یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان مواظب. [ م ُ ظِ ] پیوسته در کار. مواظباً. [ م ُ ظِ بَن ] دایماً و علی الدوام و همیشه و همواره و پیوسته. مواظبت. [ م ُ ظَ / ظِ ب َ ] پیوستگی و مراقبت و همیشگی و مداومت. در صبر و مواظبت تو خیره مانده بودم. صواب آن است که بر مواظبت و ملازمت اعمال خیر ... اقتصار نمایم. مواظبت بر کسب هنر چنان میل افتاده بود که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی می نمودم. روزگار خود را در مواظبت دفاتر و محابر و محاضر و منابر می گذاشت. تقصیر و تقاعدی که در مواظبت خدمت بارگاه خداوندی می رود. و رجوع به مواظبة شود. - مواظبت کردن; به صواب آن لایقتر که بر معالجت مواظبت کنی. تثبیة; - مواظبت نمودن; در کتب طب آورده اند که فاضلترین اطبا آن است که بر علاج از جهت ثواب آخرت مواظبت نماید. بر مطالعت آن مواظبت نمودی. هرکه از فیض آسمانی و عقل غریزی بهره مند شد و بر کسب هنر مواظبت نمود ... آرزوهای دنیا بیابد و در آخرت نیکبخت گردد. همچون آن جادویی باشم که بر آن نابکاری مواظبت می نماید. در طاعت و مطاوعت ایشان به قدر استطاعت و... مواظبت نماید. |
|||
|