جمّاش.
[ ج َم ما ]
(ع ص)
رجل جمّاش;
مرد متعرّض زنان،
کان یطلب الرّکب الجمیش.
|| شوخ. دلربا. دلفریب .فسونکار. فسونساز.
غُلامِ نرگسِ جمّاشِ آن سَهی سَروَم
که از شرابِ غرورش به کس نگاهی نیست
حافظ
- نرگس جمّاش:
فغان که نرگسِ جمّاشِ شیخِ شهر امروز
نظر به دُردکشان از سَرِ حقارت کرد
حافظ
|| مست.