیافت و هیچکس از ائمه به خلافت نرسیدند و همه یا بدست مخالفان کشته شدند و یا در حبس و قید ستمکارانۀ خلفای عهد مُردند، لیکن به مناسبت استواری مبانی اخلاقی و اتّکاء آنان بر مظلومیت خاندان پیغمبر و تذکر سرگذشتهای جانگداز هریک که به ظلم و ستم کشته شده و یا مورد شکنجه و عذاب فرمانروایان روزگار خویش قرار گرفته بودند گروه بسیاری و به ویژه ایرانیان به تشیّع گرویدند و دلایل آنان مُحکم و برای مردم باانصاف و حقیقت بین انکارناپذیر بود.

فرقۀ امامیه در ابتداء یعنی پیش از ظهور علم کلام مانند سایر فرقه های اسلامیِ آن زمان در اصول و فروع به کلام الله و سنّت نبوی استناد میکردند و در این مورد فرق ایشان با سایر فرقه های اسلامی در این بود که امامیه در تفسیر و تأویل آیات قرآنی وسنتهای پیغمبر همیشه به امامان خود مراجعه میکردند و بیانات ائمه که حکم دستور دینی داشت مشکلات آیات و سنن را حل میکرد.

فرقه ای از امامیه که به اثناعشری مشهورند پس از علی بن ابی طالب (ع) فرزندان او حسن بن علی، حسین بن علی، علی بن حسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، حسن بن علی و سرانجام محمد بن حسن (ع) را یکی پس از دیگری امام میدانند.

فرقۀ دیگری پس از جعفربن محمد (امام جعفر صادق) به جای موسی بن جعفر فرزند دیگر امام جعفر صادق، اسماعیل را که در زمان حیات پدرش درگذشت امام میدانند و جمعی از اسماعیلیه او را زنده و قائم منتظر میدانند و میگویند خبر فوت او از جانب امام جعفر صادق بنا به مصلحتی بوده است.

همچنین امامیۀ اثناعشری امام دوازدهم یعنی محمد بن حسن عسکری را زنده و قایم منتظر میدانند و معتقدند که یکی از نشانه های ظهور وی آن است که جهان را جور و ستم فرا خواهد گرفت و او ظاهر خواهد شد و دنیا را پر از عدل و قسط خواهد کرد.

فرقه های امامیه را تا قرن چهارم (زمان مسعودی صاحب مروج الذهب) سی و سه فرقه تعداد کرده بوده اند و فرقه های شیعه را در همان روزگار هفتاد و سه فرقه نوشته اند.

درالفرق بین الفرق امامیه پانزده فرقه قلمداد شده است به این ترتیب :
کاملیه،
محمدیه،
باقریه،
ناووسیه،
شمیطیه،
عماریه،
اسماعیلیه،
مبارکیه،
موسویه،
قطعیه،
اثنا عشریه،
هشامیه،
زراریه،
یونسیه،
شیطانیه.

شهرستانی ناورسیه، افطعیه، شمیطیه، موسویه، اسماعیلیه و اثناعشریه را در ذیل عنوان باقریه و جعفریه آورده است.

دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

جزائری
سیدنعمت الله بن سیدعبدالله موسوی شوشتری. وی از عالمان بزرگ بود و در علوم فقه و حدیث و ادب عربی یگانۀ عصر خویش به شمار میرفت و در کسب فنون فضائل کم نظیر بود. او از شاگردان علامۀ مجلسی و سیدهاشم بحرانی و فیض کاشانی و سایر استادان زمان خود بود و با اینکه خود مسلک اخباری داشت، در نصرت و تأیید طریقۀ اجتهاد و لزوم عمل به اقوال مجتهدان کوشش به سزا داشت و آثار گرانبهایی از خود به جا گذاشت و به سال ١١١٢ ه.ق. در شصت و دو سالگی درگذشت.
تألیفات وی بدین قرار است :
١- انس الوحید در شرح توحید صدوق
٢- الانوار النعمانیة فی بیان معرفة النشأة الانسانیة. این کتاب بارها بطبع رسیده است
٣- البحور الزاخرة فی شرح کلام عترة الطاهرة. این تألیف شرح کتاب تهذیب شیخ طوسی است
٤- جوازالعمل بکتب الفقهاء
٥- الجواهر الغوالی فی شرح عوالی اللئالی
٦- حاشیه بر استبصار
٧- حاشیه بر امل الاَّمل شیخ حُرّ عامِلی
٨- حاشیه بر شرح جامی
٩- حاشیه بر مغنی اللبیب
١٠- حاشیه بر نقد الرجال
١١- الحواشی الضافیة. حاشیه ای است بر نهج البلاغة
١٢- ریاض الابرار فی مناقب الائمة الاطهار
١٣- زهرالربیع
١٤- شرح تهذیب الحدیث. گویا مؤلف دو یا سه شرح بر تهذیب داشته که یکی در بالا ذکر شد و دیگری همین است
١٥- شرح تهذیب النحو شیخ بهایی
١٦- شرح روضۀ کافی
١٧- شرح صغیر صحیفۀ سجادیة به نام نور الانوار فی شرح کلام خیرالاخیار. این کتاب در تهران بچاپ رسیده است
١٨- شرح کبیر صحیفۀ سجادیة
١٩- شرح عوالم ابن ابی جمهور که نام آن جواهرالغوالی است
٢٠- شرح عیون اخبارالرضا
٢١- شرح کافیة
٢٢- غایة المرام فی شرح الاحکام که شرح دیگر مختصر تهذیب است
٢٣- غرائب الاخبار و نوادر الاَّثار
٢٤- فوائد النعمانیه
٢٥- قاطع اللجاج فی شرح الاحتجاج
٢٦- قصص الانبیاء
٢٧- کشف الاسرار فی شرح الاستبصار. شاید همان حاشیه بر استبصار است که در فوق ذکر شد
٢٨- مسکن الشجون فی حکم الفرار من الطاعون
٢٩- مقامات النجاة در شرح اسماء الله الحسنی
٣٠- مقصود الانام فی شرح تهذیب الاحکام. این کتاب شرح کبیر تهذیب شیخ طوسی است و محتمل است که نام دیگر همان بحور زاخرة باشد
٣١- منبع الحیات فی حجیة قول المجتهدین من الاموات یا منبع الحیات فی جواز تقلیدالاموات
٣٢- منتهی المطلب. کتابیست در علم نحو
٣٣- هدیةالمؤمنین. کتابیست در فقه.

از جمله کسانی که به ذکر شرح احوال مترجم پرداخته اند یکی نواده اش سیدعبدالله بن سیدنورالدین جزائری و دیگری شیخ حُرّ عامِلی و همچنین محدّث نیشابوری است.

*******

جزائری
سیدنورالدین بن سیدنعمةالله بن عبدالله بن محمد موسوی. از اکابر علمای امامی در عصر خود بود.
او راست :
فروق اللغات. این کتاب در فرقهای معنوی بین لغات است از قبیل فرق معنای جلوس و قعود و فرض و واجب و نظائر آن.

*******

جزائری
سیدعبدالله بن سیدنورالدین بن سیدنعمةالله بن عبدالله بن محمد موسوی. وی نیز مانند پدر خود از اکابر علمای امامی در عصر خود بود و مسلک اخباری داشت و منکر طریقۀ اجتهاد بود. او در فقه و حدیث و علوم ادبی مهارتی به سزا داشت و از مشایخ اجازۀ روایتی سیدنصرالله بود، و خود او از سیدامیرمحمد حسین خاتون آبادی روایت کرد.
او راست :
١- الاجازة الکبیرة. این رساله را در ١١٦٨ ه.ق. برای چهار تن از علمای حویزه (هویزه) نوشته و در پایان شرح حال بیش از شصت تن از علمای دینی را که خود ملاقات کرده آورده است
٢- اجوبة مسائل السید علی النهاوندی. این کتاب در دو مجلد است یکی حاوی سی مسئله و دیگری شامل هفتاد مسئله از مسائل مشکل فقهی و اصولی و غیره است
٣- الانوار الجلیة
٤- تاریخ شوشتر
٥- التذکرة فی تاریخ تستر (شوشتر) و این همان تاریخ شوشتر است
٦- حاشیۀ استبصار
٧- حاشیۀ امالی صدوق
٨- حاشیۀ ریاض السالکین
٩- حاشیۀ مدارک الاحکام
١٠- حاشیه بر مطول تفتازانی
١١- حاشیۀ منهج المقال
١٢- الذخیرة الاحمدیة
١٣- حاشیۀ نقد الرجال
١٤- الذخیرة الباقیة
١٥- شرح مفاتیح ملامحسن
١٦- شرح نخبۀ فیض.
وی به سال ١١٧٣ ه.ق. درگذشت.

دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:ادیب الممالک فراهانی, :: :: نويسنده : علی

ادیب فراهانی (ره)

محمد صادق متخلص به امیری ملقب به ادیب الممالک فرزند حاجی میرزا حسین نوۀ میرزا معصوم محیط برادر میرزا ابوالقاسم قائم مقام وزیر مشهور محمدشاه است.
وی در ١٤ محرم ١٢٧٧ ه.ق. متولد شده، علوم ادبی زمان را نزد اساتید فن فراگرفت و در شاعری بر اکثر سخنوران عصر خویش پیشی جست. نخست پروانه تخلص داشت و چون ملقب به امیرالشعراء گردید تخلص خود را امیری نهاد.
شرح حال او در کتابهای پرفسور برون و در مقدمۀ دیوانش که به سعی و اهتمام وحید دستگردی در ١٣١٢ انتشار یافت مشروحاً ضبط شده است.
این استاد در فنون سخنوری مقتدر و در روانی طبع، قوت حافظه، تسلط بر تواریخ عرب و عجم و احاطه بر لغات و مضامین فارسی و عربی مسلم زمان خود بوده است.
دیوان بیست و دو هزار بیتی او مجموعه ای است تاریخی راجع به اوضاع دورۀ مشروطیت و احوال ادارات آن زمان و مطالب گوناگون در باب اشخاص و حوادث آن عهد که قرائت آن از هر جهت خاصه از نظر شرح حال او که به قلم استادانۀ خود او نگارش یافته است درخور توجه و شایستۀ نگاهداری است. منتخبی نیز از دیوان او به سعی آقای محمدخان بهادر فراهم آمده و به ضمیمۀ مجلۀ ارمغان انتشار یافته است.
ادیب الممالک در ١٣١٦ ه.ق. روزنامۀ ادب را در تبریز و در ١٣٢٠ در مشهد انتشار داد و ضمیمۀ فارسی جریدۀ ارشاد بادکوبه نیز به خامۀ او نشر میشد به علاوه سردبیری روزنامۀ مجلس را در طهران بر عهده گرفته و خدماتی از این راه به ملک و ملت کرده است. خدمات اداری او در وزارت عدلیه بود و در ١٣٣٥ که مأموریت عدلیۀ یزد بدو محوّل شده بود مبتلا به سکتۀ ناقص گشته و سال بعد رخ در نقاب خاک کشید. مدفنش در حضرت عبدالعظیم (ع) است.

دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

جوهر

(اصطلاح منطق و فلسفه)
آنچه به ذات خود قائم باشد.
ضد عَرَض.
موجود قائم به نفس.
آنچه به خود پاید.
آنکه به خود پاید.
وجود مطلق و موجود لا فی موضوع و موضع.
جوهر ماهیتی است که هرگاه در اعیان وجود پیدا کند در موضع نیست و آن منحصر به پنج است

هیولی، صورت، جسم، نفس و عقل

زیرا جوهر یا مجرد است یا غیرمجرد، قسمت نخست یا متعلق به بدن است به علاقۀ تدبیر و تصرف، یا متعلق نیست. اولی عقل و دومی نفس است. و قسم دوم از شق اول و آن جوهری که مجرد نباشد یا مرکب است یا نیست اولی جسم است و دومی یا حال است یا محل است اولی صورت است و دومی هیولی است و این حقیقت جوهری در اصطلاح اهل الله نفس رحمانی و هیولای کلی نامیده میشود. جوهر منقسم میشود به بسیط روحانی، چون عقول و نفوس مجرد و به بسیط جسمانی چون عناصر و به مرکب در عقل نه در خارج چون ماهیات جوهری مرکب از جنس و فصل و به مرکب در عقل و در خارج چون مولدات سه گانه.

در اساس الاقتباس آمده :
در رسم جوهر گفته اند :
جوهر موجودی است نه در موضوع، و مراد از این عبارت نه آن است که وجود داخل است در مفهوم جوهر، چه مفهوم جوهر را جزو نیست، چنانکه گفتیم، والا آن جنسی عالی نبود، و نه آنکه وجود لازم جوهر است تا هرچه جوهر بود همیشه موجود بود، بل مراد آن است که جوهر چون موجود باشد وجودش نه از قبیل چیزهائی بود که در موضوع بود، واین معنی از لوازم جوهر است. و جوهر را صفتهائی دیگر باشد که در بعضی از آن بعضی اعراض نیز مشترک باشند. مثلاً چنانکه جوهر را ضد نبود و از شأن او بود که محل اضداد بود چه ضدان دو عرض باشند از یک جنس که میان ایشان غایت دوری باشد و بر سبیل تعاقب در یک موضوع حلول کنند. و جوهر قابل اشدّ و اضعف نبود، چه انسانی انسان تر از انسانی دیگر نتواند بود. مانند سیاهی که سیاه تر بود از سیاهی دیگر.
و جوهر بسیط بود یا مرکب، و بسیط یا جزو مرکب باشد یا نبود، و جزو مرکب یا محل بود، و آن جزوی بود که مرکب به او به قوّت باشد و آن را ماده خوانند و یا حال بود و آن جزوی بود که مرکب به او به فعل بود، و آن را صورت خوانند و مرکب که مرکب بود از این دو، آن را جسم خوانند. و این سه نوع را جواهر مادی خوانند. و اما بسیطی که جزو مرکب نبود، و آنرا جواهر مفارقه خوانند، هم دو گونه بود، یا متصرف بود در مادیات بر سبیل تدبیر، و آن را نفس خوانند، یا نبود و آن را عقل خوانند. پس جوهر به این قسمت پنج نوع بود :

ماده، صورت، جسم، نفس و عقل

و این هر پنج، یا جزوی باشند یعنی اشخاص، و آن را جواهر اولی خوانند، یا کلی باشند، یعنی انواع و اجناس و آن را جواهر ثانیه و ثالثه خوانند. این است انواع جواهر به قسمت اولی.
و بباید دانست که جوهر ذاتی است انواع جواهر را به خلاف عَرَض که ذاتی نیست اجناس اَعراض را، و به این سبب اجناس اَعراض را به تفصیل در اجناس عالیه برشمرده اند. و انواع جواهر را در تحت یک جنس عالی که جوهر است شمرده، چه مفهوم از جوهر حقیقت و ذات اوست. و آنکه چون موجود باشد نه در موضوع بود لازم آن ذات و مفهوم از عرض عارض بودن است موضوعی را، لازمش آنکه چون موجود باشد در موضوعی بود. و عارض بودن چیزی چیزی را بعد از تحقّق ماهیّت آن چیز بود. و نه لفظ عَرَض دالّ است بر آن حقیقت که او عارض غیری است و نه معنی رسم او، پس هر یکی از اجناسی که عَرَض لازم آن اجناس است جنس عالی است، چه دالّ بر آن حقیقت و ذات است، و هیچ ذاتی نیست که میان همه مشترک باشد و به جای جنس بود همه را.

466 - وَ قَالَ (ع) :

الْعَيْنُ وِكَاءُ السَّتَهِ [‏ِالسَّهِ].

عین :
چشم، دیده

وِکاء (وک ء) :
بند مشک و جز آن، بند سر مشک و جز آن.

السَّتَه (س ت ه) : نشیمنگاه، کفل، سُرین.

*******

قال الرضي (ره) :
و هذه من الاستعارات العجيبة، كأنه يشبه «السه» بالوعاء، و «العين» بــ«الوكاء». فإذا أطلق «الوكاء» لم ينضبط الوعاء.
و هذا القول في الأشهر الأظهر من كلام النبي (ص)، و قد رواه قوم لأمير المؤمنين (ع).
و ذكر ذلك «المُبَرَّد» في كتاب «المقتضب» في باب اللفظ بالحروف.
و قد تكلمنا على هذه الاستعارة في كتابنا الموسوم بــ«مجازات الآثار النبوية».

*******

دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

آن كريم ست كو چو ابرِ بهار
چون بريزد، بخندد آخِرِ كار

نه چو ابرى كه در زمستانها
رو كند تُرش، وقتِ بارانها

مَکتَبیِ شیرازی (ره) از شاعران معروف شیراز، در اواخر قرن نهم و نیمۀ اول قرن دهم هجری قمری است. وی به خراسان و هندوستان سفر کرد. از آثار او منظومۀ لیلی و مجنون که در سال ٨٩٥ ه.ق. به تقلید حکیم نظامی (ره) سروده شده است شهرت دارد. مثنوی دیگری از او در حدود١٢٠٠ بیت در تفسیر کلمات قصار حضرت علی (ع) در دست است. آثار دیگری نیز به وی نسبت داده اند. از آغاز مثنوی لیلی و مجنون اوست :

ای بر احدیّتت ز آغاز
خلقِ ازل و ابد هم آواز
ای برتر از آنکه دیده جوید
یا نطقِ زبان بُریده گوید
نه از گنهِ مَنَت زیان بود
نه باشدت از عذابِ من سود

دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:فقه, :: :: نويسنده : علی

فقه

فهمیدن چیزی را و دانستن.
دریافتن.
زیرکی

(اصطلاح شرع)
دانش دریافت چیزی و اکثر بر علمِ دین استعمال کنند به سبب شرف و بزرگی آن.
لغتی است که عبارت از فهم غرض متکلّم از کلام است و در اصطلاح، علم احکام شرعیۀ عملیّه از روی ادلّۀ تفصیلیّه است و گویند آن اصابت و وقوف بر معنی خفی است که حکم بدان تعلّق دارد و آن علم مستنبط از روی رأی و اجتهاد است.
علمی است که از فروعِ عملیِ احکامِ شرع بحث کند و مقصود از آن تحصیل ملکۀ اقتدار بر اجرای اعمال شرعی است. مبنای این علم بر استنباط احکام است از کتاب و سنّت، و سبب همین استنباط محلّ اجتهاد است.

دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:اصول فقه, :: :: نويسنده : علی

اصول فقه

علمی است که بدان استنباط احکام شرعیِ فرعی از ادلّۀ اجمالی آنها شناخته میشود. و موضوع آن ادلّۀ شرعی کلی است، از این نظر که چگونه از آنها احکام شرعی استنباط میشود.
و مبادی آن از علوم عربی و بعضی از علوم شرعی مانند اصول کلام و تفسیر و حدیث و برخی از علوم عقلی گرفته شده است و غرض از آن بدست آوردن ملکۀ استنباط احکام شرعی و فرعی از ادلۀ چهارگانه است یعنی :

کتاب و سنت و اجماع و قیاس

و فایدۀ آن، استنباط این احکام بر وجه صحّت است.
و باید دانست که حوادث هرچند به نفس خود به سبب انقضای جهان تکلیف متناهی باشند ولی به علت فزونی و عدم انقطاع حوادث، احکام آنها را بطور جزئی نمیتوان دانست. و چون برای هر یک از کردارهای انسان از قِبَل ِ شارع حُکمی است وابسته و منوط به دلیلی که بدان اختصاص دارد، ازاینرو آنها را قضایایی قرار داده اند که موضوعات آنها افعال مکلَّفان و محمولاتِ آنها احکام شارع است از قبیلِ وجوب و نظایر آن، و علم متعلق بدان را که از این ادلّه حاصل میشود «فقه» نامیدند، آنگاه در تفاصیل ادلّه واحکام و عموم یا شمول آنها درنگریستند و دیدند ادلّه راجع به کتاب و سنّت و اجماع و قیاس و احکام راجع به وجوب و نَدب (
در عرف شرع، کاری که فاعلش مستحقّ مدح و ثواب باشد اما بر تارِکش گناه و عِقابی نباشد. استحباب. هر عملِ شرعی که زائد بر فرایض و واجبات و سُنَن از بندگان خدای انجام یابد. ) و حرمت و کراهت و اِباحه است و در کیفیّت استدلال بدین ادلّه بر این احکام به اجمال و بی نگریستن به تفاصیل آنها جز بر طریق تمثیل، اندیشیدند و در نتیجه قضایایی کلّی بدست آوردند که به کیفیّت استدلال بدین ادلّه بر احکام به اجمال تعلّق داشت و هم مربوط به بیان طُرُق و شرایط آنها بود تا بتوان به وسیلۀ همۀ این قضایا به استنباط بسیاری از این احکامِ جزئی از ادلّۀ تفصیلیِ آنها دست یافت، آنگاه به ضبط آنها پرداختند و آنها را تدوین کردند و از لَواحق نیز بدانها افزودند و دانش متعلّق به آنها را «اصول فقه» نامیدند.

امام علاءالدین حنفی در کتاب میزان الاصول گوید :
باید دانست که اصول فقه، فرعی برای اصول دین است و ضرورت چنین اقتضا میکرد که تصنیف در آن برحسب اعتقاد مصنّفِ آن باشد و بیشتر تصانیف علم اصولِ فقه متعلق به اهل اعتزال و اهل حدیث است که دستۀ نخست در اصول و دستۀ دوم در فروع با ما مخالفند و بر تصانیف آنان نمیتوان اعتماد کرد. و تصانیف اصحاب ما دو قسم است،
قسمی در نهایت استواری و اِتقان است از اینرو که فراهم آورندۀ آن، اصول و فروع را گرد آورده است مانند مأخذ الشرع و کتاب الجدل تألیف ماتریدی و مانند آن دو،
و گونۀ دیگر در نهایت تحقیق در معانی و حسن ترتیب است چون مصنّف آن به استخراجِ فروع از ظواهرِ مسموع اهتمام ورزیده است. اما به علت آنکه آنان در دقایق اصول و قضایای معقول مهارت نداشته اند رأی آنان در بعضی از فصول به رأی مخالفان منتهی شده است.
و چنانکه اسنوی در تمهید یاد کرده است نخستین کسی که در این باره به تصنیف پرداخته امام شافعی است.

و صاحب کشاف آرد :
اصول فقه و علم فقه را علم درایت نیز نامند چنانکه در مجمع السلوک آمده است. و آن را دو تعریف است :
نخست به اعتبار اضافه و دیگر به اعتبار لقب،
یعنی به اعتبار اینکه لقب دانش مخصوصی است .  اما در تعریف به اعتبار اضافه ناگزیر باید مضاف یا اصول و مضاف الیه یا فقه و نیز اضافه را که به منزلۀ جزءهای صوری مرکب اضافی است، تعریف کرد، و بنابراین اصول عبارتند از ادلّه زیرا اصل در اصطلاح بر دلیل نیز اطلاق گردد، و هرگاه به علم اضافه شود این معنی از آن متبادر به ذهن میشود و برخی گفته اند مراد معنی لغوی است و آن چیزیست که چیز دیگری بر آن مبتنی میشود. و ابتناء ممکن است حسّی باشد یعنی بودن دو چیز حسّی همچون ابتناءِ سقف بر دیوارها، و هم عقلی مانند ابتناءِ حکم بر دلیلش. و چون اصول به فقه که دارای معنی عقلی است اضافه شود، درمیـیابیم که در اینجا ابتناءِ عقلی است.
و اصول فقه چیزیست که فقه بر آن مبتنی میشود و بدان مستند یا متکی میگردد و برای مستند و مبتنای علم مفهومی به جز دلیلِ آن نتوان یافت. و تعریف فقه را خواهیم شناخت.
اما اضافه به اعتبار مفهوم مضاف افادۀ اختصاص مضاف به مضاف ٌالیه میکند و آن هنگامی است که مضاف مشتقّ یا مشابه مشتقّ باشد چنانکه در مثال : دلیل مسئله، دلیل چیزیست که به مسئله اختصاص دارد به اعتبار اینکه دلیلی بر آن میباشد. و اصول فقه نیز چیزیست که مختص به فقه است از این نظر که مبنایی برای آن و مسند بدان باشد. آنگاه به معنی عرفی لقبی انتقال یافته است تا ترجیح و اجتهاد را نیز دربرگیرد.
و برخی گفته اند لزومی ندارد که اصول فقه را به معنی ادلّۀ آن فرض کنیم و آنگاه آن را به معنی لقبی یعنی علم به قواعد مخصوص انتقال دهیم، بلکه آن را بر معنای لغویش یعنی آنچه فقه بر آن مبتنی شود و بدان استناد کند، حمل میکنیم و در این صورت بر همۀ معلومات آن از قبیل ادلّه و اجتهاد و ترجیح شامل خواهد شد، از اینرو که در ابتنای فقه بر آن اشتراک دارد و آنگاه از معلومات آن به لفظ خودش که اصول فقه باشد و از خود اصول فقه به اضافه کردن علم بدان، تعبیر خواهد شد و خواهیم گفت : علم اصول فقه. یا اطلاق آن بر علم مخصوص بر طریق حذف مضاف خواهد بود یعنی علم اصول فقه، ولی احتیاج به اعتبار قید اجمال خواهیم داشت و از اینجاست که در«محصول» گفته شده است :
اصول فقه مجموع طرق فقه است بر سبیل اجمال و کیفیّت استدلال و هم کیفیّت حال مستدلّ بدان. و در احکام عبارتست از ادلّۀ فقه و جهاتِ دلالت آنها بر احکام شرعی و کیفیّت حال مستدلّ از جهت جمله.
اینست آنچه سید سند در حواشی شرح مختصر الاصول یاد کرده است.
و اما تعریف آن به اعتبار لقب عبارتست از :
علم به قواعدی که بدان بر وجه تحقیق به فقه برسند. و مراد از قواعد قضایایی کلّی است که یکی از دو مقدّمه دلیل بر مسائل فقه است و مراد به رسیدن یا توصّل ، توصّل قریبی است که آن را مزید اختصاصی به فقه است زیرا این معنی از باء سببیّت (به آن) و از توصیف قواعد به توصّل، به ذهن متبادر میشود، بنابراین «مبادی» از قبیل قواعد عربیّت و کلام از تعریف خارج میشود زیرا از قواعد عربیّت به معرفت الفاظ و کیفیّت دلالت آنها بر معانی وضعی میرسند و به واسطۀ این قواعد بر استنباط احکام از کتاب و سنّت و اجماع قادر میشوند. همچنین به وسیلۀ قواعد کلام به ثبوت کتاب و سنّت و وجوب صدق آن دو میرسند و با این قواعد به فقه دست مییابند، همچنین علم حساب نیز از تعریف خارج شد زیرا بوسیلۀ قواعد آن در مثال : «او را بر من پنج در پنج است» به تعیین کردن مقداری که بدان مقر است میرسند نه به وجوبی که عبارت از حکم شرعی است ... همچنین منطق نیز از تعریف خارج شد زیرا رسیدن از راه قواعد آن به فقه رسیدنی نزدیک ومختص بدان نیست، چون نسبت آن به فقه و جز آن یکسان است.
و تحقیق در این مقام این است که انسان به عبث آفریده نشده و بی فایده رها نشده است بلکه به هر یک از اعمال وی حکمی از قِبَلِ شارع تعلّق گرفته و آن حکم منوط به دلیلی است که بدان اختصاص دارد تا از آن در هنگام حاجت استنباط کند و آنچه را مناسب بداند بر آن حکم قیاس کند زیرا احاطه یافتن به همۀ جزئیّات متعذّر است.
و بنابرین قضایایی حاصل آمد که موضوعهای آنها افعال مکلَّفان و محمولهای آنها احکام شارع بر تفصیل است و علم بدانها را که از آن ادلّه بدست میآید فقه نامیدند، آنگاه به تفاصیل ادلّه و احکام درنگریستند و دیدند که ادلّه راجع به کتاب و سنّت و اجماع و قیاس، و احکام راجع به وجوب و ندب و حرمت و کراهت و اباحه است و در کیفیت استدلال به این ادلّه بر این احکام به اجمال اندیشیدند بی آنکه به تفصیل آنها درنگرند جز بر طریق مثال زدن. و از اینرو قضایایی کلی متعلق به کیفیت استدلال به این ادله بر این احکام به اجمال و بیان طرق و شرایط آنها بدست آمد که به وسیلۀ هر یک از این قضایا به استنباط بسیاری از این احکام جزئی از ادلۀ آنها میرسند و آنگاه این قضایا را ضبط و تدوین کردند و برخی از لواحق و متمّمها و بیان اختلافها و دیگر مسائلی را که سزاوار بود نیز به قضایای مزبور افزودند و علم بدانها را «اصول فقه» نامیدند و مجموعۀ آنها عبارت از علم به قواعدی شد که بدانها به فقه میرسند ولفظ «قواعد» مشعر به قید اجمال است و قید «تحقیق» برای احتراز از علم خلاف و جدل است زیرا هرچند علم خلاف و جدل نیز بر قواعدی که انسان را به فقه میرساند مشتمل میباشد لیکن بر وجه تحقیق نیست بلکه غرض از آن الزام خصم است و گویند قواعد آن چنانست که انسان را از رسانیدن به فقه به روشی نزدیک منع میکند بلکه به وسیلۀ آنها به محافظت حکم استنباط شده یا مدافعه از آن و نسبت آن به فقه یا غیر فقه بطور یکسان میرسند زیرا جدلی یا جواب دهنده ای است که وضعی را حفظ میکند و یا معترضی است که وضعی را منهدم میسازد. چیزی که هست فقیهان بسی از مسائل فقه را در علم جدل افزوده و نکات فقه را بر آن بنا کرده اند به حدّی که توهّم میشود جدل را اختصاصی به فقه باشد. سپس باید دانست که تنها مجتهد میتواند از راه جدل به فقه برسد نه دیگران، زیرا علم به احکام از ادلّه است و دلیل مقلد از آن جمله نیست و به همین سبب مباحث تقلید و استفتاء را در کتب حنفی نیاورده اند و کسانی هم که آنها را آورده اند تصریح کرده اند که بحث از آنها از لحاظ قرار دادن آنها در مقابل اجتهاد است.
تنبیه :
آنگاه که مقرر شد اصول فقه لقب علم مخصوص است، نیازی به اضافه کردن علم بدان نیست، مگر آنکه مقصود افزودن در بیان و توضیح باشد مانند : شجر اراک.

و در ارشاد القاصد تألیف شیخ شمس الدین، اصول فقه بدین سان تعریف شده است :
علمی است که بدان تقریر مطلب احکام شرعی عملی و طرق استنباط و موادّ حجّتها و استخراج آن به نظر شناخته میشود - انتهی. و موضوع آن ادلّۀ شرعی و احکام است. توضیح آن اینست که به هر یک از ادلّۀ شرعی هنگامی اثبات حکم میشود که بر شرایط و قیود مخصوصی مشتمل باشد، و قضیۀ کلّیِ مذکور را هنگامی توان کلّی تصدیق کرد که بر این شرایط و قیود مشتمل باشد پس علم به مباحث متعلّق به این شرایط و قیود به منزلۀ علم به این قضیۀ کلّی است و بنابراین مباحث مزبور از مسائل «اصول فقه» است و این از لحاظ دلیل است و اما از لحاظ مدلول که همان حکم است هنگامی میتوان قضیۀ کلّی بودن قضیۀ کلّی را ثابت کرد که انواع حکم شناخته شود. و همانا هر یک از انواع حکم به نوعی از ادلّه با خصوصیّت ثابتی از حکم ثابت میشود مانند : بودن این چیز علّت برای آن چیز، چه این حکم را به قیاس نمیتوان اثبات کرد. آنگاه باید دانست که مباحث متعلّق به محکومٌ به که همان فعلِ مکلَّف است چه عبادت باشد و چه عقوبت و مانند آن، از مطالبی است که در کلّیّت این قضیه مندرج میباشد، زیرا احکام به نسبت اختلاف احوال مکلّفان مختلف است، چه ایجابِ عقوبات به قیاس امکان ناپذیر است، همچنین مباحث متعلّق به محکومٌ علیه که همان مکلَّف است از قبیل معرفتِ اهلیّت و مانند آن نیز در تحت این قضیۀ کلّی مندرج است، زیرا به نسبت اختلاف محکومٌ علیه و با نگریستن به وجود عوارض و عدم آن، احکام مختلف است.
بنابراین ترکیب دلیل بر اثبات مسائل فقه به شکل اوّل چنین است :
این حکم ثابت است زیرا حکمی است که شأن آن این است و متعلّق به فعلی است که شأن آن این است، و این فعل از مکلَّفی صادر شده که شأن آن این است، و عوارضی که مانع از ثبوت این حکم باشد یافت نشده است
و قیاس :
این شأن آنست، بر ثبوت این حکم دلالت میکند. «این شأن» صغری و سپس کبری عبارت از این گفتار است، و هر حکم که موصوف به صفات مذکور باشد و بر ثبوت آن قیاس موصوف دلالت کند، چنین حکمی ثابت است. پس این قضیۀ اخیر از مسائل اصول فقه است
و بطریق ملازمت همچنین :
هرگاه قیاسی موصوف به این صفات یافت شود و بر حکم موصوف به این صفات دلالت کننده باشد آن حکم ثابت میشود لیکن قیاس موصوف یافت شده است ... الخ.

پس دانسته شد که جمیع مباحث متقدم در تحت آن قضیۀ مذکور مندرج است و این است معنی رسیدن نزدیک مذکور. و هرگاه دانسته شود که جمیع مسائل اصول راجع به این گفتار است، هر حکم اینچنین که بر ثبوت آن دلیل چنین دلالت کند آن حکم ثابت است، یا هرگاه دلیل چنین یافت شود و بر حکم چنین دلالت کننده باشد، آن حکم ثابت میشود، آنگاه خواهیم دانست که در این علم از ادلّۀ شرعی و احکامی کلّی بحث میشود چنانکه حکم کلّی نخستین اثبات کنندۀ دوم و دوم ثابت شده به نخستین است. و برخی از مباحث مربوط به اینکه نخستین اثبات کننده برای دوم است ناشی از ادلّه و برخی ناشی از احکام است.
پس موضوع این علم ادلۀ شرعی و احکام است زیرا در آن از عوارض ذاتی ادلّۀ شرعی بحث میشود که برای اثبات حکم هستند و هم از عوارض ذاتی احکام گفتگو میشود که ثبوت آنها بدان ادلّه است.

و باید دانست که آنچه متّفقٌ علیه فقهای اسلام است، کتاب و سنت و اجماع است. و غیرمتفق قیاس است و استحسان و استصلاح.

اصول فقه یا اصول الفقه نام نخستین کتابی است که در اصول تألیف شده است و مؤلف آن شافعی است.

دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:أَخبارِ عِلاجیّة, :: :: نويسنده : علی

أَخبارِ عِلاجيّة

اخبار علاجيّه  (اخبار ترجيح) :
رواياتِ بيانگرِ علاجِ تعارض در دو خبرِ متعارض.
اگر در مقامِ بيانِ حُكمِ مسأله‌اى، دو خبر با هم تعارض داشته باشند؛ به گونه‌اى كه جمع بين آن دو ممكن نباشد و مُكَلَّف ناگزير از عمل به يكى از آن دو باشد، در روايات، راه‌هايى براى حلِّ تعارض ذكر شده است. از اين روايات به «اخبار علاجيّه» تعبير شده و در اصول فقه، مبحث «تعادل و تراجيح» از آن‌ها سخن رفته است.

مفاد اخبار علاجيّه چند گونه است :

مفاد برخى ترجيحِ خبرِ موافق با كتاب و سنّتِ قطعى است.

مفاد برخى ديگر، ترجيحِ خبرِ مخالف با مذهب عامّه است.

مضمون دسته سوم، ترجيح روايتى است كه شهرت بيشتر دارد.

گروه چهارم، بيانگر ترجيح به صفاتِ راوى، همچون اعدل و اوثق بودن است،

و مفاد آخرين دسته، ترجيح به احدثيّت يعنى جديدتر و متأخّرتر بودنِ صدورِ يكى از دو خبر نسبت به ديگرى است.

در اين كه مرجّحات ياد شده در اخبار علاجيّه، در يك رتبه قرار دارند يا بعضى بر بعضى ديگر مقدّم هستند، اختلاف است.



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 595
بازدید هفته : 794
بازدید ماه : 2275
بازدید کل : 167798
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content