یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان شنبه 3 خرداد 1393برچسب:يحيى بن خالد بن برمك, :: :: نويسنده : علی
آل برمک. برامکه. خانوادۀ جلیل و کریم ایرانی که در آغاز عصر عباسی متصدی کارهای مهم دولت شده و درجات و منصبهای عالی از امارت و وزارت یافته اند. نسبت این خانواده به برمک نام است که گویند در بلخ میزیسته و ریاست بتکدۀ نوبهار و حکومت بلخ داشته و در اواخر عصر اموی اسلام آورده است، و برخی گفته اند که برمک لقب کلیۀ رؤسای بتکدۀ نوبهار بوده و آخرین برمک که خاندان برامکه بدو منسوب است نامش جعفر بوده است. ******* يَحْيى البَرْمَكي شنبه 3 خرداد 1393برچسب:عِيسى بن جَعْفَر عبّاسی, :: :: نويسنده : علی
عیسی بن جعفر بن منصور عباسی. از فرماندهان دولت بنی عباس و برادر زبیده و پسرعمّ هارون الرّشید بود. وی در حدود سال ١٨٥ ه.ق. در عمان کشته شد. عِيسى بن جَعْفَر شنبه 3 خرداد 1393برچسب:فَخرِ رازی, :: :: نويسنده : علی
فَخرِ رازی. محمد بن عمر بن حسین بن علی طبرستانی. مولد وی به ری بود و در هرات مدفون گردید. لقبش فخرالدین و منسوب به خاندان قریش است. کنیتش ابوعبدالله و مشهور به امام رازی و امام فخرالدین و فخر رازی است. وی از فُحولِ حکما و علمای شافعی است و جامع علوم عقلی و نقلی بوده و در تاریخ و کلام و فقه و اصول و تفسیر و حکمت و علوم ادبیه و فنون ریاضیه وحید عصر خود بود. ای دل ز غبار جهل اگر پاک شوی در حوزۀ درس امام رازی بیش از دوهزار تن دانشمند برای استفاده می نشستند. حتی در موقع سواری نیز قریب ٣٠٠ تن از فقها و شاگردان برای استفاده در رکابش میرفتند و با اینهمه بسا بودی که در اثر ژرف بینی و تعمّق در جرح و تعدیل اقوال حکمای یونان برخی شبهات در مطالب عقلی و دینی ابراز میداشت و افکار و اذهان مستمعان را به تشویش و اضطراب میـانداخت و چه بسا که از حل آن خودداری میکرد. کُنهِ خردم درخور اثبات تو نیست و رباعی دیگر : هر جا که ز مهرت اثری افتاده ست درگذشت او روزشنبه عید فطر سال ٦٠٦ ه.ق. بوده، و به نوشتۀ بعضی نظر به احترامی که از طرف دولت وقت دربارۀ وی میـشده در دل فرقۀ کرامیه حسدی به وجود آمده و وی را مسموم کردند. جمعه 2 خرداد 1393برچسب:حُسامُ الدّین چَلَبی رحمة الله علیه, :: :: نويسنده : علی
حُسامُ الدّینِ چَلَبی رحمة الله علیه حُسامُ الدّین چَلَبی. حسن بن محمد بن اخی ترک. از اصحاب مولانا جلال الدین بلخی رومی بوده و به سال ٦٨٤ ه.ق. درگذشته است و قبر وی پهلوی مزار مولانا میـباشد. مولانا «مثنوی» را بنا به خواهش او سروده است. حسام الدین به قدری در نظم مثنوی مؤثر بوده است که از هنگام فوت زوجۀ حسام الدین به سال ٦٦٢ ه.ق. تا دو سال سرودن مثنوی متوقف گردیده و از سال ٦٦٤ ه.ق. دوباره نظم آن شروع شده است. نام حسام الدین چلبی مکرر در مثنوی و غزلیات مولانا دیده میشود.نام چلبی در مثنوی بسیار آمده و از آن جمله است : ای حسام الدین ضیاء ذوالجلال مولانا گاه او را «ضیاء» و گاه «ضیاءالحق» لقب میدهد : ای ضیاءالحق حسام الدین توئی ای ضیاءالحق تو دیدی حال او چون ضیاءالحق حسام الدین عنان ای ضیاءالحق حسام الدین بیار ای ضیاءالحق به حذق رأی تو ای ضیاءالدین حسام الدین راد جمعه 2 خرداد 1393برچسب:شیخ صلاحُ الدّین زرکوب رحمة الله علیه, :: :: نويسنده : علی
شیخ صلاح الدین زرکوب رحمة الله علیه وی یکی از مشایخ صوفیه است و خرقۀ او به چند واسطه به شیخ ضیاءالدین ابونجیب سهروردی میرسد و مولانا جلال الدین رومی در بادی امر بدو ارادت میورزید. جامی در نفحات الانس آرد : یکی گنجی پدید آمد در این دکان زرکوبی شیخ صلاح الدین فرمود تا دکان را یغما کردند و از دو کون آزاد شد و در صحبت مولانا روان شد و خدمت مولانا همان عشقبازی که با شیخ شمس الدین داشت با وی پیش گرفت و مدت ده سال با وی مؤانست ومصاحبت داشت. بدیع الزمان فروزانفر در «رساله در تحقیق احوال و زندگانی مولانا جلال الدین محمد مشهور به مولوی» آورده اند : نیست این را کرانه ای دانا علاوه بر روایت ولدنامه و مناقب العارفین از آثار خود مولانا نیز استنباط میشود که عده ای از مریدان به جهت غلبۀ حسد و هم چشمی به گزند و آزار صلاح الدین همت بسته و از لطف و عنایت بی دریغ مولانا در باب وی بی اندازه خشمگین بوده اند و مولانا به انواع نصایح آنان را به متابعت و پیروی صلاح الدین میخوانده است و خصوصاً در کتاب فیه مافیه فصلی است به عربی راجع به یکی از مریدان گستاخ بنام ابن چاوش که نخست بار از دوستان صلاح الدین بوده و پس از رسیدن وی به مقام خلیفتی و شیخی به معاندت و دشمنی درایستاده است. عنایت و لطف مولانا نسبت به صلاح الدین تا به حدی رسید که پیوستگان و خویشاوندان و حتی فرزند خود سلطان ولد را فرمان داد تا دست نیاز در دامن وی زنند و بنده وار در پیشگاه عزتش سر نهند و بدین جهت پیوستگان و فرزندان مولانا سراسر وی را به جای پدر گرفتند و به رهنمونی او در طریق معرفت قدم میزدند. مولانا هم که دلباخته و اسیر زنجیر عشق کاملان و واصلان حق بود پشت بر همۀ یاران و روی در صلاح الدین داشت و ابیات و غزلیات به نام وی موشح میساخت و اینک قریب ٧١ غزل در کلیات که مقطع آن به نام صلاح الدین میباشد موجود است و از آنجا که ظهور و جلوۀ عشق در مولانا با پرده دری و عالم افروزی توأم بود و سر در کتمان و احتجاب نداشت در هر مجلس و محفل ذکر مناقب وی میکرد و تواضع از حد میبرد چندانکه صلاح الدین منفعل و شرمسار میگردید و بطوری که در داستان شمس الدین دیدیم بی محابا در کوی و برزن با او نیز عنایت و ارادت میورزید چنانکه در آن غلبات شور و سماع که مشهور عالمیان شده بود از حوالی زرکوبان میگذشت مگر آواز ضرب تقتق ایشان به گوش مبارکش رسیده از خوشی آن ضرب شوری عجیب در مولانا ظاهر شد و بچرخ درآمد. شیخ نعره زنان از دکان خود بیرون آمد و سر در قدم مولانا نهاده بیخود شد مولانا او را در چرخ گرفته شیخ از حضرتش امان خواست که مرا طاقت سماع خداوندگار نیست از آنکه از غایت ریاضت قوی ضعیف ترکیب شده ام همانا که به شاگردان دکان اشارت کرد که اصلاً ایست نکنند و دست از ضرب باز ندارند تا مولانا از سماع فارغ شدن همچنان از وقت نماز ظهر تا نماز عصر مولانا در سماع بود از ناگاه گویندگان رسیدند و این غزل آغاز کردند : یکی گنجی پدید آمد در آن دکان زرکوبی روزی حضرت خداوندگار در سماع بود و ذوقـهای عظیم میراند و شیخ صلاح الدین در کنجی ایستاده بود از ناگاه حضرت مولانا این غزل را فرمود : نیست در آخر زمان فریا درس قطع نظر از قرابت جانی و خویشی معنوی مابین خاندان مولانا و صلاح الدین نزدیکی و خویشاوندی صورت هم برقرار گردیده بود و دختر صلاح الدین را که فاطمه خاتون نام داشت با بهاءالدین فرزند مولانا معروف به سلطان ولد عقد مزاوجت بستند و مولانا در شب اول عروسی این غزل را به نظم درآورد : بادا مبارک در جهان سور و عروسیهای ما و در شب زفاف این غزل فرمود : مبارکی که بود در همه عروسیها و ناچار این وصلت مابین سنۀ ٦٤٧ و ٦٥٧ ه.ق. اتفاق افتاده است. از فرط علاقه ای که مولانا به خاندان شیخ صلاح الدین داشت پیوسته فاطمه خاتون را کتابت و قرآن تعلیم میداد و وقتی که او از شوی خود سلطان ولد رنجیده خاطر گشت مولانا به دلجوئی وی درایستاد و فرزند را به نیکوداشت او مأمور کرد و یک نامه از آثار مولانا در دلجوئی فاطمه خاتون و نامه ای دیگر در توصیۀ او به سلطان ولد موجود است که چون حاکی از کیفیت ارتباط مولانا با صلاح الدین میباشد در موضع خویش مذکور خواهد شد. وفات شیخ صلاح الدین : ای سرو روان باد خزانت مرساد خبرت بأن ممرضی قد مرضا رنج تن دور از تو ای تو راحت جانهای ما صلاح الدین بدان رنجوری درگذشت و چون وصیت کرده بود که در جنازۀ وی آئین عزا معمول ندارند و او را که به عالم علوی اتصاف یافته و از مصیبت خانۀ جهان رها شده به رسم شادی و سرور با خروش سماع دلکش به خاک سپارند. «مولانا بیامد و سر مبارک را باز کرده نعره ها میزد و شورها میکرد و فرمود تا نقاره زنان بشارت آورند و از نفیر خلقان قیامت برخاسته بود و هشت جوق گویندگان در پیش جنازه میرفتند و جنازۀ شیخ را اصحاب کرام برگرفته بودند و خداوندگار تا تربت بهاءولد چرخ زنان و سماع کنان میرفت و در جوار سلطان العلماء بهاءولد به عظمت تمام دفن کردند و ذلک غرة شهر محرم المکرم سنۀ سبع و خمسین و ستمائه». و مولانا در مرثیتش این غزل به رشتۀ نظم درکشید : ای ز هجرانت زمین و آسمان بگریسته شیخ صلاح الدین مردی زاهد و متعبد بود و در رعایت دقائق شریعت نهایت مراقبت به عمل میآورد. «مگر در قلب ایام اربعین زمستان فرجیش را شسته بودند و بر بام انداخته از ناگاه صلای جمعه دردادند و جامه هاش منجمد شده بود و همچنان بر تن خود پوشیده به مسجد رفت جماعتی گفته باشند که بر جسم شیخ مبادا سرما زیان کند فرمود که زیان جسم از زیان جان و ترک امر رحمان آسان تر است». از نظر فطرت و طبیعت نیز آرامش و سکونی هرچه تمامتر داشت و به همین جهت مولانا در قرب و اتصال او بالنسبه ساکن و آرام گردید و آن آتش که از اثر صحبت گیرای شمس الدین در جان مولانا افروخته و زبانه زنان شده بود به آب لطف و باران فیض وجود صلاح الدین تا حدی فرو نشست و گوئی این امن و فراغ موقت مقدمۀ حصول انقلابی آتشین و شوری عظیم تر بود که شورانگیزان غیب در نفس «حسام الدین چَلَبی» از برای دل سودازده و جان نیم سوختۀ مولانا تهیه میدیدند. جمعه 2 خرداد 1393برچسب:جناب جلال الدّین محمّد مولوی رحمة الله علیه, :: :: نويسنده : علی
مولوی لقبی است که به جلال الدین محمد، عارف و شاعر و حکیم و صاحب مثنوی معروف دهند. عجب آن دلبر زیبا کجاشد؟ به هر تقدیر، شمس تبریزی که مولانا به نام نمونۀ اعلای یک انسان کامل با دیدار و صحبت به او عشق میـورزید با غیبت ناگهانی و همیشگی خود مولوی را بیش از پیش به جهان عشق و هیجان سوق داد و از مسند وعظ و تدریس به محفل وجد و سماع رهنمون ساخت. بهتر است این نکته را از زبان خود عاشق بشنویم : زاهد بودم ترانه گویم کردی پس از غیبت شمس تبریزی، شورمایۀ جان مولانا، دیدار «صلاح الدین زرکوب» بوده است. وی که در قونیه زرگری عامی و ساده دل و پاک جان بود، مولانا را همچون گلابی میـماند که عطر گل از او میـجُست : چونکه گل رفت و گلستان شد خراب صلاح الدین مدت ده سال ( از ٦٤٧ تا ٦٥٧ ه.ق. ) مولانا را شیفتۀ خود ساخت و بیش از هفتاد غزل از غزلهای شورانگیز مولانا به نام وی زیور گرفت. صلاح الدین از دست رفت، ولی روح ناآرام مولانا همچنان در جستجوی مضراب تازه با آهنگ شورانگیزتر و سوزنده تری بود و آن، با جاذبۀ «حسام الدین چَلَبی» به حاصل آمد. حسام الدین از خاندانی اهل فتوت بود و پس از مرگ صلاح الدین سرودمایۀ جان مولانا و انگیزۀ پیدایش اثر عظیم و جاودانۀ او، «مثنوی» گردید. مولانا پانزده سال با حسام الدین، همدم و همصحبت بود و مثنوی معنوی، یکی از بزرگترین آثار ذوق و اندیشۀ بشری را حاصل لحظه هایی از همین همصحبتی توان شمرد : ای ضیاء الحق حسام الدین تویی روز یکشنبه پنجم جمادی الآخرة سال ٦٧٢ ه.ق. مولانا بدرود زندگی گفت. خرد و کلان مردم قونیه حتی مسیحیان و یهودیان نیز در سوگ وی زاری و شیون نمودند. جسم پاکش در مقبرۀ خانوادگی در کنار پدر در خاک آرمید. بر سر تربت او بارگاهی ساختند که به «قبۀ خضراء» شهرت دارد و تا امروز همیشه جمعی مثنوی خوان و قرآن خوان کنار آرامگاه او مجاورند. هرکسی از ظنّ خود شد یار من آثار مولانا : مثنوی معنوی : بشنو از نی چون حکایت میـکند وقتی نی حکایت خود را به زبان مثنوی میـگوید مولوی از آن سرگذشت روح پرماجرا و دردمندی را که از نیستان جانها جدا افتاده و سخت در تکاپوی وصل اصل خویش است میـشنود. غزلیات شمس تبریزی : دامنۀ تخیل مولانا : زبان شعری غزلیات شمس : چون کشتی بی لنگر کژ میـشد و مژ میـشد من کجا شعر از کجا لیکن به من درمیـدمد ای مطرب خوش قاقا تو قی قی و من قوقو ای خسرو خوبان جهان حق حققیقی از این دست است اصطلاحاتی چون : شکستن قواعد و تصرف در شکلهای صرفی و نحوی نیز از دیگر ویژگیهای زبان شعری اوست، همچون آوردن «نزدیک» به جای «نزدیکتر» و «پیروز» به جای «پیروزی» و ساختن صفت تفضیلی از اسم و ضمیر : در دو چشم من نشین، ای آن که از من من تری شکل شعر مولوی : رباعیات : فیه مافیه : مکاتیب : مجالسِ سَبعه : نمونۀ اشعار : بشنو از نی چون حکایت میـکند این خانه که پیوسته در آن چنگ و چغانه است حیلت رها کن عاشقا ! دیوانه شو، دیوانه شو پنج شنبه 1 خرداد 1393برچسب:شمس تبریزی رحمة الله علیه, :: :: نويسنده : علی
شمس تبریزی. محمد بن علی بن ملک داد. ملقب به شمس الدین. عارف معروف (متولد ٥٨٢ ه.ق. و متوفای پس از ٦٤٥ ه.ق.). خاندان وی از مردم تبریز بودند. شمس ابتدا مرید شیخ ابوبکر زنبیل باف (سله باف) تبریزی بود. شمس به گفتۀ خود جمله ولایتها از او یافته، لیکن مرتبۀ شمس بدانجا رسید که به پیر خود قانع نبود و در طلب اکمل، سفری شد و در اقطار مختلف به سیاحت پرداخت و به خدمت چند تن از ابدال و اقطاب رسید. بعضی او را از تربیت یافتگان باباکمال خجندی نوشته اند. وی در ضمن سیر و سلوک گاهی مکتب داری میکرد و اجرت نمیگرفت. چهارده ماه در شهر حلب در حجرۀ مدرسه ای به ریاضت مشغول بود و پیوسته نمد سیاه میـپوشید. وقتی در اثنای سیاحت به بغداد رسید و شیخ اوحدالدین کرمانی که شیخ یکی از خانقاه های بغداد بود و عشق زیباچهرگان را اصل مسلک خود قرار داده بود و آنرا وسیلۀ نیل به جمال و کمال مطلق میشمرد، دیدارکرد، پرسید که «در چیستی ؟» گفت : «ماه را در آب طشت میـبینم»، فرمود که «اگر در گردن دنبل نداری، چرا در آسمان نمیـبینی ؟» مراد اوحدالدین آن بود که جمال مطلق را در مظهر انسانی که لطیف است میـجویم، و شمس الدین بر وی آشکار کرد که اگر از غرض شهوانی عاری باشی همۀ عالم مظهر جمال کلی است و او را در همه و بیرون از مظاهر توانی دید. اوحدالدین به رغبت تمام گفت که بعدالیوم میـخواهم در بندگیت باشم. گفت : به صحبت ما طاقت نیاری. شیخ بجد گرفت. فرمود : به شرطی که علی ملأ الناس در میان بازار بغداد با من نبیذ بنوشی. گفت : نتوانم. گفت : وقتی من نوش کنم با من توانی مصاحبت کردن ؟ گفت : نه نتوانم. شمس الدین بانگی بزد که «از پیش مردان دور شو!». از این حکایت و روایات دیگر برمیـآید که شمس الدین به حدود ظاهر بی اعتنا و به رسوم پشت پا زده بود و غرض وی از این سخنان آزمایش اوحدالدین بود. روزی در خانقاه نصرةالدین وزیر اجلاس عظیم بود و بزرگی رابه شیخی تنزیل میـکردند و شیوخ، علماء، عرفا، امرا و حکما حاضر بودند و هر یکی در انواع علوم و حکم و فنون کلمات میـگفتند و بحثها میـکردند مگر شمس الدین در کنجی مراقب گشته بود. ناگاه برخاست و از سر غیرت بانگی بر ایشان زد که تا کی از این حدیثها میـنازید؟ یکی در میان شما از حدثنی قلبی عن ربی خبری نگویید. این سخنان که میـگویید از حدیث، تفسیر، حکمت و غیره سخنان مردم آن زمان است که هر یکی در عهدی به مسند مردی نشسته بودند و از درد حالات خود معانی میـگفتند و چون مردان این عهد شمایید، اسرار و سخنان شما کو ؟ شمس بامداد روز شنبه ٢٦ جمادی الآخرة سال ٦٤٢ ه.ق. به قونیه رسید. دربارۀ برخورد مولوی بدو روایات مختلف است. به هر حال مولوی مجذوب او گردید و از سر مجلس درس و بحث و وعظ درگذشت. یاران مولانا و مردم قونیه قصد شمس کردند و او را ساحر خواندند. شمس رنجیده خاطر گشت، سر خویش گرفت و برفت (٢١ شوال ٦٤٣ ه.ق.). مولانا به طلب شمس به قدم جد ایستاد، ولی اثری پیدا نشده درآخر خبر یافت که وی در دمشق (شام) است، نامه و پیام (بصورت غزلهای لطیف) متواتر کرد و پیک در پیک پیوست. عاقبت دل شمس نرم شد. یاران مولانا نیز از در اعتذار درآمدند و مولانا عذرشان بپذیرفت و فرزند خود سلطان ولد را به طلب شمس روانۀ دمشق کرد و او با ٢٠ تن از یاران سفر کرد تا در دمشق شمس را دریافت و ره آوردی که به امر پدر از نقود با خود آورده بود نثار قدم وی کرد و پیامها بگزارد. شمس خواهش مولانا بپذیرفت و عازم قونیه گردید (سال ٦٤٤ ه.ق.). سلطان ولد بندگیـها نمود و بیش از یک ماه از سر صدق و نیاز پیاده در رکاب شمس راه میـسپرد تا به قونیه رسید و خاطر مولانا شکفته گردید و چندی با او صحبت داشت. باز مردم قونیه و مریدان بخشم درآمدند و بدگویی شمس آغاز کردند. مولانا را دیوانه و شمس را جادو خواندند. فقیهان و عوام قونیه بشوریدند. از این رو شمس دل از قونیه برکند و مولانا دو سال در طلب شمس بود و دو بار به دمشق سفر کرد، ولی اثری از او پیدا نشد و انجام کارش پیدا نیست. سال غیبتش را ٦٤٥ ه.ق. دانسته اند. از آثار اوست کتابی بنام «مقالات» (مجموع آنچه که شمس در مجالس بیان کرده و سؤال و جوابهائی که میانۀ او و مولانا یا مریدان و منکران رد و بدل شده) (نسخۀ آن در کتابخانۀ قونیه محفوظ است)، «ده فصل» از معارف و لطایف اقوال وی که افلاکی در مناقب العارفین نقل کرده است. این هر دو یادداشتهایی است که مریدان از سخنان شمس فراهم و تدوین کرده اند. پنج شنبه 1 خرداد 1393برچسب:شیخ محمود شبستری رحمة الله علیه, :: :: نويسنده : علی
شَبِستَری. شیخ محمود بن عبدالکریم ملقب به سعدالدین در قصبۀ شَبِستَر هفت فرسنگی تبریز تولد یافت. از تاریخ زندگانی او اطلاع وسیعی به دست نیست وظاهراً سراسر عمر را بر خلاف زمانۀ آشفته و عصر پرآشوب خویش به آرامش و سکون بدون حادثۀ مهمی در تبریز یا نزدیکی آن بسر برده است و هم در آنجا در سال 720 ه.ق. وفات یافته. از وی تألیفات بسیار باقی نمانده است لیکن «مثنوی گلشن راز» که تقریباً هزار بیت میشود از بهترین و جامعترین رسالاتی است که در اصول و مبادی تصوف به رشتۀ نظم درآورده است و تا امروز نزد خاص و عام شهرتی بسزا دارد. این مثنوی چنانکه شاعر خود اشاره میکند در شوال سال 710 ه.ق. به نظم آمده و در آن پاسخ 15 سؤال راجع به اصول تصوف است که شخصی از خراسان موسوم به امیرحسینی حسین بن عالم ابی الحسین هروی سؤال نموده است. عبدالرزاق لاهیجی شرح عالی بر آن نگاشته است (براون شرح گلشن راز را به عبدالرزاق لاهيجي نسبت ميدهد و حال آنکه اين شرح منسوب است به «شيخ شمس الدين محمد بن يحيي» لاهيجي الاصل شيرازي المسکن که در ذيحجه 877 ه.ق. تاٌليف نموده و موسوم است به «مفاتيح الاعجاز في شرح گلشن راز» و از مشايخ سلسلۀ نوربخشيه بوده است). و نیز شاه داعی شیرازی عارف و شاعر نامی قرن نهم را شرحی بر این مثنوی است به نام نسائم الاسحار یا نسائم گلشن. تألیفات دیگر وی عبارتند از : رسالۀ حق الیقین، رسالۀ شاهد، سعادتنامه، منهاج العارفین و مرآة المحققین. پنج شنبه 1 خرداد 1393برچسب:یحیی بن عبدالله, :: :: نويسنده : علی
یحیی بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب (ع)، از بزرگان طالبیان در روزگار موسی الهادی و هارون الرشید بود. امام جعفر صادق (ع) او را در مدینه تربیت کرد و او در فقه و حدیث تبحر یافت. بسیاری از مردم مکه و مدینه و یمن و مصر و مغرب دعوی او را پذیرفتند و بیعتش کردند. به یمن و مصر و مغرب و عراق و ری و خراسان و ماوراءالنهر و طبرستان و دیلم رفت و دعوت خویش را در طبرستان و دیلم آشکار کرد. هارون فضل بن یحیی برمکی را با پنجاه هزار تن سپاه مأمور قلع و قمع او کرد. کار او به سستی گرایید و از ترس نیرنگِ پادشاهِ دیلم از رشید امان خواست و هارون الرشید به خط خویش او را امان داد. و مقدم او را در بغداد گرامی داشت و هدایا و عطایایی به وی بخشید تا اینکه شنید باز درنهان مردم را به سوی خود دعوت میـکند. سرانجام هارون او را نزد فضل بن یحیی زندانی کرد. ولی فضل پس از چندی از سر دلسوزی او را آزاد کرد و این یکی از دلایلی بود که هارون بر ضد برمکیان اقامه میـکرد. به دستور هارون دوباره یحیی را گرفتند و در سرداب زندانی ساختند و مسرور سیاف را مأمور و موکّل او نمود. تا سرانجام در حدود سال ١٨٠ ه.ق. در زندان درگذشت و گویند او از تشنگی و گرسنگی به هلاکت رسید. پنج شنبه 1 خرداد 1393برچسب:مُصعَب بن عبدالله زبیری, :: :: نويسنده : علی
مُصعَب بن عبدالله بن مصعب بن ثابت بن عبدالله بن زبیر بن العوّام. محدث و راویه و شاعر است و پدر او عبدالله مکنی به ابوعبدالله، نزیل بغداد و ادیب، از اشرار ناس بوده و ستمکاری او بر فرزندان علی بن ابیطالب (ع) و جز او با یحیی بن عبدالله معروف است. وفات مصعب در ٢٣٣ ه.ق. به نودوشش سالگی روی داده است. و مصعب عمّ زبیر بن ابی بکر است و از مصعب است کتاب النسب الکبیر و کتاب نسب قریش. الزُّبَيْري |
|||
|