منفطر.
[ م ُ ف َ طِ ]
(ع ص)
شکافته شونده.
شکافته شونده و شکافته.
شکافته شده.
السّماء منفطرٌ به
کان وعده مفعولاً
رجوع به انفطار شود.
انفطار.
[ اِ ف ِ ]
(ع مص)
شکافته شدن. پاره پاره شدن.
اذا السّماء انفطرت
آنگاه که
آسمان بشکافد و پاره گردد.
|| (اِمص)
شکافتگی.
شکاف خوردگی.
... گفت باز: ار یك پَرِ من بشكند
بیخِ جغدستان شهنشه بر كَنَد ...
روشنیِ عقلها از فِکرَتَم
انفطارِ آسمان از فطرتم
بازم و در من شود حیران هُما
جغد كه بوَد تا بداند سرِّ ما؟ ...
مثنوی
دفتر 2