مقتحم. [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص) آنکه بی اندیشه در کاری در می آید.
هذا فوج مقتحم معکم لا مرحبا بهم انهم صالوا النار. (قرآن).
|| بی باک. که از مرگ و گزند نهراسد. که بی ترس و بیم در کاری درآید.جسور. متهور.
تقدیر آسمانی شیر شرزه را اسیر صندوق گرداند ... و شجاع مقتحم را بد دل محترز.
(کلیله و دمنه).
آنگاه آنچه سزای چنو بی عاقبت و جزای چنان مقتحمی تواند بود در باب او تقدیم فرماید.
(کلیله و دمنه).
یکی مکاری مقتحم که غرض خویش به اقتحام حاصل کند و به مکر و شعوذه مسلم ماند.
(کلیله و دمنه).
«اوزار» هرچند شجاعی مقتحم بود، اما مردی سلیم خدای ترس بوده است.
(جهانگشای جوینی).
تولی آن ضرغام مقتحم با لشکری چون شب مُدلَهِم ... برسید.
(جهانگشای جوینی).
|| اختیارکننده.
|| غالب آمده.
|| ظالم.
|| آنکه خوار می شمرد کسی را.
|| ستارۀ فروشونده.
و رجوع به اقتحام شود.