مَرج.
[ م َ ]
(ع اِ)
چَراگاه.
ج، مروج.
رجوع به مدخل قبل، معنی دوم شود.
|| (مص)
به چَرا گذاشتن ستور.
به چَرا سر دادن دوابّ.
به چرا یَله کردن و فرستادن شتر و غیر آن را.
چرا کردن.
چریدن.
|| اندرهم گشادن.
اندرهم گذاشتن.
آمیختن.
چیزی را با چیزی دیگری آمیختن و مخلوط کردن (مرج الله البحرين العذب و الملح; خلطهما حتّي التقيا، و قول القرآن. «مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لايبغيان»، قال الفراء:«و هو کلام لايقوله الّا اهل تهامه، و اما النحويون فيقولون امرجه» و قيل خلاهما لا يلتبس احدهما بالآخر، و قيل ارسلها اي ارسل البحر الملح العذب يلتقيان; اي يتجاوزان و لايتماس سطوحهما. مرج البحرين يلتقيان; يعني گذاشت هر دو دريا را به طوري که يکي به ديگري نياميخت و ملتبس نگشت.).
|| درهم و برهم کردن.
آشفتن.
|| جنبیدن خاتم در انگشت.
مرج الخاتم فی اصبعه; قلق.
|| رها کردن و آزاد گذاشتن زبان را در غیبت و بدگوئی دیگران، گویند: مرج لسانه فی اعراض الناس.
|| دروغ گفتن و افزودن در سخن.
مرج فی حدیثه; کذب و زاد فیه.
|| پوشاندن چیزی را.
|| ایجاد فساد کردن.
|| (اِمص)
آمیختگی.
درهمی.
شوریدگی.
- هرج و مرج; رجوع به هرج در این لغت نامه و نیز رجوع به مَرَج در سطور ذیل شود.