بیا تا قَدرِ یکدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
چو مؤمن آینۀ مؤمن یقین شد
چرا با آینه ما روگرانیم؟
کریمان جان فِدای دوست کردند
سگی بگذار، ما هم مَردُمانیم
فُسونِ «قل أعوذ» و «قل هو الله»
چرا در عشقِ همدیگر نخوانیم؟
غَرَضـها تیره دارد دوستی را
غَرَضـها را چرا از دل نرانیم؟
گهی خوشدل شوی از من که میرَم
چرا مُرده پَرَست و خصمِ جانیم؟
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عُمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مُردَم آشتی کن
که در تسلیم ما چون مُردگانیم
چو بر گورَم بخواهی بوسه دادن
رُخَم را بوسه ده کاکنون همانیم
«خَمُش» کُن مُرده وار، ای دل، اَزیرا
به هستی مُتّهم ما زین زبانیم