یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی
حقیر دیدنِ خَصمانِ صالح، ناقۀ صالح را ********** بشنو اکنون قصه صالح روان زانکه صورت بین نبیند عاقبت ناقۀ صالح به صورت بُد شتر از برای آبِ جو خصمش شدند «ناقة الله» آب خورد از جویِ میغ «ناقۀ صالح» چو جسمِ صالحان تا بر آن امّت ز حكم مرگ و درد شحنۀ قهر خدا ز یشان بجُست «روح صالح» بر مثالِ اشتری ست «روح» همچون صالح و «تن» ناقه ست روح صالح قابل آفات نیست روح صالح قابل آزار نیست حق از آن پیوست با جسمی نهان بیخبر كآزارِ این آزارِ او ست ز آن تعلّق كرد با جسمش اله كس نیابد بر دلِ ایشان ظفر ناقۀ جسمِ «ولیّ» را بنده باش گفت صالح : چون كه كردید این حسد بعد سه روز دگر از جان ستان رنگ روی جمله تان گردد دگر روزِ اوّل رویتان چون زعفران در سوم گردد همه روها سیاه گر نشان خواهید از من زین وعید کرّه ناقه به سوی که دوان گر توانیدش گرفتن چاره هست چون شنیدند این از او جمله به تَگ كس نتانست اندر آن كرّه رسید همچو روحِ پاک، کو از تنگ تن گفت : دیدید این قضا مُبرَم شده ست كرۀ ناقه چه باشد ؟ «خاطرش» گر به جا آید دلش رستید از آن چون شنیدند این وعیدِ مُنكَدِر روز اول روی خود دیدند زرد سرخ شد روی همه روز دوم شد سیه روز سوم روی همه چون همه در ناامیدی سر زدند در نُبی آورد جبریلِ امین زانو آن دم زن كه تعلیمت كنند منتظر گشتند زخمِ قهر را صالح از خلوت به سوی شهر رفت ناله از اجزای ایشان میـشنید گریه چون از حدّ گذشت و های های ز استخوانهاشان شنید او نالهها صالح آن بشنید و گریه ساز كرد گفت : ای قومِ به باطل زیسته حق بگفته صبر كن بر جورشان من بگفته پند شد بند از جفا بس كه كردید از جفا بر جایِ من حق مرا گفته تو را لطفی دهم صاف كرده حق دلم را چون سَماء در نصیحت من شده بار دگر شیر تازه از شكر انگیخته در شما چون زهر گشته این سخُن چون شوم غمگین ؟ كه غم شد سر نگون هیچ كس بر مرگِ غم نوحه كند ؟ رو به خود كرد و بگفت : ای نوحه گر كژ مخوان ای راست خوانندۀ مُبین باز اندر چشم و دل، او گریه یافت قطره میبارید و حیران گشته بود عقل میگفتش که این گریه ز چیست ؟ بر چه می گریی بگو بر فعلشان ؟ بر دلِ تاریكِ پُر زنگارشان ؟ بر دَم و دندانِ سگسارانهشان ؟ بر ستیز و تَسخَر و افسوسشان ؟ دستشان كژ، پایشان كژ، چشم كژ از پی تقلید و از رایاتِ نَقل پیر خر نی، جمله گشته پیر خر از بهشت آورد یزدان بردگان اهل نار و خلد را بین هم دُكان *** مثنوی معنوی |
|||
|