رحل.
[ رَ ]
(ع اِ)
پالان شتر.
ج، اَرحُل، رِحال.
پالان شتر.
پالان اشتر با جمله آلتها و گویند پالان خر.
ج ، اَرحُل، رِحال.
جهاز شتر که خردتر از قتب باشد.
جهاز شتر و آن خردتر از قتب باشد و مردان بر آن نشینند.
مَرکب شتر.
|| مسکن و منزل.
مسکن و جای باش مرد.
جای باش مرد.
بنگاه.
خانه.
مسکن.
منزل.
مثوی و منزل.
گفته شود:
«عاد المسافر الی رحله و الماء فی رحله»; ای منزله.
|| رخت و اسباب همراهی.
آنچه از اثاث همراه برداشته شود وفقط به ظرف اطلاق شود و در قرآن است:
«اجعلوا بضاعتهم فی رِحالهم». (قرآن ٦٢/١٢ ); ای فی اوعیتهم.
رخت مسافر.
رخت و اسباب.
اثاث و متاع.
قلعه ای خواست که بدان مستظهر شود و رحل و ثقل و عیال و اموال خویش آن جایگاه فرستد. (ترجمۀ تاریخ یمینی).
- رحل اقامت;
صاحب آنندراج به این کلمه معنی فروکش کردن داده است، اما استوارنیست و شعری که از محسن تأثیر نقل کرده، شاهد در رحل اقامت بودن است، به معنی قرار داشتن قرآن در جایگاه بخصوص آن
به صفا حسن رخت تا به قیامت باشد
مصحف روی تو در رحل اقامت باشد
محسن تأثیر
و رجوع به رحل در این معنی شود.
- رحل اقامت افکندن;
ساکن شدن.
مقیم گردیدن.
اقامت ورزیدن.
مقیم شدن.
القاء عصی.
القاء جراء.
|| مجازاً، به معنی دو تختۀ چوبین که قرآن مجید را در آن نهند در هنگام تلاوت.
دو تختۀ صلیبی شکل و متقاطع که کتاب و یا قرآن مجید را هنگام قرأت بروی آن نهند و گیرخ و کیرخ نیز گویند.
چیزی باشد از چوب که در وقت تلاوت قرآن مجید بر آن گذارند و شعرا خط و ابروی خوبان را بدان تشبیه دهند.
قلم برداشت و با ما معمایی نهاد غریب و کتابی از رحل برگرفت و آن را بر پشت آن نبشت بخط خود به من داد. (تاریخ بیهقی).