یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان پنج شنبه 23 بهمن 1393برچسب:فُضیلِ عَیّاض, :: :: نويسنده : علی
فَضیل بن عَیّاض رحمة الله علیه فضیل. ابن عیاض. از مشاهیر عرفای قرن دوم هجری است. فضیل بن عیاض بن مسعود التمیمی الیربوعی، مکنی به ابوعلی و ملقب به شیخ الحرم. از اکابر عباد و صلحا و در حدیث مورد اعتماد بود. کسانی از جمله امام شافعی از وی حدیث شنیده اند. اصل او از کوفه و مولدش سمرقند و سکونتش در مکه بود و هم در مکه بسال ١٨٧ ه.ق. ٨٠٣ / م. درگذشت. تولدش بسال ١٠٥ ه.ق. بود. اول حال او آن بود که میان بیابان مرو و باورد خیمه زده بود و پلاسی پوشیده و کلاهی پشمین بر سر نهاده و تسبیحی در گردن افکنده و یاران بسیار داشتی، همه دزدان و راهزنان بودند و شب و روز راه زدندی و کالا به نزدیک فضیل آوردندی که مهتر ایشان بود و او میان ایشان قسمت کردی و آنچه خواستی نصیب خود برداشتی ... روزی کاروانی شگرف میآید و یاران او کاروان گوش میداشتند. مردی در میان کاروان بود و آواز دزدان شنوده بود. بدره ای زر داشت .... چون از راه یک سو شد خیمۀ فضیل بدید. به نزدیک خیمه او را دید بر صورت و جامۀ زاهدان، شاد شد و آن بدره به امانت بدو سپرد. فضیل گفت: برو و در آن کنج خیمه بنه. مرد چنان کرد و بازگشت و به کاروانگاه رسید. کاروان زده بودند و مردمان بسته و افکنده، همه را دست بگشاد و چیزی که باقی مانده بود جمع کردند و برفتند و آن مرد به نزدیک فضیل آمد تا بدره بستاند، او را دید با دزدان نشسته و کالاها قسمت میکردند. مرد چون چنان بدید گفت: بدرۀ زر خویش به دزد دادم. فضیل او را از دور بدید، بانگ کرد. مرد چون بیامد گفت: همانجا که نهادهای برگیر و برو. مرد دررفت و بدره برداشت و برفت. یاران گفتند: آخر ما در همۀ کاروان یک درم نقد نیافتیم، تو ده هزار درم بازمی دهی؟ فضیل گفت: این مرد به من گمان نیکو برد، من نیز به خدای گمان نیکو بردهام که مرا توبه دهد. گمان او راست گردانیدم تا حق گمان من راست گرداند ... اَبیوَرد. یاقوت گوید: [اين بيماري در شعر و نثر فارسي بنام رشته معروف است: (که بيماري رشته کردش چو دوک از سعدي ) و امروز در بوشهر و شيراز پيوک نامند و در بعض بلاد ديگر ايران نارو خوانند.] و آنرا باورد نیز نامند و از این شهر است: ادیب ابوالمظفر محمد بن احمد بن محمد بن احمد الاموی المعاوی الشاعر و اصل او از قریۀ کوفن یکی از قراء ابیورد است و او در هر فن از علوم امام و عارف به نحو و لغت و نسب و اخبار است و در بلاغت و انشاء صاحب یدی طولی است و در همۀ این دانشها او را کتاب است و شعر او سائر و مشهور است و وفات وی به بیستم ربیع الاول سال ٥٠٧ ه.ق. بود. و ابوالفتح بستی راست در مدیح او: اذا ما سقی الله البلاد و اهلها فقد اخرجت شهماً خطیراً باسعد فتی قد سرت فی سر اخلاقه العلی و فتح ابیورد بدست «عبدالله بن عامر بن گریز» به سال سی و یک از هجرت بود و بعضی گفته اند پیش از این سال «احنف قیس» این شهر را فتح کرده است. و نسبت بدان باوَردی و اَبیوَردی است. و شاید همین شهری است که فعلاً «محمدآباد» گویند در مغرب «مرو» وقتی تابع خراسان بوده فعلاً جز بلاد روس است و در قرن ششم مقر اسقف شامی بوده است. بشمال شرقی ایران از بلاد ثغری ایران و روس میان سرخس و گوگ تپه و جنوب شرقی «عشق آباد». یکی از سرچشمههای رود اترک نزدیک ابیورد است و «ابوعلی فضیل بن عیّاض» و «انوری ابیوردیِ» شاعر و ابوالمظفر احمد بن محمد اموی بدین شهر منسوبند. ابوهریرة. عبدالرحمن بن صخر ازدی یا الدوسی. جمعه 17 بهمن 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی
جورِ استاد؛ بِه زِ مِهرِ پدر معلّمِ کُتّابی ديدم در ديارِ مَغرب، ترشروی، تلخ گفتار، بدخوی، مردم آزار، گدا طبع، ناپرهيزگار، که عيشِ مسلمانان به ديدنِ او تَبَه گشتی و خواندنِ قرآنش دلِ مردم، سيه کردی. استادِ معـلّم چو بُـوَد بـى آزار بعد از دو هفته بر آن مسجد گذر کردم، معلّمِ اوّلين را ديدم که دل خوش کرده بودند و به جای خويش آورده. انصاف، برنجيدم و لاحول گفتم که ابليس را معلّمِ ملائکه ديگر چرا کردند؟ پادشاهى، پسر به مكتب داد بر سَرِ لوحِ او نـبـشـته به زَر دو شنبه 13 بهمن 1393برچسب:خـوپـذیـر سـت نفسِ انسانی, :: :: نويسنده : علی
خـوپـذیـر سـت نفسِ انسانی از کتاب مرزبان نامه مرزبان. سعدالدینِ وَراوینی. وزیر عالم عادل ربیب دولت و دین آلِ باوَند. پنج شنبه 9 بهمن 1393برچسب:دودِ چـراغ, :: :: نويسنده : علی
تـن بـه دودِ چـراغ و بـیــخـوابـی ذوالفقار. ذوالفقار؛ صاحبِ فَقَرات است و فقره هر یکی از مهره های پشت است که ستون فقرات از آن مرکب است و گفته اند که چون بر پشت ذوالفقار خراشهای پست و هموار بود ازینرو او را ذوالفقار گفته اند و مجدالدین در قاموس گوید: و سیفُ مفَفّر کمعظّم، فیه حزوز مطمئنّه عن متنه. || نام شمشیر منبه ابن الحجاج که به روز بدر کشته شد و آن شمشیر را رسول اکرم صلوات الله علیه و سلم برای خویش برگزید: و کان ذوالفقار لمنبه ابن الحجاج، استخلصه النبی صلی الله علیه و سلم و اصطفاه لنفسه یوم بدر. چون چلیپای روم از آن شد باغ نه هر تیغی که جنگ آرد هنر چون ذوالفقار آرد. ذوالفقار آنکه بدست پدرش بود کنون یکی اژدها بود در چنگ شیر پردل بود اندر مصاف دانش صدرا بدان خدای که تیغ زبانت را بدانسان که گوئی علی مرتضی حیدر کرّار کو تا به گه کارزار ای ذوالفقار دست هدی زنگ گیر زنگ شاه جهانیان علی آسا که ذوالجلال نورضمیر مرا بنده شود آفتاب ای حیدر زمانه بکلک چو ذوالفقار تارک ذوالخمار بدعت را و فرخی ذوالفقار را از علی بن ابیطالب گفته که او را از آسمان آورده اند افسر زرین فرستد آفتاب از بهر تو و بعض شعرا مانند منوچهری و ناصرخسرو و مسعودسعد ذوالفقار را به معنی مطلق شمشیر استعمال کرده اند قوس و قزح کمان کنم از شاخ بید تیر تا گوش خوبرویان با گوشوار باشد پیش عدو خوار ذوالفقار خداوند حیدری حمله ای و نصرت دین مطلق. آن که آن را قید نباشد. از حکیمان منم مسلم تر و فرمان مطلق ارزانی داشت. مَلِک ... دست او را در... حلّ و عقد گشاده و مطلق داشت. جوابی شافی نیافت و جز نفرت و ضجرت حاصل ندید و همه جواب مطلق (به معني سوم نيز تواند بود.) بازدادند و مفارقتِ دیار و امصارِ کرمان و قطعِ طمع از آن حدود تکلیف کردند. || حقیقتاً. هر چند مطلقند ز کونین و عالمین مطلق، آن آواز، خود از شه بود || مسلَّم. بویوسف یعقوب انصاری قاضی قضاة هارون الرشید شاگرد امام بوحنیفه از امامان مطلق (به معني بعد هم ايهام دارد.) و اهل اختیار بود. و انبیاء که نوّابِ مطلق اند. کلید قدر نیست در دست کس - خیر مطلق; - دستِ مطلق; هر چه کنی تو بر حقی حاکم دست مطلقی - رَویِّ مطلق; - عالَم مطلق; زهی برات بقا را ز عالم مطلق - قادر مطلق; - مفعول مطلق; - وکیل مطلق; - مطلق العنان; و عوام و اوباش متابع ایشان بودند و یکبارگی مطلق العنان دست به غارت و تاراج بردند. چرا به عرش نتازد کسی که چون طالب غبار در دل هیچ آفریده نگذارم و رجوع به ترکیب بعد و مطلق خرام شود. - مطلق بودن دست بر چیزی; هر چه به زیر فلک ازرق ست چو وهم از همه سوی مطلق خرام* - مطلق دستی; کنون ترسد که مطلق دستی شاه - مطلق عنان; خورده اند از می رکابی چند و اسباب صلاح رجوع به ترکیب قبل شود. - مطلق مجرد; || تام و تمام و کامل. در بحر ضلال کشتیی نیست اگر چه قامت ماه من ست سرو صفت عرشیان سایۀ حقش دانند مردم مطلق ست از آن نامش خدایی کآفرینش در سجودش پس بد مطلق نباشد در جهان || (ق) چنان مشهور شد در خوبرویی عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد ست || (ص) این تردد عقبۀ راه حق ست - مطلق الیدین; - مطلق گردانیدن; بعد از مدتی همه را آزاد و مطلق گردانیدن. || مقابل مقید و مقابل اضافی و نسبی. از این چهار [ عنصر ] مایه دو سبک است و دو گران. سبک مطلق آتش است. و سبک اضافی هوا ست و گران مطلق زمین است. و گران اضافی آب. || ضد مقید، و آن دلالت دارد بر عدد غیرمعین. || امری که شایع در جنس خود باشد. - آب مطلق; - ماء مطلق; || عمومی و عمده. || در شاهد زیر به معنی قادر، توانا، گشاده دست آمده است هر چه به زیر فلک ازرق ست || روان کرده شده. مثال اوامر و نواهی او را در خطۀ گیتی و اقالیم عالم نافذ و مطلق و آمر و متصرف گردانید. || بی خصومت. جمعه 3 بهمن 1393برچسب:ادبِ مَـــرد بِـــه ز دولــت او ســت, :: :: نويسنده : علی
بی ادب را به زَر مگو که نکو ست |
|||
|