چار كس را، داد مَردی، یك دِرَم
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان

  چار كس را، داد مَردی، یك دِرَم
هر یکی، از شهری، افتاده به هم

فارس و تُرک و رومی و عَرَب
جمله با هم، در نِزاع و در غضب

فارسی گفتا : از این چون وارَهیم
هم بیا کاین را به انگوری دهیم

آن عرب گفتا : مَعاذَ الله ! لا
من عِنَب خواهم، نه انگور ای دَغا

آن یكی، کز تُرك بُد گفت : ای بَنُم
من نمیــخواهم عنب، خواهم اُزُم

آنكه رومی بود گفت : این قیل را
تَرك كُن، خواهم من، اِستافیل را

در تَنازُع، آن نفر، جنگی شدند
كه، زِ سِرِّ نامها، غافل بُدند

مُشت بر هم میــزدند از ابلهی
پُر بُدند از جهل و، از دانش تُهی

صاحِبِ سِرّی، عزیزی صد زبان
گر بُدی آنجا، بدادی صلحشان

پس بگفتی او كه : من زین یك درم
آرزوی جمله تان را میخرم

چونكه بسپارید دل را بی دَغَل
این درمتان، میكند چندین عمل

یك درمتان، میشود چار، المُراد
چار دشمن، میشود یك، ز اتّحاد

گفتِ هر یكتان، دهد جنگ و فِراق
گفتِ من، آرَد شما را اتّفاق

پس، شما خاموش باشید اَنصِتوا
تا زبانتان من شَوَم در گفت و گو

گر سخنتان میــنماید یك نَمَط
در اثر، مایۀ نزاع ست و سَخَط

ور، سخنتان، در توافق، مَوثَقَه ست
در اثر، مایۀ نِزاع و تفرقه ست

گرمیِ عاریتی ندهد اثر
گرمیِ خاصّیّتی، دارد هنر

سركه را گر گرم كردی، ز آتش آن
چون خوری، سردی فَزاید بی گُمان

زانكه، آن گرمیِ آن دهلیزی ست
طبعِ اصلش، سردی ست و تیزی ست

ور بود یخـــبَسته دوشاب، ای پسر
چون خوری، گرمی فزاید در جگر

پس ریای شیخ به ز اخلاصِ ما
كز بصیرت باشد آن، وین از عَمی

از حدیثِ شیخ، جمعیّت رسد
تفرقه آرد دَمِ اهلِ حَسَد

چون سلیمان كز سوی حضرت بتاخت
كاو زبانِ جمله مرغان را شناخت

در زمان عدلَش، آهو با پلنگ
انس بگرفت و برون آمد ز جنگ

شد كبوتر، ایمِن از چنگالِ باز
گوسفند از گرگ، نآورد اِحتِراز

او، میانجی شد، میانِ دشمنان
اتّحادی شد، میانِ پَرزنان

تو چو موری، بهرِ دانه میــدوی
هین سلیمان جو، چه میباشی غَوی ؟

دانه جو را، دانه اش، دامی شود
و آن سلیمان جوی را، هر دو بود

مرغِ جانها را در این آخر زمان
نیستشان از همدگر یك دَم امان

هم سلیمان هست اندر دورِ ما
كاو دهد صلح و، نماند جورِ ما

قولِ «إِنْ مِنْ أُمَّةٍ» را یاد گیر
تا به «إلّا و خَلا فِیها نذیر»

گفت : خود خالی نبودست امّتی
از خلیفۀ حقّ و صاحب همّتی

مرغِ جانها را چنان یكدل كند
كز صفاشان بی غِش و بی غِلّ كند

مُشفقان گَردند همچون والِده
مسلمون را گفت : «نفسٌ واحِده»

نفسِ واحد، از رسولِ حقّ شدند
ور نه، هر یك دشمنِ مُطلق بُدند

اتّحادی خالی از شرک و دوئی
باشد از توحید بی ما و توئی

***

مثنوی معنوی
دفتر 2