ذكر ابتلائه
و سبب جلائه
روّح الله روحه
زاد لنا فتوحه
حضرت سيادت
[ امیر سیّد علي همدانی رحمة الله علیه
متوفّی در قرن هشتم ه.ق ]
فرمود كه :
بسى ابتلاء به ما رسيد
در سَفَر و حَضَر
كه بعضى از آن ابتلاء به سبب فقهاء رسيد و علماء
و بعضى به سبب مُلوك و اُمَراء
و بعضى شايد كه بود به شُرورِ نفسِ ما
و آن بلاها از حضرت حقّ تعالى باشد بر ما محضِ عطاء .
اگر چه به صورت ، آن نمود بلا
چنانكه فرمود حضرت مصطفى صلّى الله عليه و سلّم :
« أشدّ البلاء على الأنبياء
ثمّ على الأولياء
ثمّ على الأمثل فالأمثل » .
دلى را كـــز غـــمِ عشقـش ، سَرِ موئى خـبـر باشد
زِ تـشريفِ بـلاى دوست ، بَر وى صـــد اثـر باشد
كسى كز غمزۀ مستش ، چو زلفِ او پــــريشان شد
زِ نام و ننگ و كفر و دين به كلّى بی خــــبر باشد
گـــدایی را کـــه با سلطانِ بــی هـمـتا بُـوَد ســـودا
دلـش پيوسته ريش و ، عيش تـلخ و ، ديـده تَر باشد
«على» گوهر كسى يابد ، كه او ، از سَر قَدَم سازد
كسى افــــتد گـهر مـعنى تـو را گـر قَدرِ سَـــر باشد
و فتنۀ علماء اگرچه بسيار است
امّا يكى از آن فتنهها اين بود كه
وقتى مرا زهر دادند
و حقّ تعالى از هَلاكت نگاه داشت
و ليكن اثرِ آن در تن باقى است
تا در سالى يك بار اندك وَرَمى پيدا میـشود
و زردآب میرود و باز خشك میـشود
و قصّه آن بود كه
در بعضى ديار با علماء در مجلسى نشسته بودم
و چند كلمهاى از قول حقّ گفته
و علماء را از آن سخت ناخوش آمده
و با همديگر گفته كه
اگر اين نوع سخنان را بارِ ديگر عوامّ از اين سيّد بشنوند
از علماء عقيده بردارند ،
پس تدبيرى بايد كرد تا سيّد دفع شود به حيات يا ممات
و بعد از مشورت اتّفاق كردند كه
سيّد را زهر بايد دادن كه ميراث است .
لاجَرَم دعوتِ شگرف ساختند
و مرا طلب داشتند
و التماس نمودند كه البتّه خدمت ِسيّد را
بايد كه حاضر شود در مجلسِ جمعيّت
تا بركتِ صحبت سيّد به اهل مجلس برسد ،
پس اجابت نمودم و برفتم .
و در راه با ولىّ ملاقات افتاد
و آن ولىّ چند دانۀ حبّ الملوك دردهان من نهاد و گفت بخور
از براى خدا و من نيز خوردم و گفتم: موافقت بايد كردن ،
اجابت نكرد
و چون به آن مجلس رسيدم
اهل آن مجلس به غايت تعظيم نمودند
و در قدح شربت آوردند
و به عزّتِ تمام عرضۀ تشرّب داشتند
و من نيز تشرّب نمودم از آن قدح
و بعده معلوم شد كه در آن شربت زهر بوده است ،
لاجرم زود از آن مجلس برخاستم
و اهلِ مجلس هرچه تمام تر بود التماسِ توقّف نمودند
امّا اجابت نكردم بلكه مسارعت نمودم
تا به حجرۀ خود
و قى و اسهالِ قوى پديد آمد
و زهر از من دفع شد
و بعد از اَذاى كثير خوش شدم ،
فَلاجَرَم بعد از آن از صحبتِ عُلماى بى ديانت احتراز كردم
اگرچه ايشان در غيبت و تهمت بسيار كوشيدند ،
جزاهم الله بما يريد
إذ هم أولاد يزيد
فعليه اللّعنة بالمزيد.
امير ضياء الدّين كاشغرى عليه الرّحمة فرمايد :
اللّعن على يزيد فى الشّرع يجوز
و اللّاعن يحوى حسنات و يجوز
و فتنۀ ملوك و امراء نيز اگرچه بسيار است
امّا يكى از آن فتنه ها اين بود كه
در بعضى ديار رسيدم
و سلطان آن ديار طالب صحبت آمد
و به اكرام و اعظام و اجلالِ تمام به نزديك خود طلب نمود
و من اجابت نكردم
و آن سلطان را غضب آمد
و اسبى از مِس ساختن فرمود
و چون آن اسب تمام شد بر آتش نهادند ،
تا مس آتش گشت
و آن سلطان تهديد شديد میـفرستاد و میـفرمود كه
در شهر ندا كنند كه
سيّد را بايد به صحبت سلطان آمدن
و الّا بر آن اسبِ آتشين او را سوار سازند
و همچنين تا چهل روز اسب را گرم مىساختند
و باز خنك مىشد
و بعد از تهديد و نداى او من در صحبت آن به سلطان نرفتم ،
و بعد از چهل روز سلطان در صحبت آمد
و به ادب تمام قيام نمود و عذر ما .
زِ جـــــــــــامِ شـوق شده مست و شيشه بــشكسته
ميـــانِ عـربده محبوبِ خوش لِقــــــــا ديـــــــــده
زِ نـنـگِ خـــــود شده يك سـو ، در حــــريمِ ذات
جـــــــمالِ آن مـــــــهِ بـی چـون و بـی چـرا ديده
«علايى» از چه شدى مست چون نخوردى مى ؟
زِ ديـــده مست شــود هــر كس و ، تــو نــــاديده
***********
از کتاب خلاصة المناقب
( در مناقب امیر سیّد علي همدانی رحمة الله علیه )
نویسنده مرحوم نورالدّین جعفر بَدَخشی [قرن 8 ه.ق]