التفات.
[ اِ ت ِ ]
(ع مص)
وانگریستن.
بازپس نگریستن.
برگشته نگریستن.
بگوشۀ چشم نگریستن.
پروای کسی کردن
(اصطلاع علم معانی)
این صنعت به نزدیک بعضی از اهل علم چنان است که از مخاطبه به مغایبه رفته آید یا از مغایبه به مخاطبه
و هر دو گونه در قرآن هست،
اما از مخاطبه به مغایبه رفتن :
حتی اذا کنتم فی الفلک و جرین بهم.
و اما از مغایبه به مخاطبه رفتن :
مالک یوم الدین
ایاک نعبد و ایاک نستعین.
و اگر از مغایبه به متکلم رفته شود همین است قال عزّ من قائل و جلّ :
و الله الذی ارسل الریاح فتثیر سحاباً فسقناه.
- و بعضی گفته اند التفات آن باشد که دبیر یا شاعر معنی تمام بگوید، پس بر عقب به وجهِ دعا یا وجهی دیگر بدان معنی تمام کرده التفات نماید. اما به صریحِ لفظ، اما به کنایت.
مثال از قرآن :
و قل جاء الحق
و زهق الباطل
ان الباطل کان زهوقاً.
از سخن فصحا :
قصم الفقر ظهری و الفقر من قاصمات الظهر.
پارسی :
نیکی باید کرد و در جهان به از نیکی چیست.
و از شعر تازی جریر راست :
اذا بدت الخیام بذی طلوح
سقیت الغیث ایتها الخیام
اتنسی یوم تفصل عارضیها
بفرع بشامة سقی البشام.
در این هر دو بیت التفات است.
دیگر بوتمام راست :
و انجدتم من بعد اتهام دارکم
فیاد مع انجدنی علی ساکنی نجد.
جریر گوید :
طرب الحمام بذی الاراک فشاقنی
لازلت فی علل و ایک ناضر.
منجیک گوید :
ما را جگر به تیر فراق تو خسته شد
ای صبر بر فراق بتان نیک جوشنی.
دیگر میگوید :
کاش من از تو بِرَستَمی به سلامت
ای فسوسا کجا توانم رستن.
(حدائق السحر فی دقائق الشعر)
و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون، المعجم فی معاییر اشعار العجم شود.