یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

آل سلجوق.
در دورۀ ضعف و انحطاط عباسیان، سلسله ای ازترکمانان بر ممالک اسلامی تسلط یافتند و آن را تحت حکومت درآوردند. سلاجقه به ایران و الجزیره و شام و آسیای صغیر هجوم برده و سلسله هائی را که در این نواحی فرمانروائی داشتند برانداخته و آسیای اسلامی را از حد غربی افغانستان تا ساحل بحر الروم متصرف شدند. سلاجقه فرزندان سلجوق بن تقاق از رؤسای ترکمانند که در خدمت یکی از خانان ترکستان میزیسته و از دشت قرقیز با تمام قبیلۀ خود بطرف جَند و از آنجا ببخارا کوچ کرده و در آن سرزمین ساکن شده قبول اسلام کرده اند. سلجوق و پسران او در جنگهائی که مابین سامانیان و امرای ایلک خانیه و سلطان محمود غزنوی اتفاق افتاد شرکت می جستند و بتدریج قدرت آنان بجائی رسید که طغرل بیک و برادرش چغری بیک بریاست قبیلۀ خود بخراسان هجوم بردند وغزنویان را از آنجا رانده جانشین ایشان شدند و در سال ٤٢٩ ه.ق. در مرو خطبه به نام چغری بیک داود خوانده و او را سلطان السلاطین نامیدند و همین مراسم را نیز در نیشابور به نام برادرش طغرل بیک بجای آوردند و بتدریج بلخ و جرجان و طبرستان و خوارزم بممالک سلجوقی افزوده شد و بزودی جبل و همدان و دینور و حلوان و ری و اصفهان بدان ضمیمه گردید و طغرل بیک در سال ٤٤٧ به بغداد ورود کرد و نام او با لقب سلطانی در دارالخلافه بر منابر خوانده شد. و این خاندان را به نام سلاجقه و سلجوقیه و سلجوقیان نیز خوانند. (نقل به اختصار از طبقات سلاطین اسلام استانلی لین پول).
بعد از ملکشاه میان فرزندان او نفاق و خلاف افتاد و برخی از امرای سلجوقی که در نواحی مُلک حکمران بودند فرصت را غنیمت شمرده سر از اطاعت جانشینان ملکشاه پیچیدند و در قلمرو حکمرانی خود سلطنت یا امارتی مستقل تشکیل کردند و بدین نهج چندین سلسله ملوک سلجوقی بوجود آمد که معروفترین آنها سلاجقۀ روم و شام و کرمان است و سلسلۀ اصلی را در مقابل این سلسله های فرعی سلاجقۀ بزرگ نامند و سلطنت این دودمان از٤٢٩ تا٥٥٢ دوام یافت.
رکن الدین ابوطالب طغرل بیک (٤٥٥-٤٢٩)، عضدالدین ابوشجاع آلب ارسلان (٤٦٥-٤٥٥)، جلال الدین ابوالفتح ملکشاه (٤٨٥-٤٦٥)، ناصرالدین محمود (٤٨٧-٤٨٥)، رکن الدین ابوالمظفر برکیارق (٤٩٨-٤٨٧)، ملکشاه دوم (٤٩٨)، غیاث الدین ابوشجاع محمد (٤٩٨)، معزالدین ابوالحارث سنجر (٥٥٢-٥١١). این شعبه را خوارزمشاهیان منقرض کردند. (از طبقات سلاطین اسلامی استانلی لین پول).
سلاجقۀ روم : از سال ٤٧٠ تا٧٠٠ ه.ق. در آسیای صغیر فرمانروایی به استقلال داشته اند. مؤسس این سلسله سلیمان بن قتلمش و آخرین ایشان علاءالدین کیقباد ثانی و شمارۀ آنان ١٧ تن، و انقراضشان به دست مغول و ترکان عثمانی بوده است.
سلاجقۀ شام : سلسله ای از آل سلجوق که از٤٨٧ تا سال ٥١١ در شام فرمانروای مستقل بوده اند. مؤسس این سلسله تتش بن ارسلان و آخرین آنان سلطان شاه بن رضوان و عدۀ آنها پنج تن، و انقراضشان به دست اتابکان بوری و امرای ارتقی بوده است.
سلاجقۀ عراق و کردستان : نُه تن اخیر از سلاجقۀ اصلی که از سال ٥١١ تا٥٩٠ در عراق و کردستان فرمانروایی به استقلال داشته اند. نخستین ایشان مغیث الدین محمود بن محمد ملکشاه و آخرین طغرل ثانی است که نسبت بسلاجقۀ بزرگ طغرل ثالث شمرده میشود. انقراض این سلسله خوارزمشاهیان بوده است.
سلاجقۀ کرمان : سلسله ای از آل سلجوق که از سال ٤٢٣ تا ٥٨٣ در کرمان به استقلال فرمانروایی داشته اند. مؤسس این سلسله عمادالدین قراارسلان قاوردبیک و آخرین ایشان محمدشاه ثانی و شمارۀ آنان سیزده تن، و انقراضشان به دست ترکان غُز بوده است.

پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

آل بویه.
خانوادۀ ایرانی نژاد از اولاد بویه نام دیلمی که از ٣٢٠ تا ٤٤٨ ه.ق. در ایران جنوبی و عراق فرمانروائی به استقلال داشته اند. آل بویه را نظر به دیلمی بودن، دیالمه نیز خوانده اند. مؤسس سلطنت دیالمه علی عمادالدوله از امرای مرداویج بن زیار و حسن رکن الدوله و احمد معزالدوله پسران بویۀ دیلمی بوده اند. این سه پسر ولایات بدست آورده را میان خود تقسیم کردند و چهارده تن از اولاد و اعقاب آنها هرکدام در قسمتی از مملکت اسلاف خود حکومت مستقل داشته و به مناسبت قلمرو حکمرانی خود به دیالمۀ فارس و دیالمۀ عراق و اهواز و کرمان و دیالمۀ ری و همدان و اصفهان و دیالمۀ کردستان موسوم شده اند. انقراض دیالمه بر دست آل کاکویه و غزنویان و سلجوقیان بوده است و آنان را بُوَیهیّون نیز نامند. و ابواسحاق ابراهیم بن هلال صابی متوفّی به سال ٣٨٦ را تاریخی است از این دودمان به نام تاجی، و نیز جمال الدین علی بن یوسف قفطی وزیر، تاریخی دیگر در شرح حال آنان کرده است.

پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

قائم بن القادر ملقب به القائم بامر ﷲ (422 - 467 ه.ق.) بیست و ششمین خلیفۀ عباسی است. در ذی قعدۀ سال 391 متولد شد. مردی دانشمند و خوش صورت و نیکوسیرت و بااقتدار بود و در عهد او و پدرش دولت عباسیان رونق گرفت در زمان او دولت بویهیان انقراض یافت. و دولت سلجوقی تأسیس شد و فتنه بساسیری افتاد. چون ابوحارث بساسیری ترک را که از امیران شجاع و دلیر بغداد بود با رئیس الرؤسا وزیر قائم خلافی پدید گشت و بساسیری از بغداد بیرون شد. قائم به استمالت و دلجوئی او کس فرستاد ولی سودی نبخشید. کار بساسیری قوّت گرفت و چند شهر بگرفت و در عراق و خوزستان او را بالای منبرها دعا میکردند. قائم چون چنین دید از سلطان طغرل سلجوقی کمک خواست طغرل به بغداد شد و با قدوم او کار بساسیری سست گشت و اعیان به تدریج از گرد او پراکنده گشتند و به سال 447 ه.ق. بساسیری با باقیماندۀ یاران خود از فرات بگذشت و از پادشاه مصر المستنصر معد بن ظاهر درخواست مساعدت نمود. مستنصر او را به مال بسیار مدد کرد. و رحبۀ شام را به او داد. چون طغرل به بغداد درآمد در خطبه بعد از نام خلیفه او را به سلطنت یاد کردند و پس از چندی نام ملک رحیم صمصام الدوله را نیز که از شاهان بویه بود اضافه کردند قائم از طغرل خواست تا خود او را در حمایت خویش گیرد طغرل بپذیرفت و بفرمود تا ملک رحیم را بگرفتند و نام بویهیان را از خطبه بینداخت. در سال 450 طغرل را خبر رسید که برادر مادری او ابراهیم ینال نافرمانی آغاز کرده است. طغرل با لشکری بغداد را ترک گفت و به دفع او شد و خبرها به بغداد می رسید که بساسیری با لشکری عظیم از ترک و عرب به طرف بغداد می آید. مردم را اضطراب و وحشتی فراگرفت جمعی قائم را گفتند صلاح آن است که امیرالمومنین از بغداد بیرون رود و همه به حصنی محکم پناه بریم قائم بپسندید ولی دوری وطن بر او دشوار مینمود سرانجام بر خدای توکل کرد و از بغداد بیرون شد و خبر رسید که بساسیری به انبار رسیده است و قریش بن بدران با جماعتی از عرب و بیرقهای سپید مستنصر بن ظاهر با او بودند. لشکر خلیفه از بغداد بیرون رفت و میان دو سپاه جنگهای بزرگی درگرفت و رئیس الرؤسا مال و سلاح بسیار میان لشکریان قسمت کرد ولی سودی نبخشید و بساسیری غالب شد جمعی را بکشت و بازارهای بغداد را آتش زد و دواوین را غارت کرد. رئیس الرؤسا از بغداد گریخت. قائم برد پیغمبر به تن کرد و سوار شد و شمشیر بکشید و جماعتی از عباسیان با او بودند و همه درباریان و کنیزکان و سرپوشیدگان از دارالخلافه بیرون آمدند و قرآن ها بر سرنیزه کردند قائم پیاده شد و با رئیس الرؤسا بر منظری رفتند. اتفاقاً رئیس الرؤسا را نظر بر قریش بن بدران افتاد از او خواست که قائم را بر نفس و مال و زن و فرزند و پیروان زنهار بخشد. قریش گفت خدا او را زنهار داده و من حفظ و نگهداری او را بر خود شرط کردم. قائم و رئیس الرؤسا شاد شدند و در دارالخلافه بگشادند و خلیفه بیرون آمد. چون بساسیری از داستان امان دادن به خلیفه آگاه شد نزد قریش پیامی فرستاد که نه ما با هم سوگند خورده ایم که هر چه کنیم به اتفاق کنیم. تو بی مشورت من خلیفه را امان دادی ؟ قریش گفت من از سوگند خود عدول نکرده ام تو رئیس الرؤسا را بگیر و من قائم را. بساسیری به این امر خشنود شد و بفرمود که انواع شکنجه بر رئیس الرؤسا روا داشتند تا بمرد. قائم به خانۀ قریش پناه برد و مزاجش به انحراف گرائید و به اسهال دموی مبتلی گردید و قریش قائم را به صاحب حدیثه (مهارش عقیلی) سپرد که او را در هودجی نشاند و به حدیثه فرستاد. بساسیری از قاضیان و نقیبان و بزرگان علویان و عباسیان برای شاه مصر بیعت گرفت. از آن طرف سلطان طغرل پس از شکست دادن برادر خود پیامی عتاب آمیز در بارۀ وضع قائم خلیفه به قریش بن بدران فرستاد. قائم دختر برادر طغرل را به عقد خود درآورده بود. طغرل از قریش خواست که آن دختر را بفرستد. قریش مسئولیت حوادث بغداد را به گردن رئیس الرؤسا انداخت و به طغرل پیغام داد که اگر بسوی بغداد آید بساسیری در حال قائم را بکشد و ما در برابر تو بیائیم و آنگاه حرم خلیفه را که برادرزادۀ سلطان طغرل بود فرستاد. سلطان به عراق آمد قریش به شام گریخت. بساسیری اهل و عیال و مال خویش را به واسط فرستاد و خویشتن بگریخت. طغرل با اعظام و احترام خلیفه قائم را از حدیثه به بغداد وارد کرد و آنگاه با سپاهی به جستجوی بساسیری بسوی واسط روان گشت در راه واسط به او رسیدو میان ایشان جنگ درگرفت. سرانجام طغرل چیره گشت و بساسیری را گرفته بکشت و سرش را به بغداد فرستاد تا در بازارها بگردانند. قائم به سال 467 ه.ق. وفات یافت.

پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:تنوین, :: :: نويسنده : علی

تنوین

تنوین.
[ ت َن ]
(ع مص)
منوّن کردن اسم.
|| نوشتن نون.
الحاق نون به کلمه بصورت دو زبر یا دو زیر یا دو پیش.
|| (اِ)
نون ساکن که در آخر اسماء خوانند.
در اصل مصدر
و بمعنی درآوردن «ن» در کلمه باشد
و در اصطلاح نحویان
نون ساکنی است که
بر حرکت آخر کلمه درآید
و برای تأکید فعل نباشد.
مقصود از ساکن بودن آنست که بذات ساکن باشد
و به همین جهت
حرکت عارضی بر آن وارد می شود
چنانکه در
«عادنِ الأولی»
که دراصل «عاداً الأولی» بوده است و
بواسطۀ اجتماع ساکنین حرکت پیدا کرده است.
و نون ساکن در جائی تنوین است که
بحرکت حرف آخر کلمه درآمده باشد،
نه آنکه خود حرف آخر کلمه باشد
چنانکه در «من» و «لدن».
و تنوین اختصاص به آخر اسم ندارد
بلکه در آخر فعل هم می آید
چنانکه در تنوینِ «ترنّم»،
و اینکه در تعریف قید شده برای تأکید فعل نباشد
بمنظور اخراج «نونِ تأکید» از تعریف تنوین بود
زیرا «نونِ تأکید» هم ساکن است
و هم به آخر کلمه درمی آید.
به هر حال تنوین را پنج قسم مشهور بود :
تنوینِ تَمَکُّن،
تنوینِ تَنکیر،
تنوینِ مُقابله،
تنوینِ عِوَض،
تنوینِ تَرَنُّم.
ج، تنوینات.

*******

تنوینِ تَمَکُّن
تنوینی است که
بر حرکت حرف آخر اسماء معرب درآید
تا نشانۀ خارج نگردیدن از اصل اسمیت
و تمام بودن آن باشد
مانند تنوین آخر کلمات
«زید» و «عمرو» در
«سلمت علی زیدٍ و عمروٍ».
این تنوین را
«تنوینِ امکنیه» و «تنوینِ انصراف» نیز گویند.

*******

تنوینِ تَنکیر.
تنوینی است که
به آخر بعض کلماتِ مبنی درآید
تا میانِ حالت معرفه و نکره بودن آنها را معلوم دارد،
چنانکه در کلمات
«صه» و «مه» که اگر بدون تنوین باشد معرفه
و اگر با تنوین باشد مثل «صهٍ» و «مهٍ» نکره اند.
و در واقع تنوینی است که
برای نکره ساختن کلمه بر آخرش درآید.

*******

تنوینِ مُقابله.
تنوینی است که
به آخر جمعهای مؤنّثِ سالم عربی درآید
چنانکه در «مسلمات» و «مؤمنات» و نظائر آن.
برخی گویند
این بدل از نون جمع مذکّر سالم است
و بعضی گویند
بدل از فتحۀ حالت نصب خودِ جمع مؤنّث سالم است،
چون نصب و جر آن هر دو به کسره است.

*******

تنوینِ عِوَض. 
تنوینی را گویند که
بجای حرف اصلی
یا زائد محذوف
و یا بجای مضاف الیه محذوف مفرد
یا جمله
به آخر کلمه ملحق شود
چنانکه در «حوارٍ» که در اصل «حواری» بوده
و تنوین «جندلٍ»
که بجای الف «جنادل» بوده
و تنوین «یومئذٍ»
که در اصل «یوم اذ کان کذا» بوده است،
و بجای محذوف، تنوین در کلمات مذکور آمده است.

*******

تنوینِ تَرَنُّم.
تنوینی است که
به آخر قوافی دارای حرف اطلاق،
بجای آن حرف اطلاق درآید،
و حروف اطلاق الف، واو و یاء است
که به آخر کلمات درآید.
و به عقیدۀ «سیبویه»
هرگاه حروف اطلاق را
که موجب ترنّم و غناء است
از قوافی حذف کنند
بجای آن تنوین آرند
و با آن ترنّم را قطع کنند
و این تنوین اختصاص ندارد
و به آخر افعال اگر قافیه باشند نیز درآید.

پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

خالد بن مُعَمَّر
(... - نحو 50 ه.ق ... - نحو 670 م)
خالد بن معمر بن سليمان
السدوسي :
قائد،
من الرؤساء في صدر الإسلام.
أدرك عصر النبوة،
ثم كان رئيس بني بكر في عهد «عمر»،
و كان مع «عليّ» يوم الجمل و صفين،
من أمراء جيشه.
و ولاه «معاوية» إمرة أرمينية،
فقصدها،
فمات في طريقه إليها بنصيبين.

***

قال «معاویة بن أبي سفیان»
لـ«خالد بن المعمّر» :
کیف حبّک لـ«عليّ بن أبي طالب (ع)» ؟
قال :
أحبّه لثلاث خصال :
علی حلمه إذا غضب
و علی صدقه إذا قال
و علی وفائه إذا وعد.

پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

118- وَ قَالَ (ع) : إِضَـاعَـةُ الْـفُــرْصَــةِ غُـصَّـةٌ.

پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

الْخَطِيب البَغْدَاديّ
(392 - 463 ه.ق 1002 - 1072 م)
أحمد بن علي بن ثابت
البغدادي،
أبو بكر،
المعروف بالخطيب :
أحد الحفاظ المؤرخين المقدمين.
مولده في «غزية» - بصيغة التصغير -
منتصف الطريق بين الكوفة و مكة،
و منشأه و وفاته ببغداد.
رحل إلى مكة
و سمع بالبصرة و الدينور و الكوفة و غيرها،
و عاد إلى بغداد
فقربه رئيس الرؤساء ابن مسلمة (وزير القائم العباسي)
و عرف قدره.
ثم حدثت شئون خرج على أثرها مستترا إلى الشام
فأقام مدة في دمشق و صور و طرابلس و حلب،
سنة 462 ه.ق.
و لما مرض مرضه الأخير
وقف كتبه
و فرق جميع ماله
في وجوه البر
و على أهل العلم و الحديث.
و كان فصيح اللهجة
عارفا بالأدب،
يقول الشعر،
ولوعا بالمطالعة و التأليف،
ذكر ياقوت أسماء 56 كتابا من مصنفاته،
من أفضلها «تاريخ بغداد - ط»
أربعة عشر مجلدا....
و من كتبه «البخلاء - ط» و
«الكفاية في علم الرواية - ط»
في مصطلح الحديث، و
«الفوائد المنتخبة - خ» حديث، و
«الجامع، لأخلاق الراويّ و آداب السامع - خ»
عشر مجلدات، و
«تقييد العلم - ط» و
«شرف أصحاب الحديث - خ» و
«التطفيل - ط» و
«الأسماء و الألقاب» و
«الأمالي» و
«تلخيص المتشابه في الرسم - خ» و
«الرحلة في طلب الحديث - خ» و
«الأسماء المبهمة - خ» الأول منه،
و «الفقيه و المتفقه - ط» اثنا عشر جزءا، و
«السابق و اللاحق،
في تباعد ما بين وفاة الراويين
عن شيخ واحد - خ»
في 75 ورقة، ... و
«موضح أوهام الجمع و التفريق - ط» مجلدان،
و «اقتضاء العلم و العمل - ط» و
«المتفق و المفترق - خ» ...
و ليوسف العش (الدمشقيّ)
كتاب «الخطيب البغدادي، مؤرخ بغداد و محدثها - ط»
أورد فيه أسماء 79 كتابا من مصنفاته.

عُنْوَانُ صَحِيفَةِ الْمُؤْمِنِ حُبُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (ع)
در کتاب «تاریخ بغداد» مطلب شمارۀ (2314) نوشتۀ «أحمد بن عليّ بن ثابت» معروف به «خطیب بغداديّ» متوفّی به سال 463 ه.ق و این عبارت شنیدۀ شخصی است به نام «أنس بن مالک» از «حضرت خاتم النّبیّین (ص)»

پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

دُخــولُ الـنّــارِ فــي حُــبِّ الـوَصــيِّ
وَ فـــي تَــفــضـيــلِ أَولادِ الــنَّـبـــيِّ

أَحَــبُّ إِلَــيَّ مِــن جَــنّــــاتِ عَـــدنٍ
أُخَـــــــــلَّــدُهـــا بِـــتـيـمٍ أَو عَــديٍّ

الــصّـــاحِــب بــن عَـبّــاد رحمه الله
قــرن 4 ه.ق

پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

اشاعرة. [ اَ ع ِ رَ ] (اِخ) ج ِ اشعری، بمعنی پیرو طریقۀ مخصوص اشعریان. اساس طریقۀ اشاعره از تعلیمات جهمیه مایه گرفت و در اواخر قرن سوم یا اوائل قرن چهارم هجری بعنوان فرقۀ اشعری ظهور کرد و بنام مشهورترین رؤسای این فرقه، ابوالحسن اشعری، معروف گردید و او از اخلاف ابوموسی اشعری است. ابوالحسن اشعری بر مخالفت معتزله قیام کرد و جمعی پیرو او شدند. عالم مشهور قاضی ابوبکر محمد باقلانی متوفی سنۀ 403 ه.ق مذهب اشعری داشت و در تأیید و ترویج این طریقه کوشش بسیار کرد. اشاعره و معتزله با یکدیگر سخت مخالف بودند و کار مخالفت این دو فرقه به زدوخوردها و انقلابات خونین کشید، و مسلمانان هر ناحیه را مدت چند قرن به همین زدوخوردها مشغول و سرگرم داشت. نمونه ای از این معنی واقعۀ خراسان است در سال 456 ه.ق ..
اشاعره و معتزله در مسائل بسیار با هم اختلاف دارند. عمدۀ مسائل خلافیۀ آنها بدین قرار است : 1 - معتزلی گوید : افعال خیر از خدای باشد و بر او ست که هرچه شایسته تر و سزاوارتر رعایت بندگان کند، اما اعمال شرّ، مخلوق عباد و عنان قدرت و ارادۀ این همه در دست انسان است. اشعری گوید : بد و نیک کارها همه آفریدۀ خداوند است و بنده را به هیچ وجه اختیار نیست. 2 - معتزلی گوید : ایمان را سه رکن است : اعتقاد به قلب و جنان، گفتار به زبان، عمل به ارکان. اشعری گوید : رکن اصلی ایمان عقیدۀ قلبی است و گفتار و کردار از فروع آن است و کسی که دین را به دل بگرود مؤمن است، هرچند عمل و گفتارش با عقیدت یار نباشد. 3 - معتزلی از ذات واجب الوجود صفات ازلیه همچون علم و قدرت و اراده و سمع و بصر و جز آنها را نفی کند و گوید : خداوند عالم است بالذات نه بصفت علم، و قادر است نه بصفت قدرت و همچنین از دیگر صفات ازلی. اما اشعری قائل به صفات ازلیۀ زائد بر ذات است که قائم به ذات واجب الوجودند :

و الاشعری بازدیاد قائله
و قال بالنیابة المعتزله

مسألۀ تعدد قدما که در کتب کلام دیده میشود مربوط بهمین مطلب است. 4 - معتزلی قائل است به حسن و قبح عقلی و گوید : حسن و قبح ذاتی اشیاء است، و عقل خود بدون معاونت شرع میتواند حسن و قبح چیزها راادراک کند. اوامر و نواهی شرع تابع حسن و قبح ذاتی است، نه اینکه حسن و قبح تابع امر و نهی شارع باشد، و از این جهت در مواردی که نص شرعی در دست نداریم عقل خود میتواند استنباط احکام کند، همچنین در موارد منصوصه بواسطۀ ملاک حسن و قبح ذاتی ممکن است در حکم ظاهری تصرف کند، اما اشعری منکر حسن و قبح عقلی است، واجب و حرام را سماعی داند و گوید عقل ما را شایستگی ایجاد یا تصرّف در احکام شرع نیست. در اینکه اوامر و نواهی شرع نسبت به حسن و قبح سبب اند یا کاشف، گفتگوها است که در فنّ کلام و اصول بشرح نوشته اند. 5 - معتزلی گوید : خدا را هیچگاه بچشم نتوان دید و اشعری گوید که خداوند در روز رستخیز بعیان دیده میشود. در مسألۀ رؤیت میان اشاعره و معتزله گفتگوها است و در این باب عقاید گوناگون اظهار شده است که در جای خود بتفصیل نوشته اند. طائفۀ «ضراریه» از معتزله گویند که انسان را ورای حواس پنجگانه حاسّۀ ششم است و با این حس خدا را در قیامت میــبینیم. 6 - معتزلی گوید : کسی که مرتکب گناهان کبیره میشود نه مؤمن است و نه کافر، بلکه فاسق است و از این معنی عبارت کند به منزلة بین المنزلتین. 7 - معتزلی گوید : کلام ﷲ مخلوقی است حادث، واشعری معتقد به کلام قدیم است. مسألۀ «کلام نفسی» مقابل «کلام لفظی» که از مختصات عقاید اشعریان است از فروع همین مسأله شمرده میشود. 8 - معتزلی گوید : اعجاز قرآن مجید بسبب آن است که مردم را از معارضه و آوردن مانندش منصرف ساخت وگرنه اتیان بمثل برای فصحای عرب ممکن بودی، و اشعری قرآن را بالذات معجز و آوردن مانند آن را از بشر محال داند و گوید اعجاز عبارت است از فعل خارق عادت که مقرون بتحدی و سالم از معارضه باشد. 9 - معتزلی اعادۀ معدوم را ممتنع و اشعری ممکن داند. 10 - معتزلی خلود در نار را معتقد و اشعری منکر است. 11 - معتزلی امامت را بنص و تعیین داند و اشعری به اختیار امت. 12 - معتزلی معتقد است به تقرر و ثبوت ماهیت پیش از وجود و گوید ماهیت را در حال عدم و پیش از آنکه موجود شود ثبوت و تقرری است و ثبوت را اعم از وجود و عدم را اعم از نفی داند :

و جعل المعتزلی الثبوت عم
من الوجود و من النفی العدم

بعض معتزلیان گویند که میان ثبوت و نفی هیچ حد فاصل و واسطه ای نیست، و بین ثابت و منفی قضیۀ منفصلۀ حقیقیه است که بیش از دو طرف ندارد، اما میان موجود و معدوم واسطه ای است که آن را حال یا ثابت گویند. مسألۀ حال یا واسطۀ میان موجود و معدوم از مختصات عقاید معتزله است و اشاعره منکر این سخنان اند. 13 - معتزله علم واجب الوجود را عبارت دانند از ماهیات ثابتۀ ازلی بنابر تقرر ماهیت که جزو عقاید آنهاست و ماهیت مقرره در عقاید معتزله نظیر اعیان ثابته است در عقاید متصوفه از قبیل محیی الدین و پیروان او. در باب علم واجب الوجود به جزئیات میان اشعری و معتزلی گفتگوها است، بعضی منکر علم واجب تعالی به جزئیات و برخی قائل به علم تفصیلی واجب الوجود و احاطۀ او بر غیرمتناهی هستند و طایفه ای گویند خداوند عالم به جزئیات است نه بصور تفصیلی بلکه بر وجه کلی. ابوالمعالی جوینی استاد غزالی از بزرگان اشعری بود. به او نسبت داده اند که گفت خداوند عالم به کلیات است نه به جزئیات. بهمین مناسبت در کتاب طبقات سبکی (ج 3 ص 261) چند ورق راجع به این موضوع نوشته و خواسته است که این نسبت را از امام الحرمین رفع و او را از داشتن این عقیده پاک کند. غزالی برای اینکه مورد این تهمت واقع نشود، هر جا به این موضوع رسیده عقیدۀ خود را صریحاً بیان کرده است، از جمله در کتاب نصیحة الملوک مینویسد : «وی دانا است به هر چه دانستنی است و علم وی به همۀ چیزها محیط است.» 14 - اشعری گوید : ایمان و طاعت بتوفیق و کفر و معصیت بخذلان الهی است و توفیق عبارت است از خلق قدرت بر طاعت و خذلان عبارت است از خلق قدرت بر معصیت.
آنچه از موارد اختلاف اشعری و معتزلی یاد کردیم عمدۀ مسائل خلافیه ای است که میان آنها مشهور شده است. از این مسائل مهم بعضی مولود بعض دیگرند، مثلاً مسألۀ حال و کلام نفسی و همچنین اختلاف در توفیق و خذلان به مسألۀ نفی صفات و جبر و اختیار برمیگردد. غیر از آنچه گفتیم موارد خلافیۀ دیگر هم در باب وعد و وعید واسماء و احکام و عقل و سمع و همچنین در موضوعات جزئی و شخصی از قبیل اینکه عایشه و طلحه و زبیر خطاکار بودند یا نه و بر فرض خطا، آیا برگشتند و توبه کردند یا همچنان با گناه از دنیا رفتند و معاویه و عمرو عاص بر امام خروج کردند یا نه و امثال این اختلافات و زدوخوردها میان معتزله و فرقه های دیگر بوده است که بسیاری از آنها مربوط به مسائل مذکور میشود و در کتب عقاید بتفصیل ثبت شده است.
رواج طریقۀ اشعری : تا اواخر قرن سوم نامی از فرقۀ اشعری در میان نبود، و دشمن سخت معتزله همان اصحاب حدیث بود. پس از ظهور علی بن اسماعیل اشعری، فرقه ای بدین نام روی طریقۀ اهل حدیث، در مقابل معتزله قیام کردند و مخاصمۀ این طایفه به موافقت علمای حدیث با معتزلیها گونۀ دیگر گرفت. پیدا شدن روح انتقاد و باور نکردن هر سخنی بدون دلیل و برهان، شاید تا حدی لازم و مطابق تعلیمات اسلامی بود که مردم را بفکر و تعقل و پیروی دلیل و برهان راهنمائی میکرد و «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین» (قرآن 111/2)، «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن» (قرآن 125/16). و امثال آنها را دستور میداد و چون عقاید تعبدی صرف در مقابل حملات مذاهب فلسفی تاب نمی آورد، متکلمین اسلام مجبور بودند که با اسلحۀ مهاجمین خود رامسلح سازند. اما بهمین اندازه که اصول فلسفه برای مناظره و محاجۀ با مخالفان دین بکار رود، قناعت نشد و بتدریج بیش از آنچه ضرورت داشت و افزون از مقدار نسبت مسائل فلسفۀ یونان با مذهب درآمیخت و معجون نوظهوری ساخته شد. قرن چهارم و پنجم نسبت به اشاعره و اهل حدیث همچون قرن دوم و سوم نسبت به معتزله و قدریه بود و بیشتر از آنچه معتزله در مدت دو قرن پیش رفته بودند، از قرن چهارم ببعد نصیب اشعریها و اهل سنت وجماعت گردید. در قرن پنجم که عهد غزالی است، جمهور مسلمانان اهل سنت خاصه در حوزۀ خراسان که موطن غزالی است، در اصول طریقۀ اشعری و در فروع مسلک شافعی را داشتند. آنها که «اصحاب رأی» یعنی پیروان امام ابوحنیفه بودند، نیز اکثراً به مسلک اشاعره معتقد بودند و مذهب معتزله میان بعضی از فقهای عراق متداول بود. در کتاب بیان الادیان که مؤلف آن از معاصرین غزالی است، مذهب اهل سنت و جماعت را تقریباً روی اصول اشعری وصف میکند و در ذیل «اصحاب الرأی» مینویسد : «و فقهای خراسان که از اصحاب ابوحنیفه اند، در اصول، مذهب سنت وجماعت دارند. اما بعضی از فقهای عراق در اصول، مذهب معتزله دارند و در فروع مذهب او». از کتاب طبقات الشافعیۀ سُبکی و مؤلفات تاریخی دیگر هم بخوبی برمی آید که اکثر علمای بزرگ خراسان در قرن پنجم در اصول، پیرو اشعری و در فروع، تابع شافعی بوده اند. در دوره های بعد نیز جمهور اهل تسنن از حنفی و شافعی و غیره همگان اشعری مذهب بودند. علامه در نهج الحق مینویسد: «و جماعة الاشاعرة الذین هم الیوم کل الجمهور من الحنفیة و الشافعیة و الحنبلیة الّا الیسیر من فقهاء ماوراءالنهر» الخ. (غزالی نامه تألیف جلال همایی صص 60 - 80).



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1494
بازدید دیروز : 53
بازدید هفته : 6828
بازدید ماه : 1494
بازدید کل : 167017
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content