یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
جمعه 19 ارديبهشت 1393برچسب:مُبَرَّد, :: :: نويسنده : علی

مُبَرَّد
محمد بن یزید بن عبدالاکبر الازدی بصری مشهور به مُبَرَّد. مکنی به ابوالعباس. وی نحو را از حرمی و مازنی و غیر آن دو فرا گرفت، وبرخی او را بصری و یمنی گفته اند. مولد او بسال ٢٠٧ یا ٢١٠ ه.ق. بود و در ٧٧ سالگی بسال ٢٨٥ ه.ق. در بغداد درگذشت و در گورستان دارالکوفه مدفون است. ادب را بر مازنی وابوحاتم سجستانی آموخت. و نفطویه و جز او نزد وی تعلیم گرفتند. وی با ابوالعباس احمد بن یحیی ملقب به ثعلب معاصر بود و تاریخ ادباء به آن دو ختم شد. مبرّد دوست می داشت که با ثعلب فراهم آید و ثعلب اجتماع با او را ناخوش می داشت. جعفر بن محمد بن حمدان فقیه موصلی که دوست مبرّد و ثعلب بود، گفت : از ابوعبدالله دینوری پرسیدم چرا ثعلب نمی خواهد با مبرّد هم مجلس شود ؟ گفت : چون مبرّد خوش سخن، نیکوبیان، گشاده زبان است، و مذهب ثعلب مذهب معلّمان است. چون در مجلسی فراهم آیند به ظاهر حکم به نفع مبرّد کنند تا آنگاه که باطن معلوم شود. وی به بغداد سکونت جست و در نحو و لغت امام شناخته گشت. او را در ادب تألیفـهای نافع است که مشهورترین آنان کتاب «الکامل» در لغت میباشد که از ارکان ادب و کلام بشمار میرود.
مبرّد لقب محمد بن یزید النحوی بصری است بدان جهت در براده نشسته درس می گفت.
و نیز او راست :
المقتضب،
اعراب القرآن،
طبقات النحاة المبصریین
و نسب عدنان و قحطان.
ابن الندیم، کتاب مااتفقت الفاظه [ اختلفت ] و معانی القرآن را از او دانسته است.

جمعه 19 ارديبهشت 1393برچسب:ابنُ دُرَید, :: :: نويسنده : علی

ابنُ دُرَید
ابوبکر محمد بن حسن بن عتاهیة ازدی لغوی (٣٢١ -٢٢٣  ه.ق.). تولد او به بصره بود و در همان شهر تحصیل علوم کرد ودر سال ٢٥٧ ه.ق. در فتنۀ صاحب الزّنج از بصره به عمان و از عمان به فارس رفت و به دربار آل میکال پیوست و در آنجا ریاست دیوان بدو مفوض گشت و پس از عزل و انتقال میکالیان بخراسان (٣٠٨ ه.ق.) به بغداد رفت و خلیفه او را ٥٠ دینار مشاهره مقرّر داشت. از آثار او کتاب الجَمهَرَة است در لغت عرب که به نام  آل میکال نوشته و مقصورۀ او قصیده ای است طولانی نزد ادبا معروف و بر آن شرحها نوشته اند. و کتابهای دیگری نیز در لغت تصنیف کرده است. و کتاب وشاح و غریب الحدیث و لغات القرآن از اوست. ابنُ دُرَید با آنکه در شرب خمر افراط میکرد عمری طویل یافت و در ٩٠ سالگی در بغداد مبتلا به فالج شده و هشت سال پس از آن درگذشت. او استاد مُبَرَّد است.

پنج شنبه 18 ارديبهشت 1393برچسب:حَسّان بن ثابت, :: :: نويسنده : علی

حَسّان بن ثابت ابن المنذر بن حرام بن عمرو بن زید بن مناة بن عدی بن عمرو بن مالک بن النجار الانصاری الخزرجی ثم النجاری. مادرش فُرَیعَة دختر خالد بن حبیش بن نوذان بن عبدود بن زید بن ثعلبه بن الخزرج بن کعب بن ساعد خزرجیه است. و بعضی گویند مادرش خواهر خالد است نه دختر او، اسلام را ادراک کرد و مسلمان شد. و کنیت مشهور حسّان، ابوالولید است و او را ابوالمضرب و ابوالحسام و ابوعبدالرحمان و ابن فریعة هم گویند. او شاعر رسول خدا (ص) و از مخضرمین بود که جاهلیت و اسلام هر دو را ادراک کرد. و آن هنگام که پیغمبر(ص) به مدینه هجرت فرمود، حسّان شصت ساله بود. و در سال وفات وی خلاف است; سال چهلم و پنجاهم و پنجاه و چهارم گفته اند. و ابن سعد گفت شصت سال در جاهلیت بزیست و شصت سال در اسلام و آنگاه که بمرد صدوبیست ساله بود. ابن عبدالبر روایت کرده است که از مشرکین قریش، عبدالله بن زبعری و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب و عمرو بن عاص و ضرار بن خطاب هجای رسول میکردند، کسی به علی بن ابیطالب (ع) گفت این قوم ما را هجا گویند، تو نیز آنها را هجاگوی ! علی (ع) فرمود : اگر پیغمبر(ص) دستوری دهد بگویم گفتند : یا رسول الله علی را دستوری ده ! پیغمبر فرمود : این کار شایستۀ او نباشد. آنگاه فرمود : آن قوم که رسول خدا را به شمشیر یاری کردند چه مانع شود که به زبان هم یاری کنند ؟ حسّان گفت : من برای این کارم و سر زبان خود را بدست گرفت و گفت که : هیچ زبانی میان بصری و صفا (در حدود جزیرةالعرب  در مقابل این زبان مرا مسرور نکند. رسول خدا گفت : چگونه هجای آنها گوئی که من هم از آنانم و چگونه هجو ابوسفیان کنی که پسر عمّ من است ؟ گفت : سوگند بخدا که تو را از میان آنها چنان بیرون آورم که موی را از خمیر. پس معمر با او گفت : نزد ابوبکر رو که او انساب این قوم را به از تو میداند، پس حسّان نزد ابوبکر میرفت تا انساب آنان را از او فراگیرد و ابوبکر میگفت : از فلانی و فلان چیزی بر زبان میاور و فلان و فلانه را یاد کن ! و حسّان به هجو آنان پرداخت، پس چون قریش شعر حسّان بشنیدند گفتند : این شعری است که در حضور ابن ابی قحافه گفته شده است و از شعر حسّان که دربارۀ ابوسفیان بن حارث گفته است این است :

و ان سنام المجد فی آل هاشم
بنوبنت مخزوم و والدک العبد

و من ولدت ابناء زهرة منهم
کرام و لم یقرب عجائزک المجد

ولست کعباس ولا کابن امه
و لکن لئیم لا یقوم له زند

و ان امرء کانت سمیة امه
و سمراء مغمور اذا بلغ الجهد

و انت هجین نیطفی آل هاشم
کما نیط خلف الراکب القداح الفرد

و چون این شعر به ابوسفیان رسید گفت : این گفتاری است که ابن ابی قحافه از آن غائب نبوده است. ابوعمر گفت : مقصود او از بنوبنت مخزوم; فاطمه بنت عمرو بن عائد بن عمران بن مخزوم است، چنانکه اهل نسب گفته اند. و این فاطمه مادر ابوطالب و عبدالله زبیر پسران عبدالمطلب است. و قول او که گوید : «و من ولدت ابناء زهرة»، مقصود وی حمزه و صفیه است که مادر آنها هاله دختر اهیب بن عبد مناف بن زهره است. اما عباس و ابن امه یعنی برادر تنی او ضرار بن عبدالمطلب که مادرشان نتیله زنی از قبیلۀ نمر بن قاسط است. و سمیه مادر ابوسفیان است. و سمراء مادر پدر اوست.
و از قول اوست در هجاء ابوسفیان :

هجوت محمداً فاجبت عنه
و عندالله فی ذاک الجزاء

هجوت مطهراً براً حنیفا
امین الله شیمته الوفاء

اتهجوه و لست له بکفو
فشرکما لخیرکما الفداء

فان ابی و والده و عرضی
لعرض محمد منکم وقاء

و آغاز این قصیده این است :

عفت ذات الاصابع فالجواء
الی عذراء منزلها خلاء

مصعب زبیری گفت : حسّان آغاز این قصیده را در جاهلیت گفت و آخر آنرا در اسلام. و گفت حسّان جوانانی چند از قوم خود را دید باده می نوشیدند، آنها را سرزنش کرد. گفتند : ای اباالولید ما همه از کسان توایم و می خواهیم آن را ترک کنیم این شعر تو ما را باز میدارد :

و نشربها فتترکنا ملوکا
و اسداً ماینهنهنا اللقاء

حسّان گفت : این شعر را در جاهلیت گفتم و از آن هنگامی که مسلمانی گرفتم خمر ننوشیده ام. ابن سیرین گفت : سه تن از انصار هجای مشرکین میکردند حسّان و کعب بن مالک و عبدالله بن رواحة. حسّان و کعب بن مالک مانند خود مشرکین با آنها معارضه میکردند و ذکر وقایع و جنگها و مآثر در اشعار خود می آورند و مثالب آنان را بیان میکردند و عبدالله بن رواحه آنها را به کفر و بت پرستی سرزنش میکرد. شعر او در آن ایام بر آنان گران نبود اما چون مسلمان شدند، آنان را بسیار گران آمد. و از چند طریق از ابی هریره روایت است که : رسول خدا حسّان را میفرمود آنها را هجا گوی و روح القدس با تست و او دربارۀ حسان گفت : «اللهم ایده بروح القدس لمناضلته عن المسلمین». نیز میگفت : سخن وی دربارۀ آنها سخت تر از تیر است. عمر بن الخطاب بر حسّان بگذشت و او در مسجد پیغمبر شعر میخواند، گفت : آیا در مسجد رسول خدا شعر میخوانی ؟ گفت : شعر خواندم وقتی که در آنجا کسی به از تو بود! یعنی پیغمبر(ص). پس عمر خاموش شد. و از عمر روایت است که : مردم را دستور داد تا از مناقضات میان انصار و مشرکین قریش چیزی نخوانند، و گفت : در این دشنام، نوکردن کینه های دیرینه است و خداوند جاهلیت را به دین اسلام منسوخ کرد. ابوعبیده گفت : عرب اجماع کردند که شاعرترین مردم شهرنشین مردم یثرب اند و پس از ایشان طائفۀ عبدالقیس و پس از آنان ثقیف، و اینکه بهترین شاعر شهرنشین حسّان بن ثابت است. و هم ابوعبیده گفت : حسان شاعر انصار است در جاهلیت و شاعر یمن است در اسلام، و او شاعر اهل حضر است و از ابوعبیده و ابوعمرو بن علاء است که وی اشعر اهل حضر یا اهل مدینه است. و اصمعی گفت : حسّان یکی از فحول شعراست. ابوحاتم با او گفت از وی اشعاری سست به ما رسیده است. اصمعی گفت : به وی چیزها نسبت دهند که همه از وی نباشد. برادرزادۀ اصمعی از عمّ خویش روایت کند که گفت : شعر شوم است که چون به بدی گراید قوی شود و روان گردد و در نیکی سست وضعیف باشد. اینک حسّان که از فحول جاهلیت بود چون اسلام آورد شعر او از رونق افتاد و یکبار به او گفت : ای ابوالحسام شعر تو در اسلام سست شد یا پیر گشت. گفت : اسلام از دروغ منع کرد و زیور شعر دروغ است. یعنی نیکو کردن شعر به مبالغت در وصف و آراستن سخن به چیزهای نادرست است و اینها هم دروغ است و خطیئه، گفت :با انصار بگوئید که شاعرشان اشعر عرب است در این بیت :

یغشون حتی ما تهر کلابهم
لایسئلون عن السواد المقبل

عبدالملک مروان گفت : بالاترین مدیحی که عرب گفته است این بیت حسّان است و اکثر اهل اخبار و سیر گفته اند که : حسّان ترسوترین مردم بود، و از جبن او داستانهای منکر نقل کرده و گفته اند که : او از ترس در هیچیک از مشاهد رسول حاضر نگشت و بعض دیگر از علمای خبر گویند : اگر چنین بود دشمنان وی در مقام هجو ذکر جبن او میکردند، چون وی گروه بسیاری را هجا گفت و هیچ کس او را به جبن هجو نکرد. و ابن حجر روایت کرده است که : صفیه بنت عبدالمطلب در فارع بود و آن قلعه ای بود حسّان را، صفیه گفت :  روزی حسّان با ما زنان و کودکان بود، پس مردی یهودی بر ما بگذشت و در گرد حصن میگشت. صفیه با حسّان گفت : از این یهودی ایمن نیستم که راههای قلعه را به دشمن نشان دهد، فرود آی و اورا بکش. حسان گفت : خدا ترا بیامرزد ای دختر عبدالمطلب دانی که این کار من نیست. صفیه گفت : چون حسّان این کلام بگفت من عمودی برگرفتم و از قلعه پائین آمدم و یهودی را بکشتم، پس حسّان را گفتم : ای حسّان فرود آی و جامۀ او بردار. گفت : حاجتی به جامه های او ندارم. ابن عبدالبر گفت : گویند : این جبن از آن وقت وی را رسید که صفوان بن معطل وی را شمشیر زد. و ابن اسحاق از محمد بن ابراهیم تیمی روایت کرده است که قصر بنی جدیله را که در مدینه است، پیغمبر در عوض آن ضربت به حسّان داد، و هم شیرین کنیز قبطی را به وی بخشید. و عبدالرحمان بن حسان از وی بزاد و ابوعمر بن عبدالبر گوید : دادن پیغمبر(ص) شیرین خواهر ماریه را به حسّان از چند طریق روایت شده و مفاد اکثر آنها آن است که برای ضربت صفوان نبود بلکه برای آن بود که به زبان از پیغمبر دفاع میکرد. از اشعار نیکوی حسّان آن است که مرتجلاً در حضور پیغمبر(ص) بگفت، وقتی که وفد بنی تمیم نزد او آمدند با خطیب و شاعر خود و از پشت حجرات بانگ برآوردند : اخرج الینا یا محمد! پس خدای تعالی این آیت فرستاد : «ان الذین ینادونک من وراء الحجرات اکثرهم لایعقلون». و حجرات آن حضرت نه حجره بود همه از موی بافته و بر چوب عرعر آویخته. پس خطیب بنی تمیم بیرون آمد و خطبه در مفاخر قبیلۀ خود بخواند، و چون خاموش شد، رسول خدا ثابت بن قیس بن شماس را فرمود که در همان معنی خطبه بخواند ثابت خطبه نیکو بخواند، آنگاه شاعرشان زبرقان بن بدر برخاست و گفت :

نحن الملوک فلاحی یقاربنا
فینا العلاء و فینا تنصب البیع

و نحن نطعمهم فی القحط ما اکلوا
من العبیط اذا لم یونس الفرع

و نحر الکوم عبطا فی ارومتنا
للنازلین اذا ما انزلو اشبعوا

تلک المکارم خزناها مقارعة
اذا الکرام علی امثالها اقترعوا

پس بنشست و رسول خدای حسّان را فرمود : برخیز! پس برخاست و گفت :

ان الذوائب من فهر و اخوتهم
قد بینوا سنة للناس تتبع

یرضی بها کل من کانت سریرته
تقوی الاله و بالامر الذی شرع

قوم اذا حاربوا ضروا عدوهم
او حاولوا النفع فی اشیاعهم نفعوا

سجیة تلک منهم غیر محدثة
ان الخلائق فاعلم شرها البدع

لوکان فی الناس سباقون بعدهم
و کل سبق لادنی سبقهم تبع

لایرقع الناس ما اوهت اکفهم
عند الدفاع و لایرهون مارقعوا

و لایضنون عن جار بفضلهم
و لایمسهم فی مطمع طمع

اعفة ذکرت فی الناس عفتهم
لاینجلون ولا یردیهم طمع

خذ منهم ما اتوا عفواً اذا عطفوا
و لایکن همک الامر الذی منعوا

اکرم بقوم رسول الله شیعتهم
اذا تفرقت الاهواء و الشیع

پس تمیمیان در این هنگام گفتند : سوگندبه پروردگار که خطیب این قوم از خطیب ما بهتر است وشاعرشان از شاعر ما نیکوتر و ما برابری با آنها نکردیم بلکه نزدیک هم نشدیم. در جلد دهم اغانی از ابن عباس آورد که پیغمبر بر حسّان بن ثابت بگذشت او را دید در سایۀ فارع (حصنی بود حسّان را) نشسته و یاران گرد او و جاریه اش شیرین آواز میخواند :

هل علی و یحکما ان لهوت من حرج

رسول بخندید و گفت : «لاحرج انشاء الله». و در اول جلد چهاردهم به اسناد از حسّان روایت کرده است که گفت : نزد جبله بن ابهم غسانی رفتم و او را مدحی گفته بودم پس اذن نشستن داد، پیش روی او نشستم و بر طرف راست وی مردی بود که دو گیسو داشت و بر جانب چپ او مردی که نمیشناختم، جبله گفت : این دو را میشناسی ؟ گفتم : اما این یکی را میشناسم نابغه است و این دیگر را نمیشناسم. گفت : علقمة بن عبده است. اگر خواهی از ایشان شعر بخواه تا برای تو بخوانند آنگاه اگر خواستی برای آنها شعر بخوان. و اگر خواهی خاموش باش. گفتم : چنین باشد، پس نابغه خواندن گرفت :

کلینی لهم یاامیمه ناصب
ولیل اقاسیه بطی ء الکواکب

آنگاه به علقمه گفت بخوان و او خواند:

طحابک قلب فی الحسان طروب
بعید الشباب عصرحان مشیب

پس مرا گفت : اکنون تو بهتر دانی اگر خواهی شعر بخوان و اگر خواهی خاموش باش. ابتدا خواندن بر من دشوار آمد، باز گفتم : میخوانم و گفتم :

لله در عصابة نادمتها
یوماًبجلق فی الزمان الاول

اولاد جفته عند قبر ابیهم
قبر ابن ماریة الکریم المفضل

یسقون من ورد البریص علیهم
کاسا یصفق بالرحیق السلسل

یغشون حتی ما تهرکلابهم
لا یسألون عن السواد المقبل

بیض الجوه کریمة احسابهم
شم الانوف من الطراز الاول

پس جبله گفت : نزدیک شو نزدیک شو که تو کمتر از آن دو نیستی، پس سیصد دینار برای من بفرمود و ده پیراهن که گریبان داشتند، و گفت : ترا از ما هر سال این مقدار صلت است. و ابوعمرو شیبانی این قصه را آورده و بجای جبله عمرو بن حارث، اعرج را آورده و گوید : حسّان گفت : نزد عمرو بن حارث رفتم. رسیدن بحضور او میسر نگشت، پس از مدتی حاجب را گفتم : اگر اذن دهی بحضور او روم و الا همۀ یمن را هجو کنم و از این جا بیرون روم، پس مرا اذن داد بر او داخل شدم، نابغه را نزد او یافتم بر جانب راست نشسته و علقمة بن عبده بر جانب چپ، پس با من گفت ای پسر فریعه من نسبت ترا با غسان میدانم بازگرد، صلۀ بزرگ برای تو میفرستم و حاجت به شعر ندارم، و بر تو از این دو درنده، نابغه و علقمه می ترسم که ترا رسوا کنند و رسوائی تو رسوائی من است، قسم بخدا که تو بدین نیکوئی نتوانی گفت :

رقاق النعال طیب حجزاتهم
یحیون بالریحان یوم السباسب

من اباکردم و گفتم : ناچار باید شعر بخوانم. گفت : این دستور ما با دو عمّ توست. پس من با آن دو گفتم : بحق ملک بگذارید من پیش از شما بخوانم، گفتند : چنین باشد. پس عمرو بن حارث گفت : بیار ای پسر فریعه، و من خواندم :

اسالت رب الدار ام لم تسئل
بین الحوانی فالنصیع فحومل

حسان گفت : هرچه عمرو بن حارث از ابیات من می شنید از سرور از جای خود برمی جست تا آنکه یک مصراع از بیتی را خواندم، و هنوز مصراع دیگر را نخوانده بودم که او در میان شعر گفت : شعر این است نه آنچه که امروز مرا به آن سرگرم میداشتند. این است آن بتاته (کلام برنده) که سایر مدایح را ابتر ساخت. احسنت ای پسر فریعه. ای غلام برای او هزار دینار مرجوحه بیاور. و مرجوحه دیناری بوده است که ارزش ده دینار بوده است و آن را به من بخشید و گفت : هر سال مثل این نزد من داری. آنگاه روی به نابغه آورد و گفت : برخیز و ثنای مسجوع آور. پس نابغه برخاست و کلامی گفت که در اغانی مذکور است.
جبلة بن ایهم غسانی ممدوح حسّان که ذکر او بگذشت از ملوک شام بود و مسلمان شد و نزد عمر آمد و با او به حج رفت در طواف مردی از فزاره پای بر ازار او نهاد، جبله برآشفت و با مشت بینی او شکست. فزاری از عمر داد خواست و عمر به قصاص فرمود، جبله سخت آشفته گشت و گفت : من پادشاهم و او رعیت، قصاص نباید کرد. عمر گفت : اسلام تو و او را برابر کرده است و ترا بر او فضلی نیست مگر به تقوی. جبله از اسلام بیزار شد و دین نصارا بگرفت و به روم گریخت. عبدالله بن مسعده فزاری گفت : معاویه مرا بجانب ملک روم فرستاد، و چون بر او درآمدم مردی دیدم نزد او نشسته بر کرسی زرین به عربی با من سخن گفت : پرسیدم کیستی ؟ گفت : مردی که بدبختی بر وی غالب شد من جبله بن ایهم هستم، چون به خانه روم، نزد من آی، وقتی بازگشت و من هم بازگشتم، بخانۀ او رفتم، دیدم بر سر شراب نشسته و دو کنیزک برای او شعری از حسّان بن ثابت میخواندند :

لمن الدار اقفرت بمغان ...

چون از آواز غنا فارغ شد، روی به من کرد و گفت : حسّان چه می کند ؟ گفتم : پیری فرتوت است و نابینا شده است. هزار دینار خواست و به من داد و فرمود تا آن را به حسّان دهم. آنگاه گفت : آیا گمان داری که معاویه خواهش مرا بپذیرد اگر نزد او روی ؟ گفتم : آنچه خواهی بگوی تا من با او بازگویم. گفت : ثنیه را به من دهد که خانه های ما بوده است با ده قریه در غوطه که داریا و سکا از آنهاست، و برای کسان ما وظیفه مقرر دارد و ما را جوائز نیکو دهد. گفتم : پیغام ترا میرسانم. چون نزد معاویه آمدم، گفت : دوست داشتم که تو خواستۀ او را اجابت میکردی و من امضا میکردم، و معاویه به او نامه نوشت و مسئول او را اجابت کرد، اما وقتی نامه به روم رسید، او مرده بود. عبدالله بن مسعده گفت : به مدینه رفتم و به مسجد رسول خدا درآمدم، حسّان را ملاقات کرده گفتم : ای ابوالولید ! دوست تو جبله تو را سلام میرساند. گفت : آنچه با توست بیاور. گفتم : چه دانی که چیزی با من است ؟ گفت : هرگز جبله برای من سلام خشک نفرستاده مگر چیزی با آن بود. پس مال را بدو دادم و این ابیات را حسّان بعد از آن بگفت :

ان ابن جفنة من بقیة معشر
لم یغذهم اباؤهم باللوم

لم ینسنی بالشام اذ هو ربها
کلا و لا متنصرا بالروم

یعطی الجزیل ولا یراه عنده
الاکبعض عطیة المذموم

و اتیته یوما فقرب مجلسی
وسقی فروانی من الخرطوم

و اغانی از زبیر بن بکار به وجهی دیگر با اسناد نقل کرده است که جبله با هزار تن از کسان خود نزد عمر آمد و اسلام آورد و میان او و یک تن از مردم مدینه کلامی افتاد و مدنی را دشنام داد. مدنی پاسخ دشنام او بگفت. جبله او را سیلی زد و مدنی نیز او را، پس یاران جبله بر وی جستند. گفت : او را رها کنید تا با صاحب وی یعنی عمر بگوئیم و تا رای او چیست، پس نزد عمر آمد و خبر به او گفت. عمر گفت : آنچه تو با او کردی او نیز با تو همان کرد. جبله گفت : نزد شما قاعده همین است که من میبینم ؟ عمر گفت : نزد تو چیست ؟ گفت : هرکس ما را دشنام دهد، بزنیم و هرکس بزند، بکشیم. عمر گفت : در قرآن قصاص آمده است. جبله خشمگین شد و با کسان خود به زمین روم رفت و مذهب نصاری گرفت. پس از آن پشیمان شد و این شعر بگفت :

تنصرت الاشراف من عار لطمة
و ما کان فیها لو صبرت لها ضرر

آنگاه عمر چنان صلاح دید که سوی هرقل نامه نویسد و او را بسوی خدای عزوجل و به اسلام بخواند و مردی از اصحاب خود جثامة بن مساحق کنانی را روانه کرد، چون این مرد نامۀ عمر به ملک روم رسانید، همه چیز آن بپذیرفت مگر اسلام را و چون خواست به مدینه بازگردد قیصر گفت : پسر عمّ خود را دیدی که نزد ما آمده است و دین مارا طالب شده، گفت : ندیدم. گفت او را ملاقات کن، پس نزد او رفتم و بر در خانۀ او آن اندازه صفا و زیبائی و سرور دیدم که مانند آن بر در خانۀ هرقل نبود، چون بر او درآمدم او را در خانه گشاده دیدم و در آن تصاویر آن اندازه کرده بودند که وصف آن نتوانم کرد او را دیدم بر تختی از بلور نشسته و چهارپایۀ آن صورت چهار شیر از زر بود، و او مردی سرخ روی، و موی بروت وچانه فروهشته بود و مجلس خود را فرموده بود روی به آفتاب کرده بودند که اوانی زرین و سیمین در پرتو آن می درخشید چنانکه نیکوتر از آن ندیده بودم، چون سلام گفتم، جواب سلام داد و مرحبا گفت، و بنواخت مرا و ملامت کرد که چرا به روی فرود نیامدم. آنگاه مرا بر چیزی نشانید که ابتدا ندانستم چیست. ناگاه متوجه شدم که کرسی از زر است، از آن فرود آمدم. گفت : ترا چه میشود ؟ گفتم : رسول خدا از این نهی فرمود. جبله نیز مانند من چون نام رسول شنید بر وی درود فرستاد و «صلی الله علیه» گفت، آنگاه گفت : ای مرد اگر دلت پاک باشد باکی برتو نیست هر چه بپوشی و بر هرچه نشینی، پس از مردم پرسید و از عمر بسیار پرسید، آنگاه به اندیشه فرو شد چنانکه آثار اندوه در روی او بدیدم و گفتم : ترا چه مانع میشود که سوی قوم خود و اسلام بازگردی ؟ گفت : بعد از این همه که واقع شد ؟ گفتم : اشعث بن قیس مرتد گشت و زکاة نداد و شمشیر زد، باز مسلمان شد و لختی سخن راندیم، آنگاه اشاره به غلامی کرد بالای سرخود، او برفت و اندکی نگذشت، خوانهای طعام آوردند و خوانی زرین پیش من نهادند. من استعفا کردم. پس خوانی دیگر از قدحی بزرگ و جامهای بلورین آوردند و شراب بگردانیدند، من نخواستم و چون از طعام فارغ شدیم، به غلامی اشارت کرد. او برفت ده کنیزک مغنیه بیامدند در زیورها فرورفته، پنج کنیزک بر جانب راست و پنج بر جانب چپ او نشستند، آنگاه ده کنیزک دیگر از آنها زیباتر بیامدند. در حلی همچنان، و کنیزکی بیامد. مرغی سفید آموخته بر سر وی نشسته و بر یک دست راست جامی داشت از مشک و عنبر نرم کوفته و بهم آمیخته و بر دست راست جامی دیگر، درآن گلاب. و مرغ را از سر خود در گلاب بینداخت. او بال و پر گلاب آلوده کرد و در جام دیگر رفت و در مشک و عنبر بغلطید و همه را در بال و پر گرفت آنگاه کنیزک مرغ را برمانید. او بپرید و بر تاج جبله فرود آمد و بال زدن گرفت و پر افشاندن، تا هرچه مشک و عنبر با او بود بر سر جبله فرو ریخت. آنگاه کنیزکان را گفت : سرود شادی بخوانید. آنها عود برگرفتند و این شعر خواندند :

لله در عصابة نادمتهم ...

و پس از آن این ابیات :

لمن الدار اقفرت بمغان
بین شاطی الیرموک فالصمان

محمی جاسم فابنیة الصفر
معنی قبائل و هجان

فالقریات من بلاس فدا
ریا فسکافی القصور الدوان

ذاک مغنی لال جفنة فی
الدار حق تعقب الازمان

قددنا الفصح فالولائد ینظمن
سراعاً اکلة المرجان

لم یعللن بالمغافیر و الصمغ
ولانقف حنظل الشریان

قد ارانی هناک حقا مکینا
عند ذی التاج مقعدی و مکانی

جبله گفت این منازل را می شناسی ؟ گفتم : نه. گفت : اینها منازل ماست در ملک ما در اطراف دمشق و این شعرها از ابن فریعه، حسّان بن ثابت، شاعر رسول است. گفتم : او نابینا شده است و پیر سالخورده، گفت : ای جاریه بیاور، جاریه پانصد دینار و پنج جامۀ دیبا بیاورد. پس گفت : اینها را به حسّان ده و سلام مرا به اوبرسان. آنگاه خواست مثل این مال بمن بخشد، من نپذیرفتم. پس بگریست و کنیزکان را گفت : سرود حزن انگیز بخوانید این اشعار خواندند :

تنصرت الاشراف من عار لطمة
و ما کان فیها لو صبرت لها ضرر

تکنفنی هیها لجاج و نخوة
و بعت بهاالعین الصحیحة بالعور

فیا لیت امی لم تلدنی و لیتنی
رجعت الی القول الذی قال لی عمر

و یا لیتنی ارعی المخاض بدمنة
و کنت اسیرا فی ربیعة او مضر

و یا لیت لی بالشام ادنی معیشه
اجالس قومی ذاهب السمع و البصر

آنگاه بگریست و من با او بگریستم چنانکه اشک بر ریش او روان شد. آنگاه او را وداع گفتم و بازگشتم چون نزد عمر رسیدم، از هرقل و جبله بپرسید. داستان را از اول تا آخر باز گفتم. عمر گفت : آیا جبله خمر می خورد؟ گفتم : آری. گفت : خدای او را دور گرداند، فانی دنیا را به باقی آخرت بخرید و تجارت او سود نکرد. آیا با تو چیزی فرستاد ؟ گفتم : پانصد دینار و پنج جامۀ دیبا برای حسّان. گفت : بیاور ! آوردم و کس نزد حسّان بفرستاد. حسّان بیامد با قلوئدی تا نزدیک شد و سلام کرد و گفت : یا امیرالمؤمنین بوی آل جفنه میـشنوم. عمر گفت : خدا برای تو از مال او بهره جدا کرده است و کمکی ترا رسانیده. حسّان بگرفت و این قطعه «ان ابن جفنة من بقیة معشر ...» خواند تا پایان ابیات که بگذشت.
در روضات الجنات از حارث محاسبی نقل کرده است که گفت : راست ترین شعری که عرب گفت این بیت حسّان بن ثابت است :

و ما حملت من ناقة فوق کورها
ابروا و فی ذمة محمد

تاج الدین سبکی گفت : نظیر آن در راستی هم این قول اوست :

وما فقد الماضون مثل محمد
و ما مثله حتی القیامة یفقد


و از شیخ مفید نقل کرده است که : حسّان پس از مرگ رسول خدا از امیرالمؤمنین منحرف و عثمانی بود، و مردم را به جنگ با او تحریص میکرد و به یاری معاویه میخواند، و در نظم و نثر معروف است. شمس الدین سامی گوید : پیغمبر در مسجد منبر مخصوص برای حسّان بن ثابت نهاده بود و سمیرین خواهر ماریۀ قبطیه را نیز به وی تزویج کرده. عبدالرحمان پسر حسّان عمه زادۀ ابراهیم پسر حضرت محمد بود. حسّان بسیار جبون بود و به همین لحاظ در هیچ غزائی شرکت ننمود و فقط در غزای خندق در بین زنان و بچگان در لشکرگاه حضور یافت. جد این شاعر هم همین مقدار عمر کرده بود. حسّان و کعب بن مالک هجویه های کفار را به طرز و شیوۀ معمول در اعراب پاسخ میدادند، یعنی به مذمت نسل و نژاد آنان می پرداختند و به همین جهت حسّان در موقع نظم هجویه ها برای اخذ معلومات کافی در باب انساب، نزد ابوبکر که در این علم شهره بود و وقوف و تمامی در انساب عرب داشت، میرفت. عبدالله بن رواحه کفر و اعتقاد باطل شعرای کفار را هدف اعتراض و هجو خود قرار میداد و از این رو خلیفۀ ثانی در زمان خلافت خویش خواندن منظومه های حسّان وکعب را قدغن نمود تا هجویه های منظوم و طرز شعرای جاهلیت انتشار نیابد.
حسّان ثابت و داستان افک :
وقتی عده ای از مردم مدینه و از جمله حمنه خواهر زینب بنت جحش زوجۀ پیغمبر، اتهامی متوجه عایشه زوجۀ دیگر او نمودند که با صفوان بن معطل سلمی رابطه دارد، زیرا که در مراجعت از غزوۀ بنی المصطلق عایشه برای یافتن گردن بند خود از قافله جدا شده و با صفوان به مدینه آمده بود. این داستان در قرآن و تاریخ اسلام بنام «افک» معروف است و حسّان ثابت در این قضیه عامل مؤثر بوده است، زیرا هنگامی که حمنه داستان را دهان بدهان پخش میکرد، بگفتۀ محمد حسین هیکل : «کانت تجد من حسّان عوناً و من علی بن ابی طالب سمیعا و من عبدالله بن ابی مذیعاً ...». و پس از آنکه داستان افک با نزول آیه ای که عایشه را تبرئه میکرد پایان یافت، حسّان ثابت و حمنه و مسطح بن اثاثة را گرفتند، و طبق آیه ای که در همین مورد نازل گردید و مشعر بر این بود که «هرکس تهمت زنا بزند، باید چهار شاهد بجای دو شاهد اقامه نماید، وگرنه هشتاد تازیانه بخورد»، به هر یک از آن سه تن هشتاد تازیانه زدند. ولیکن پس از مدتی هم حسّان و هم مسطح مورد عفو پیغمبر قرار گرفتند. عبدالجلیل رازی حسّان ثابت را از این جهت که عایشه را قذف کرده جزو منافقان خوانده است.
دیوان حسّان :
دیوان حسان بن ثابت، در تونس به سال ١٢٨١ ه.ق. در ١٣٠ صفحه و در بمبئی به سال ١٢٨١ ه.ق. در ١٠٤ صفحه و در لاهور به سال ١٢٩٥ ه.ق. با شرحهای فیض الحسن چاپ شده و در اوقاف گیپ به کوشش هرنویج هرشفیلد درلندن، لیدن ١٩١٠م. در ١٢٤ صفحه و ٩٢ صفحه با مقابلۀ نسخ خطی موجود در کتابخانه های لندن و برلین و پاریس و پترزبرگ به چاپ رسیده است. و نیز چاپ السعادة به سال ١٣٣١ ه.ق. در ٣٥٤ صفحه به کوشش محمد الفانی آن را چاپ کرده است.
حسّان ثابت در ادب فارسی نشانۀ زبردستی در شعر و فصاحت است.

پنج شنبه 18 ارديبهشت 1393برچسب:ابوعبید قاسم بن سلام, :: :: نويسنده : علی

ابوعبید قاسم بن سلام
مؤلّف «غریبُ المصنّف»
قرن 3 ه.ق.

ابوعبید قاسم بن سلام بن مسکین بن زید جمحی هروی لغوی.
ابن خلکان گوید :
پدر او غلامی رومی مملوک مردی از اهل هرات است و ابوعبید به آموختن حدیث و ادب و فقه پرداخت و صاحب دین و سیرت جمیله و مذهب نیکو وفضلی بارع بود.
قاضی احمد بن کامل آرد که :
ابوعبید در دین و علم خویش فاضل و مردی ربانی بود. متفنن در اصناف علوم اسلام از قراآت و فقه و عربیت و اخبار و نیکو روایت و صحیح النقل است و کسی را نشناسم که درامر دین بر او طعنی آورده باشد.
ابراهیم حربی گوید :
ابوعبید کوهی جاندار بود و در هر دانشی استاد. هیجده سال قضای مدینه طرسوس داشت و از ابی یزید انصاری واصمعی و ابی عبیدة و ابن الاعرابی و کسائی و فرّاء و جماعت کثیر دیگر روایت کند و از کتب مصنفۀ او بیست واند کتاب در قرآن کریم و حدیث و غریب الحدیث و فقه روایت کرده اند و او راست :
کتاب غریب المصنف و کتاب امثال و معانی الشعر و دیگر کتب نافعه و اول کس است که در غریب الحدیث تصنیف کرد و آن کتاب بر عبدالله بن طاهر عرضه داشت و عبدالله آن کتاب بپسندید و گفت عقلی که صاحب خویش، برنوشتن چنین کتاب برانگیزد سزاوار آن است که به طلب معاش محتاج نباشد و ده هزار درهم به مشاهره وی را مقرر داشت
و محمد بن وهب مشعری گوید :
از ابوعبید شنیدم که میگفت :
تصنیف این کتاب چهل سال بکشید و گاه بود که از افواه رجال استفاده ها کردمی و آنرا بجای خود در کتاب نوشتمی و شب از شادی نمی خفتم و شمایان چون به طلب علم نزد من آیید و دورۀ استفادۀ شما به چهار یا پنج ماه کشد گوئید دیر ماندم.
هلال بن علاء رقی گوید :
خدای تعالی بر این امت به چهار کس در چهار زمان منت نهاد : شافعی که او در حدیث رسول صلوات الله علیه تفقه کرد و دیگری احمد بن حنبل که در تحمل محن و آلام در راه دین پای فشرد و اگر ثبات او نبود مردم به کفر گرائیده بودند و سه دیگر یحیی بن معین که احادیث دروغ از راست جدا کرد و چهارمین ابوعبید قاسم بن سلام که غریب الحدیث را تفسیر کرد و اگر تفسیر وی نبود مردمان در خطا و خبط غوطه ور بودند.
و ابوبکر بن انباری گوید :
ابوعبید یک بهره از شب را در نماز و بهر دیگر را بخواب و پاس سوم را در نوشتن کتب صرف میکرد.
اسحاق بن راهویه گوید :
ابوعبید در علم اوسع از ما و در ادب بیش و در احاطه پیشوای همۀ ما بود ما محتاج به ابی عبید بودیم و او از ما بی نیاز بود
و ثعلب گوید :
لو کان ابوعبید فی بنی اسرائیل کان عجباً.
و او بحنا سر و رو خضاب میکرد و هیبت و وقاری خاص داشت و آنگاه که به بغداد شد مردم بر او گرد آمدند و کتب او را از وی بشنیدند و از آنجا بزیارت خانه رفت و پس از گذاشتن مناسک حج درمکه یا مدینه به سال ٢٢٢ یا ٢٢٣ ه.ق. درگذشت. و بخاری گوید : در سنۀ ٢٢٤ ه.ق. و بعضی مرگ او را در محرم گفته اند و خطیب در تاریخ بغداد گوید : شنیده ام که او به شصت و هفت سالگی رسید. ابن جوزی گوید : مولد او به سال ١٥٤ ه.ق. بود و ابوبکر زبیدی در کتاب تقریظ آورده است که مولد او در ١٥٤ است و پس از آن گوید : که ابوعبید آنگاه که حج بگذاشت و چاروا برای بازگشت به کری گرفت در شبی که فردای آن عزیمت مراجعت داشت رسول صلوات الله علیه را بخواب دید که مردمان می آمدند و بر آن حضرت سلام می گفتند و مصافحه میکردند چون من نزدیک شدم مرا از دخول منع کردند گفتم چرا مرا بحضور او راه نمی دهید گفتند ترا نگذاریم چه فردا به عراق رفتن خواهی. گفتم اگر باید، نروم، از من پیمان گرفتند و مرا راه دادند پس درآمدم و سلام گفتم و آن حضرت با من مصافحه کرد فردا کرای چاروایان فسخ کردم و در مکه سکونت گزیدم و پس از این خواب ابوعبید تا وفات به مکه ببود و چون درگذشت جسد وی در دور جعفر دفن کردند وبعضی گفته اند این خواب به مدینه بدیده است و وفات وی نیز به مدینة الرسول است پس از سه روز از رحیل حاج. و مولد او به هرات بود
و از تصانیف دیگر اوست :
کتاب المقصور و الممدود فی القراآت و المذکر و المؤنث و کتاب النسب و کتاب الاحداث، ادب القاضی. عدد آی القران، الایمان و النذور، الحیض و کتاب الاموال و غیرذلک
و ابن الندیم گوید :
بعضی گفته اند او ابن سلام بن مسکین بن زید است و وی مؤدب اولاد هرثمه بود و به روزگار ثابت بن نصر بن مالک قضاء طرسوس داشت و از پیوستگان ثابت بن نصر و فرزندان وی بشمار می آمد و سپس به عبدالله بن طاهر پیوست و از ابن اعرابی و ابی زیاد کلابی و اموی و ابی عمر و شیبانی و فرّا روایت کند و از بصریین از اصمعی و ابی عبیدة و ابی زید روایت آرد. و چون تألیف کتابی را به پایان میبرد کتاب را به عبدالله بن طاهر میفرستاد و او مالی خطیر به صله وی را حمل میکرد و به خط ابن النحوی خواندم که او از محمد بن صدقه کوفی شنیده است که حماد بن اسحاق بن ابراهیم گفت ابوعبید مرا گفت کتاب غریب المصنف مرا به پدر خویش نمودی گفتم آری گفت دربارۀ آن چه گفت گفتم پدرم گفت در او نزدیک دویست حرف تصحیف هست ابوعبید گفت در کتابی چنین دویست تصحیف به چیزی نیست. و از کتب او است : کتاب غریب المصنف. کتاب غریب الحدیث. کتاب غریب القرآن. کتاب معانی القرآن. کتاب الشعرا. کتاب المقصور و الممدود. کتاب المذکر و المونث. کتاب القراآت. کتاب الاموال. کتاب النسب. کتاب الاحداث. کتاب الأمثال السائرة. کتاب عدد آی القرآن. کتاب ادب القاضی. کتاب الناسخ و المنسوخ. کتاب الایمان و النذور. کتاب الحیض. کتاب فضائل القرآن. کتاب الحجر و التفلیس و کتاب الطهارة، و او را کتب فقهی دیگر نیز هست.
و از اصحاب ابی عبید و شاگردان و روات او است : علی بن عبدالعزیز که در سال ٢٨٧ ه.ق. درگذشته است. و ثابت بن عمرو بن حبیب مولی علی بن رابطه (و او تمام کتب ابی عبید را روایت کرده است) و مشعری و اسم او علی بن محمد وصب است و او گوید، از ابی عبید شنیدم که میگفت این کتاب یعنی غریب المصنف را از ده هزار دینار دوست تر دارم و عدد ابواب این کتاب یعنی غریب المصنف چنانکه گفته اند هزار باب است حاوی هزار و دویست بیت شواهد شعریه است
و باز ابن الندیم گوید : او از روات قرائت کسائی است و در بعض حروف با کسائی مخالف است و در جای دیگر کتاب المجاز فی القرآن را به ابوعبید نامی نسبت کرده و ظاهراً مراد صاحب ترجمه است.

پنج شنبه 18 ارديبهشت 1393برچسب:حکیم ناصرخسرو رحمه الله, :: :: نويسنده : علی

حکیم ناصرخسرو رحمه الله
قرن 5 ه.ق.

ناصرخسرو.(حکیم ...) ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی مروزی، ملقب و متخلص به «حجت» و مکنی به ابومعین. از شاعران قوی طبع و قصیده سرایان گران قدر زبان فارسی است. وی در ماه ذی القعدۀ سال ٣٩٤ ه.ق. مطابق با تیر یا مرداد سنۀ ٣٨٢ ه.ش. در قبادیان از نواحی بلخ در خانوادۀ محتشمی که ظاهراً به امور دولتی و دیوانی اشتغال داشته اند متولد گشت. از ابتدای جوانی به تحصیل علم وادب پرداخت و «تقریباً در تمام علوم متداولۀ عقلی و نقلی آن زمان و مخصوصاً علوم یونانی از ارثماطیقی و مجسطی بطلمیوس و هندسۀ اقلیدس و طب و موسیقی و بالاخص علم حساب و نجوم و فلسفه و همچنین در علم کلام و حکمت متألهین تبحر پیدا کرد، ناصرخسرو در اشعار خویش و سفرنامه و سایر کتب خود مکرر به احاطۀ خود به این علوم و مقام عظیم فضل و دانش خود اشاره میکند» :

نماند از هیچ گون دانش که من زآن
نکردم استفادت بیش و کمتر

و هم در جوانی به دربار سلاطین و امرا راه یافت و به مراتب عالی رسید و چنانکه در سفرنامه آورده است به پادشاهانی چون سلطان محمود غزنوی و پسرش مسعود تقرب جست و تا سن ٤٣ سالگی که عزم سفر قبله کرد در خدمات مهم دیوانی از قبیل دبیری و دیگر مشاغل دولتی صاحب عنوان بوده و پس از آنکه مدتی از عمر خود را در کسب علوم متداول زمان و خدمت امرا و شاهان روزگار و کسب جاه و مال و احیاناً لهو و لعب گذراند، تغییر حالی در وی پیدا شد و به تحری حقیقت متمایل گشت و چون از مباحثات اهل ظاهر بوی حقیقتی نشنید، سر به آوارگی و سیر آفاق و انفس نهاد و سرانجام بر اثر خوابی که در ماه جمادی الآخرة سنۀ ٤٣٧ ه.ق. در جوزجانان دید عزم سفر قبله کرد، در این سفر برادر کهترش ابوسعید و غلامی هندی همراه او بودند، این مسافرت هفت سال [ از٤٣٧ تا٤٤٤ ] مدت گرفت و در ضمن آن ناصرخسرو چهار بار به زیارت خانۀ خدا توفیق یافت «و شمال شرقی و غربی و جنوب غربی و مرکز ایران و ممالک و بلاد ارمنستان و آسیای صغیر و حلب و طرابلس و شام و سوریه وفلسطین و جزیرةالعرب و مصر و قیروان و نوبه و سودان را سیاحت کرد»، در اثنای همین سیر و سیاحت ها چون به مصر رسید قرب سه سال در آنجا مقام کرد و به وساطت یکی از دعاة یا نقبای فاطمی به خدمت خلیفۀ فاطمی المستنصر بالله ابوتمیم معدّ بن علی ٤٨٧-٤٢٧ ه.ق. رسید و به مذهب اسماعیلیه و طریقت فاطمیان گروید و از مؤمنان متعصب آن مذهب شد و پس از سیر درجات باطنیه از مراتب مستجیب و مأذون و داعی، به مقام حجتی رسید و یکی از حجت های دوازده گانۀ فاطمیان در دوازده جزیرۀ نشر دعوت یعنی حجت جزیرۀ خراسان شد و به امر المستنصر بالله امام فاطمی زمان، مأموریت دعوت مردم به طریقۀ اسماعیلیه و بیعت گرفتن از مردم برای خلیفۀ فاطمی در ممالک خراسان و سرپرستی شیعیان آن سامان بدو محول گشت و روانۀ خراسان شد و در دیار خویش بلخ فرودآمد و شیوۀ زهد و عبادت اختیار کرد و به نشر دعوت پرداخت و داعیان و مأذونان به اکناف ممالک وسیع خراسان فرستاد تا مردم را به مذهب شیعۀ اسماعیلیه دعوت کنند و خود چنان در نشر دعوت و مباحثه با علمای اهل سنت پافشاری کرد که سرانجام به تبعید و فرارش از بلخ منجر گشت مدت اقامت حکیم در بلخ به دقت معلوم نیست. قدر مسلم اینکه وی هنگام ورود به بلخ یعنی به سال ٤٤٠ پنجاه سال تمام ازعمرش گذشته بوده است و فرار او از بلخ نیز قبل از سال ٤٥٣ بوده است چه وی در این سال کتاب زادالمسافرین خود را تصنیف کرد و در آن اشاراتی به اخراج بلد شدن خود داد.
فرار از بلخ:
فرار ناصرخسرو از بلخ یا نفی بلد و اخراج او ازین شهر به طوری که گفته شد نتیجۀ مجاهدات تعصب آمیزی بوده است که وی در نشر و ترویج مذهب اسماعیلی از خود ظاهر میـساخته و با توجه بدین واقعیت که مردم خراسان در آن روزگار دشمنان سرسخت شیعه به طور کلی و شیعۀ سبعیۀ فاطمیه بالاخص بودند میـتوان حدس زد که اگر حکیم از چنگ متعصبان بلخ جانی به سلامت برده است تنها به پاس مقام فضل و علم و حکمت وی بوده است و گویا وی قبل از فرار کردن از بلخ مدتی هم درآن دیار مخفی میـزیسته است و پس از آنهم مدتی متواری بوده است. باری وی چون از بلخ فرار و به اصطلاح خودش مهاجرت کرد به مازندران رفت، در این بیت بدین مهاجرت اشارتی دارد :

برگیر دل ز بلخ و بنه تن ز بهر دین
چون من غریب و زار به مازندران درون

مدت اقامت وی در مازندران و همچنین شهر محل اقامتش به درستی معلوم نیست و به روایت دولتشاه از مازندران به نیشابور رفت و پس از آن شاید بر اثر تمایلی که به خراسان داشت و هم به جهت در امان ماندن از گزند متعصبان اهل سنت رو به قصبه یا قلعۀ یمکان واقع در اقصای خاک بدخشان نهاد چه یمکان به قول مؤلف آثارالبلاد شهری حصین بود در وسط کوهی و به واسطۀ صعوبت مسالک آن احدی را قدرت تسخیر آن نبود.
در یمکان :
ناصرخسرو در یمکان اقامت گزید و از آنجا به نشر دعوت و ابلاغ رسالت خود پرداخت تاریخ ورود او به یمکان دقیقاً معلوم نیست اما از اشعارش پیداست که سالهای آخر عمر خود را در این پناهگاه گذرانده است و بیش از پانزده سال در آنجا ساکن بوده است و بر اثر همین اقامت طولانی و دعوتهای مذهبی او در یمکان جماعتی از اهل بدخشان به مذهب اسماعیلیه گرویدند و هنوز هم در بدخشان و نواحی مجاور آن و در خوقند و قراتکین و دیگر بلاد آن سامان اسماعیلیه وجود دارند. باری حکیم فراری سالهای آخر عمر دور از یار و دیار و قرین غم غربت در یمکان با حسرت و اندوه گذرانید و تقریباً در اغلب اشعاری که در این دوران سروده است به پریشانی حال خویش و رنج غریبی و دوری از بلخ و تعصب دشمنان اشارتی دارد، چه در این زمان مردم بر او شوریده بودند و از خلیفۀ عباسی در بغداد و خان ترک در کاشغر گرفته تا امیر خراسان و شاه سجستان و میر ختلان همه او را دشمن می داشتند. و فقهای سنی و پیروان عباسیان و عامۀ ناس او را رافضی و قرمطی و معتزلی می خواندند و بر سر منابر لعنش می کردند و مهدورالدمش می دانستند، در خراسان همۀ مردم دشمن او بودند و با همۀ اشتیاقی که به دیدار خراسان داشت از ترس معاندان و متعصبان یارای معاودت به شهر ودیار خویش نداشت و عاقبت هم در یمکان وفات یافت.
راجع به تاریخ وفات حکیم اقوال مختلف است :
حاجی خلیفه در کشف الظنون تاریخ وفات او را ٤٣١ ضبط کرده است و در تقویم التواریخ ٤٨١ و ظاهراً سنۀ مذکور در کشف الظنون نامعقول است و رضاقلی خان هدایت در دیباچه ای که بر دیوان حکیم نوشته است به نقل از شاهد صادق سنۀ ٤٨١ را سال وفات ناصر دانسته، قدر مسلم آنکه ناصرخسرو عمری طولانی داشته است و از شصت ودو سال عمرش تجاوز کرده، حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده عمر او را قریب صد سال نوشته. باری سالهای ٤٧١ یا ٤٨١ به قبول نزدیکتر است. قبر او در یُمگان است.
مذهب ناصرخسرو :
شیعی مذهب بودن ناصرخسرو و قبل از ٤٤ سالگی یعنی سالی که به محضر فاطمیان مصر رسید و به مذهب اسماعیلیه گروید مسلم نیست و بعید نمی نماید که قبل از آن وی چون دیگر مردم بلخ و خراسان به مذهب سنت می رفته است، چه اشارات فراوانی هم در دیوان او به گمراهی دوران جوانیش دیده می شود اما پس از مسافرت به مصر وی به طریقۀ باطنیۀ اسماعیلیه رو کرده و به خلفای فاطمی مصر گرویده و چنانکه مذکور افتاد در این مذهب به درجه ای عالی رسیده و حجت سرزمین خراسان شده است و به تبلیغ مذهب تازۀ خود پرداخته. انتخاب مذهب جدید در اشعار او آثار فراوانی گذاشته است از جمله مدایح فراوان از آل علی و طعن و لعن صریح بر خلفای ثلاثه و بنی امیه و بنی عباس و ائمۀ مذاهب اربعۀ تسنن که آنان را ناصبی می خواند، و به طور کلی طعن صریح در حق همه اصحاب مذاهب اسلام به جز فرقۀ سبعیۀ باطنیه.
آثار و تألیفات :
ناصرخسرو به نظم و نثر کتابها دارد، آثار منظوم او عبارت است از
١ - دیوان اشعار و آن مشتمل است بر بیش از ده هزار بیت قصاید و چند قطعه و ابیات متفرقه در مواضیع حکمتی و دینی و اخلاقی، در دیوان حاضر از اشعار غرامی و آثاری که شاعر در دوران جوانی و پیش از تغییر حال خود شاید سروده باشد اثری نیست و می توان تصور کرد که اگر چونان اشعاری داشته است به میل به دست فراموشی سپرده است. منقح ترین چاپ دیوان اشعار ناصرخسرو به سال ١٣٠٧ با تصحیح مرحوم حاج سیدنصرالله تقوی و اهتمام آقای مجتبی مینوی بامقدمه ای از آقای تقی زاده و تعلیقات مرحوم دهخدا در تهران منتشر شده، این چاپ مشتمل بر ١١٠٤٧ بیت است و منظومه های روشنائی نامه و سعادت نامه و نیز رساله ای به نثر در جواب نودویک سؤال فلسفی همراه دارد
٢ - مثنوی روشنائی نامه مشتمل بر ٥٩٢ بیت در بحر هزج است در وعظ و پند و حکم و به ضمیمۀ دیوان اشعار او در تهران چاپ شده است
٣ - سعادت نامه مثنوی سیصد بیتی است که با این بیت شروع می شود:

دلا همواره تسلیم رضا باش
به هرحالی که باشی با خدا باش

این مثنوی هم به ضمیمۀ دیوان ناصرخسرو در تهران طبع شده است.
آثار منثور ناصرخسرو نیز عبارت است از
٤ - رساله در جواب نودویک سوال فلسفی
٥ - سفرنامه، یا مهمترین اثر منثور ناصرخسرو این کتاب مشتمل است بر شرح مشهودات حکیم در سفر هفت ساله ای که به ایران و آسیای صغیر و شامات و مصر و عربستان کرده است، کتاب سفرنامه ابتدا به اهتمام شفر در سنه ١٨٨١ در پاریس به طبع رسید و بعداً به سال ١٣١٤ هجری شمسی منضم به دیوان در تهران چاپ شد و بار دیگر به سال ١٣٤٠ ه.ق. در برلن تجدید چاپ شد
٦ - زادالمسافرین، حاوی اصول عقاید حکیمانه و فلسفی ناصرخسرو است و به منظور اثبات عقاید اسماعیلیه به سال ٤٥٣ آن را حکیم در غربت و مهاجرت تألیف کرده است و در اشعار خود فراوان از این کتاب نام برده و بدین تألیف خود بالیده است :

زادالمسافر است یکی گنج من
نثر آن چنان و نظم ازاین سان کنم

این کتاب به سال ١٣٤٠ ه.ق. به همت مرحوم ادوارد براون و محمد بذل الرحمن هندی در برلن چاپ شده است
٧ - گشایش و رهایش هم رسالۀ منثوری دیگر است که ناصرخسرو در جواب سی فقره سؤال و مشکلات یکی از برادران مذهبی خود تصنیف کرده است و خود در سبب تسمیۀ کتاب بدین نام گوید «و نام نهادیم این کتاب را گشایش و رهایش ازآنک سخن بسته را اندر او گشاده کردیم تا نفس های مؤمن مخلصان را از او گشایش و رهایش باشد، ما نیز چون از دوستان مکلفیم شرح بعضی ازین کلمات و نکته ای در این موضوع بگوئیم تا جای دیگر مکرر نباید کرد، اسم این کتاب به گشایش بعضی ازین کلمات حق است اما رهایش را علی الاطلاق مستجمع نیست و این نکته از آن گفتم تا چون موضعی که نه رهایش اشارت کرده شود ارباب معانی و اصحاب خرد دانند که آن کدام نکته است ...»
٨ - خوان الاخوان یا خوان اخوان نیز یکی دیگر از کتب ناصرخسرو است که به همت آقای دکتر یحیی الخشاب به سال ١٣٥٩ ه.ق. در قاهره چاپ شده است
٩ - وجه دین یا روی دین نیز نام یکی دیگر از آثار منثور مذهبی ناصرخسرو است در شرح و تأویل عبادات و احکام شریعت اسماعیلیه و خود در سبب تألیف کتاب گوید : «واجب دیدیم بر خویشتن این کتاب را تألیف کردن بر شرح بنیادهای شریعت از شهادت و طهارت و نماز و ... نام نهادیم مرا این کتاب را «روی دین » ازبهر آنکه همۀ چیزها را مردم به روی تواند شناخت و خردمندی که این کتاب را بخواند دین را بشناسد ...»
١٠- جامع الحکمتین یکی دیگر از کتب منثور ناصرخسرو است وی این کتاب را در شرح و پاسخ قصیدۀ خواجه ابوالهیثم احمد بن حسن جرجانی و به خواهش عین الدوله ابوالمعالی علی بن اسد بن حارث امیر بدخشان به سال ٤٢٦ نگاشته است و چنانکه خود در مقدمۀ جامع الحکمتین گوید : «امیر بدخشان، قصیده ای را که گفته بود خواجه ابوالهیثم ... و اندر او سؤال های بسیار کرده است، به خط خویش نبشته بود [ عین الدوله امیر بدخشان ] اندر آخر آن نسخت که این را از حفظ خویش نبشتم، نزدیک من فرستاد و از من اندرخواست به وجه تشفع و تضرع و تقرب ... تا سؤالاتی که اندر آن قصیدتست به نام او حل کرده آید...» و حکیم پس از نقل هر بیت ازین قصیده به تفصیل به شرح و پاسخ پرداخته و در اثبات اصول عقاید اسماعیلیه ازمبانی کلام و فلسفه مدد گرفته است. این کتاب به سال ١٣٣٢ ه.ش. به تصحیح و کوشش آقایان هنری کربن و معین در تهران به چاپ رسیده است.
علاوه بر کتابهائی که مذکور افتاد و در صحت انتسابشان به حکیم تردیدی نیست کتب دیگری نیز به ناصرخسرو منسوب است، از آن جمله است رساله ای در سرگذشت حال وی که کتاب مجعول پر از افسانه ای است، در همین رساله کتابهای دیگری به ناصرخسرو نسبت داده شده و در بعضی تذکره ها از قبیل تذکرة الشعراء دولتشاه و کشف الظنون نیز به وجود بعض این کتب اشارتی رفته است، اما امروز اثری از این تصنیفات در دست نیست، کتابهای منسوب به ناصرخسرو عبارت است از
١ - اکسیراعظم، در منطق و فلسفه
٢ - قانون اعظم در علوم عجیبه
٣ - المستوفی در فقه
٤ - دستور اعظم
٥ - تفسیر قرآن
٦ - رساله ای در علم یونان
٧ - کتابی در سحریات
٨ - کنزالحقایق.
و نیز رساله ای به عنوان «سرالاسرار» در تسخیر کواکب بدو منسوب است و در مقدمۀ دیوان طبع هندوستان وی چاپ شده است که به کلی مجعول است.
شیوۀ سخن ناصر :
آقای دکتر ذبیح الله صفا در نقد آثار و شیوۀ سخن ناصرخسرو آرد :
«ناصرخسرو بی تردید یکی از شاعران بسیار توانا و سخن آور فارسی است وی طبعی نیرومند و سخنی استوار و قوی و اسلوبی نادر و خاص خود دارد، زبان این شاعر قریب به زبان شعرای آخر دورۀ سامانی است و حتی اسلوب کلام او کهنگی بیشتری از کلام شعرای دورۀ اول غزنوی را نشان می دهد. در دیوان او بسیاری از کلمات و ترکیبات به نحوی که در اواخر قرن چهارم متداول بوده و استعمال می شده است به کار رفته و مثل آن است که عامل زمان در این شاعر توانا و چیره دست اصلا اثری بر جای ننهاده، با این حال ناصرخسرو هرجا که لازم شده از ترکیبات عربی جدید و کلمات وافر تازی، بیشتر از آنچه در آخر عهد سامانی در اشعار واردشده بود، استفاده کرده و آنها را در اشعار آبدار خودبه کار برده است. خاصیت عمدۀ شعر ناصرخسرو اشتمال آن بر مواعظ و حکم بسیارست، ناصرخسرو در این امر قطعاً از کسائی شاعر مروزی مقدم بر خود پیروی کرده است ... بعد از آنکه ناصرخسرو تغییر حال یافت و به مذهب اسماعیلی درآمد و عهده دار تبلیغ آن در خراسان شد برای اشعار خود مایۀ جدیدی که عبارت از افکار مذهبی باشد به دست آورد، جنبۀ دعوت شاعر باعث شده است که او در بیان افکار مذهبی مانند یکی از دعاة، تبلیغ را از نظر دور ندارد و بدین سبب بعضی قصاید او با مقدماتی که شاعر در آن تمهید کرده و نتایجی که گرفته است بیشتر به سخنانی می ماند که مبلغی در مجلس دعوت بیان کرده باشد. در بیان مسائل حکمی ناصرخسرو از ذکر اصطلاحات مختلف خودداری نکرده است، موضوعات علمی در اشعار او ایجاد مضمون نکرده بلکه وسیلۀ تفهیم مقصود قرار گرفته است یعنی او مسائل مهم فلسفی را که معمولاً مورد بحث و مناقشه بود در اشعار خود مطرح کرده و در زبان دشوار شعر با نهایت مهارت و در کمال آسانی از بحث خود نتیجه گرفته است. ذهن علمی شاعر باعث شده است که او به شدت تحت تأثیر روش منطقیان در بیان مقاصد خود قرار گیرد، سخنان او با قیاسات و ادلۀ منطقی همراه و پر است از استنتاجهای عقلی و به همین نسبت از هیجانات شاعرانه و خیالات باریک و دقیق شعرا خالی است. اصولا ناصرخسرو به آنچه دیگر شاعران را مجذوب می کند یعنی به مظاهر زیبائی و جمال و به جنبه های دلفریب محیط و اشخاص توجهی ندارد و نظر او بیشتر به حقایق عقلی و مبانی ومعتقدات دینی است، به همین سبب حتی توصیفات طبیعی را هم در حکم تشبیبی برای ورود در مباحث عقلی و مذهبی به کار می برد. با این حال نباید از قدرت فراوان ناصرخسرو در توصیف و بیان اوصاف طبیعت غافل بود توصیفاتی که او از فصول و شب و آسمان و ستارگان کرده در میان اشعار شاعران فارسی کمیاب است. مهمترین امری که از حیث بیان عواطف - غیر از عواطف دینی - در شعر ناصرخسرو جلب نظر می کند بیان تأثر شدیدی است که شاعر از بدرفتاری های معاصران و تعصب و سبک مغزی آنان و عدم توجه آنان به حق و حقیقت دارد. ناصرخسرو شاعری درباری نیست و یا اگر وقتی چنین بوده اثری از اشعار آن دورۀ او به دست ما نرسیده است. او جزو قدیمـترین کسانی است که مثنوی های کامل در بیان حکم و مواعظ ساخته اند، قصائد او هم هیچـگاه از این فکار دور نیست. (از تاریخ ادبیات در ایران).
از اشعار اوست :

آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا
گوئی زبون نیافت به گیتی مگر مرا

در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم
صفرا همی برآید ز انده به سر مرا

گویم چرا نشانۀ تیر زمانه کرد
چرخ بلند جاهل بیدادگر مرا

گر در کمال و فضل بود مرد را خطر
چون خوار و زار کرد پس این بی خطر مرا؟

گر بر قیاس فضل بگشتی مدار دهر
جز بر مقر ماه نبودی مقر مرا

نی نی که چرخ و دهر ندانند قدر فضل
این گفته بود گاه جوانی پدر مرا

دانش به از ضیاع و به از جاه و مال و ملک
این خاطر خطیر چنین گفت مر مرا

با خاطر منور روشن تر از قمر
ناید به کار هیچ مقر قمر مرا

گر بایدت همی که ببینی مرا تمام
چون عاقلان به چشم بصیرت نگر مرا

منگر بدین ضعیف تنم زآنکه در سخن
از چرخ پرستاره فزونست اثر مرا

هرچند مسکنم به زمین است روز و شب
بر چرخ هفتم است مجال سفر مرا

گیتی سرای رهگذرانست ای پسر
زین بهتر است نیز یکی مستقر مرا

از هرچه حاجتست بدو مر مرا، خدای
کرده ست بی نیاز در این رهگذر مرا

شکر آن خدای را که سوی علم و دین خویش
ره داد و سوی رحمت بگشاد در مرا

ای ناکس و نفایه تن من در این جهان
همسایه ای نبود کس از تو بتر مرا

من دوستدار خویش گمان بردمت همی
جز تو نبود یار به بحر و به برّ مرا

بر من تو کینه ور شدی و دام ساختی
وز دام تو نه بوده اثر نه خبر مرا

تا مر مرا تو غافل و ایمن بیافتی
از مکر و غدر خویش گرفتی سخر مرا

گر رحمت خدای نبودی و فضل او
افکنده بود مکر تو در جوی و جر مرا

اکنون که شد درست که تو دشمن منی
نیز از دو دست تو نگوارد شکر مرا

خواب و خورست کار تو ای بی خرد جسد
لیکن خرد به است ز خواب و ز خور مرا

کار خر است سوی خردمند خواب و خور
ننگست ننگ با خرد از کار خر مرا

من با تو ای جسد ننشینم در این سرای
کایزد همی بخواند به جای دگر مرا

هرکس همی حذر ز قضا و قدر کند
وین هر دو رهبرند قضا و قدر مرا

نام قضا خرد کن و نام قدر سخن
یاد است این سخن ز یکی نامور مرا

و له ایضاً :

صعب تر عیب جهان سوی خرد چیست ؟ فناش
پیش این عیب سلیم است بلاهاش و عناش

کس جهان را به بقا تهمت بیهوده نکرد
که جهان جز به فنا کرد مکافات و جزاش

او همی گوید ما را که بقا نیست مرا
سخنش بشنو اگرچند که نرم ست اداش

گرچه بسیار دهد شاد نبایدت شدن
به عطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش

روز پُر نور عطا نیست ولیکن پس روز
شب تیره ببرد پاک همه نور و بهاش

این جهان آب روانست بر او خیره مخسب
آنچه او بود نخواهد مطلب، مست مباش

هم او راست :

نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد خیره سری را

بری دان از افعال چرخ برین را
نشاید ز دانش نکوهش بری را

همی تا کند پیشه عادت همی کن
جهان مر جفا را تو مر صابری را

چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را

اگر شاعری را تو پیشه گرفتی
یکی نیز بگرفت خنیاگری را

تو درمانی آنجا که مطرب نشیند
سزد گر ببرّی زبان جری را

صفت چند گوئی ز شمشاد و لاله
رخ چون مه و زلفک عنبری را

به علم و به گوهر کنی مدحت آن را
که مایه ست مر جهل و بد گوهری را

به نظم اندر آری دروغ و طمع را
دروغ ست سرمایه مر کافری را

پسند ست با زهد عمار و بوذر
کند مدح محمود مر عنصری را

من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی دُرّ لفظ دری را ...

چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393برچسب:یوسف بن عمر, :: :: نويسنده : علی

یوسف بن عمر بن محمد بن حکم، مکنی به ابویعقوب و معروف به ثقفی. از مردم بلقاء است. هشام بن عبدالملک او را به سال ١٠٦ ه.ق. به حکومت یمن و به سال ١٢١ ه.ق. به حکومت عراق منصوب و در عین حال فرمانروایی خراسان را نیز بدو واگذار کرد. با انتقال یوسف از یمن پسرش «الصلت» به حکومت یمن منصوب گردید و یوسف به عراق رفت و در کوفه مستقر گشت. و امیر پیشین خالد بن عبدالله قسری را در زیر شکنجه کشت. وی تا خلافت یزید بن ولید در این مقام باقی بود. یزید در اواخر سال ١٢٦ ه.ق. او را معزول و در دمشق زندانی کرد تا آنکه یزید بن خالد قسری را نزد او فرستاد و او یوسف را به خون پدر خویش بکشت. یوسف نودواند سال عمر کرد و به سال ١٢٧ ه.ق. درگذشت. مردی کوچک اندام و بزرگ ریش و فصیح و بخشنده بود، اما در سخت گیری راه حجاج بن یوسف را پیش گرفت. در لاف زنی و حماقت نیز بدو مثل میـزدند ومیـگفتند: «أتیه من احمق ثقیف».

گفتگوی امام صادق علیه السّلام با ابوحنیفة

ابن شُبرُمَة (قاضى عبد الله بن شبرمة، قاضى كوفه در 120 ه.ق و كسى است كه از قاضى شريح روايت‏هاى زيادى نقل كرده است.) گويد :
من و ابو حنيفه بر جعفر بن محمد بن علی (ع) وارد شديم و بر او سلام كرديم. من كه از قبل با او دوست بودم، به او گفتم :
خداوند تو را به كمال برساند، اين مرد (ابو حنيفه) از اهالى عراق، فقيه و عالم است.
جعفر بن محمد به من گفت : شايد او همان كسى است كه به رأى خودش در دين قياس میكند.
بعد خطاب به من گفت :
او نعمان بن ثابت است ؟
ابن شبرمه گويد :
تا امروز نام او را نمیدانستم.
ابو حنيفه به او گفت :
خداوند تو را سلامت بدارد، درست است.
جعفر به او گفت :
پرهيزگار باش و دين را به رأى خودت قياس نكن؛ اولين كسى كه قياس كرد، شيطان بود. هنگامى كه خداوند بلندمرتبه به شيطان امر كرد كه به آدم سجده كند، او گفت :
أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ [من از او بهترم چرا كه مرا از آتش و او را از گل آفريدى‏].
پس جعفر بن محمد به او گفت :
آيا دوست دارى سرت را با بدنت مقايسه كنى ؟
ابو حنيفه گفت :
خير.
جعفر به او گفت :
به من بگو چرا در چشم‏ها نمك، در گوش‏ها مايع تلخ، در بينى آب است و لب‏ها شيرين و دلپذير ؟
او گفت :
نمیدانم.
جعفر بن محمد به او گفت :
خداوند تبارك و تعالى چشم‏ها را از چربى آفريد و بر فرزندان آدم منّت نهاد و در آن نمك قرار داد. اگر در چشم‏ها نمك نبود چربى فاسد میشد و ديد چشم‏ها از بين میرفت. مايع تلخى در گوش قرار داد تا اگر حشره‏ اى وارد گوش شد در آن مايع تلخ از بين برود. در بينى آب قرار داد تا به راحتى نفس بكشد و بوى خوش و مطبوع را از بوى نامطبوع تشخيص دهد. شيرينى و گوارايى در لبها را بدين سبب قرار داد تا فرزند آدم لذت خوردنیها و آشاميدنیها را درك كند.
پس جعفر به ابو حنيفه گفت :
كلمه‏ اى را برايم بگو كه اولش كفر و پايانش ايمان باشد ؟
او گفت :
نمیدانم.
جعفر بن محمد گفت :
سخن مردى است كه بگويد لا إِلهَ إِلَّا اللهُ اگر گفت لا اله و آن را ادامه نداد، كافر است؛ زيرا اولش كفر و پايانش ايمان است.
بعد گفت :
كدام گناه نزد خداوند سنگين‏تر است : قتل نفس يا زنا ؟
ابو حنيفه گفت :
البته قتل نفس.
جعفر بن محمد به او پاسخ داد :
خداوند بلندمرتبه در مورد قتل نفس شهادت دو شاهد را میپذيرد و شهادت در مورد زنا را جز با چهار شاهد نمیپذيرد. پس چگونه تو آن را قياس میكنى؟
بعد ادامه داد :
روزه نزد خداوند افضل است يا نماز ؟
او گفت :
البته نماز،
جعفر پاسخ داد :
پس چگونه است كه زن هنگامى كه حايض است بايد روزه را قضا كند اما نماز را نه ؟ اى بندۀ خدا، پرهيزگار باش و قياس نكن؛ فردا (قيامت) ما و تو و كسانى كه از ما پيروى كردند، در مقابل خداوند عزّ و جلّ خواهيم ايستاد. ما میگوييم رسول الله صلّى الله عليه و آله و خداى عزّ و جلّ گفت، و تو و اصحابت خواهيد گفت ما شنيديم و فتوا داديم؛ خداوند هر حكمى را كه خواهد در مورد ما و شما انجام میدهد.

سه شنبه 16 ارديبهشت 1393برچسب:زُبَیر بن بکار, :: :: نويسنده : علی

زُبَیر بن بکار. از احفاد زبیر بن عوام از علماء و نویسندگان انساب و اخبار عرب بود. در مدینه بسال ١٧٢ ه.ق. متولد گردید. عهده دار مقام قضاء در مکه شد و هم در آنجا وفات یافت.
ازجملۀ مصنفات اوست :
«اخبار العرب و ایامها»،
«نسب قریش و اخبارها»،
«الاوس و الخزرج »،
«وفود النعمان علی کسری»،
«اخبار ابن میادة»،
«اخبار حسان»،
«اخبار عمر بن ابی ربیعة»،
«اخبار جمیل»،
«اخبار نصیب»،
«اخبار کثیر»
«اخبار ابن الدمینة»
و «الموفقیات».
کتاب اخیر (الموفّقیّات) مجموعه ای است از نوادر تاریخی مشتمل بر ١٩ جزء و آنرا بنام موفّق فرزند متوکل عباسی که عهده دار تعلیم و تربیت او بود تألیف کرد. جزء ١٦ تا ١٩ از این کتاب بسال ١٨٧٨ م. بوسیلۀ وستنفلد در غوطۀ دمشق بچاپ رسید و وستنفلد این ٤ جزء رابخطا تألیف ابوعبدالله کاتب دمشق دانست.
ابن الندیم ٣٣ تألیف در باب انساب، هجرت ها، تاریخ شعراء و دیگر موضوعات از آن زبیر بن بکار برشمرده است.

إذَا تَـمَنَّيْـتُ بِـتُّ الـلّـيْـلَ مُـغْتَبِطَـاً
إنَّ المُنَى رَأْسُ أَمْوَالِ المَفَالِيسِ

 

هنگامیکه خواسته و آرزویی داری برای به دست آوردن آن خواسته حتّی در شب کار کن و بیدار باش و نخواب در حالی که خوشحال و شادمان و مسرور هستی، زیرا فقط آرزو داشتن و برای آن آرزو تلاش نکردن سرمایۀ مردم فرومایه و پَست است.

زرگر نَبُوَد مَرد چو بَر زَر نكُند كار
آنكو نكند طاعت علمش نبود علم


ناصر خسرو رحمه الله
قرن 5 ه.ق.



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 71
بازدید دیروز : 139
بازدید هفته : 4554
بازدید ماه : 210
بازدید کل : 192111
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content