و إذا الجحیم سعّرت
تسعیر.
[ ت َ]
(ع مص)
نرخ نهادن.
قرار دادن نرخ برای چیزی.
|| آتش نیک افروختن.
آتش افروختن.
برافروختن آتش.
|| برانگیختن حرب.
برانگیختن جنگ.
|| متفق شدن گروه بر نرخی.
|| تعمیم یافتن شرّ در قومی.
سعرالقوم شراً;
عمهم به.
قال الجوهری:
و لایقال اسعرهم.