یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:پیل، اندر خانه ای تاریك بود, :: :: نويسنده : علی
پیل، اندر خانه ای تاریك بود از برای دیدنش مَردُم بَسی دیدنش با چشم، چون ممكن نبود آن یكی را كَفّ، به خرطوم اوفتاد آن یكی را دست بر گوشش رسید آن یكی را كَفّ، چو بر پایش بِسود آن یكی بر پشت او بنهاد دست همچنین هر یك به جزوی كو رَسید از نظرگه گفتشان شد مختلف در كَفِّ هر كس، اگر شمعی بُدی «چشمِ حسّ» همچون كَفِّ دست ست و بس «چشمِ دریا» دیگر ست و كف دگر جنبش كفــها، ز دریا، روز و شب ما چو كشتیـــها به هم بَر میـــزنیم ای تو در «كشتیِ تن» رفته به خواب آب را آبی ست كاو میـــرانَدَش موسی و عیسی كجا بُد ؟ كآفتاب آدم و حوّا كجا بود آن زمان ؟ این سخن هم ناقص ست و اَبتَر ست گر بگوید، زآن، بلغزد پایِ تو ور بگوید در مثالِ صورتی بسته پائی، چون گیا، اندر زمین لیك پایت نیست تا نَقلی كُنی چون كَنی پا را ؟، حیاتت زین گِل ست چون حیات از حقّ بگیری، ای رَوی فارغ و مُستَغنی از گِل سوی دِل شیرخواره چون ز دایه بگسلد بستۀ شیرِ زمینی چون حُبوب حرفِ حكمت خور، كه شد نورِ سَتیر تا پذیرا گردی ای جان نور را چون ستاره سیر بر گردون كُنی آنچنان كز نیست، در هست آمدی راههای آمدن یادت نماند هوش را بگذار، آنگه هوش دار نی نگویم، زانكه، تو خامی هنوز این جهان، همچون درخت است ای كِرام سخت گیرد خامها مر شاخ را چون بپخت و گشت شیرین لب گزان چون از آن اقبال، شیرین شد دهان سختـــگیری و تعصّب، خامی ست چیزِ دیگر ماند، امّا گفتنش نی، تو گوئی، هم به گوشِ خویشتن همچو آن وقتی كه خواب اندر رَوی بشنوی از خویش و، پنداری فُلان تو، یكی تو، نیستی، ای خوش رفیق آن توئی زَفت ست كآن نُهصد تو ست خود چه جای حدِّ بیداری و خواب ؟ دَم مَزَن تا بشنوی زآن مَه لِقا : دم مزن تا بشنوی اسرارِ حال دَم مَزَن تا بشنوی زآن دَم زَنان دم مزن تا بشنوی زآن آفتاب دم مزن تا دم زند بَهرِ تو روح *** مثنوی معنوی |
|||
|