شوق
شوق.
[ ش َ ]
(ع مص)
بستن طناب را به میخ و استوار کردن و آویختن:
شاق الطنب الی الوتد.
(منتهی الارب)
(از اقرب الموارد).
بستن طناب را به میخ و محکم کردن آن را
(از باب نصر).
(ناظم الاطباء).
|| برپای کردن مَشک را به دیوار:
شاق القربة.
(منتهی الارب)
(از اقرب الموارد)
(ناظم الاطباء).
|| برانگیختن و به آرزو آوردن کسی را دوستی دیگری:
شاقنی حبّها.
و یقال:
شُق شُق فلاناً:
یعنی آرزومند گردان او را بسوی آخرت.
(منتهی الارب)
(از اقرب الموارد)
(از ناظم الاطباء).
آرزومند گردانیدن.
(المصادر زوزنی)
(تاج المصادر بیهقی).
|| آرزومند گشتن.
(تاج المصادر).
آرزومند شدن.