فسوق «يزيد» و عُمّاله
فسوق «يزيد» و عماله:
و كان «يزيد» صاحب
طرب و جوارح و كلاب و قرود و فهود
و منادمة على الشراب،
و جلس ذات يوم على شرابه،
و عن يمينه «ابن زياد»،
و ذلك بعد قتل «الحسين»،
فأقبل على ساقيه
فقال:
اسْقِني شَرْبَةً ترَوِّي مُشاشي
ثم مِلْ فاسق مثلها «ابن زياد»
صاحب السرّ و الأمانة عِندي
و لتسديد مغنمي و جهادي
ثم أمر المغنين فغنوا به.
و غلب على أصحاب «يزيد» و عماله
ما كان يفعله من الفسوق،
و في أيامه
ظهر الغناء بـ«مكة و المدينة»،
و استعملت الملاهي،
و أظهر الناس شرب الشراب،
و كان له قرد يكنى بـ«أبي قيس»
يحضره مجلس منادمته،
و يطرح له متكأ،
و كان قرداً خبيثاً
و كان يحمله على أتان وحشية
قد ريضت و ذللَتْ لذلك بسرج و لجام
و يسابق بها الخيل يوم الحَلبة،
فجاء في بعض الأيام سابقاً،
فتناول القصبة
و دخل الحجرة قبل الخيل،
و على «أبي قيس» قَباء
من الحرير الأحمر و الأصفر مشمر،
و على رأسه قلنسوة
من الحرير ذات ألوان بشقائق،
و على الأتان سرج
من الحرير الأحمر منقوش ملمع بأنواع من الألوان،
فقال في ذلك بعض شعراء «الشام» في ذلك اليوم:
تمسّك «أبا قيس» بِفَضْلِ عِنانها
فليس عليها ان سقطت ضمان
ألا من رأى القرد الذي سبقت به
جياد أمير المؤمنين أتان
و في «يزيد» و تملكه و تبجّره و انقياد الناس الى ملكه
يقول «الأَحوَص»:
ملك تدين له الملوك مُبَارك
كادت لهيبته الجبالُ تزُولُ
تُجْبى له «بَلْخُ» و «دِجْلةُ» كلها
و له «الفرات» و ما سَقَى و «النّيلُ»
و قيل:
إن «الأحْوَص» قال هذا
في «معاوية» بعد وفاته يرثيه.
***
در کتاب «مروج الذّهب و معادن الجوهر»
تألیف «مسعوديّ»
متوفّی در 346 ه.ق
ج 3 ص 67
***
«يزيد» مردى عياش بود،
سگ و ميمون و يوز و حيوانات شكارى نگه ميداشت.
و شرابخواره بود.
روزى به شراب نشسته بود و
«ابن زياد» به طرف راست او بود،
و اين بعد از قتل «حسين» بود،
رو به ساقىِ خود كرد
و شعرى بدين مضمون خواند:
«جرعه اى بده كه جان مرا سيراب كند
و نظير آن را به «ابن زياد» بده كه رازدار و امين من است
و همۀ جهاد و غنيمت من بدو وابسته است.»
سپس به مغنيان بگفت تا شعر او را با آواز و ساز بخوانند.
اصحاب و عُمّال «يزيد» نيز از فسق او پيروى كردند.
در ايام وى غنا در «مكه و مدينه» رواج يافت
و لوازم لهو و لعب به كار رفت
و مردم آشكارا شرابخوارگى كردند.
«يزيد» ميمونى داشت
كه كنيه او را «ابو قيس» كرده بود
و او را در مجلس شراب خود میـنشانيد
و متّكائى برايش میـنهاد،
ميمونى زرنگ بود
و او را بر خر وحشى كه تعليم يافته بود
و زين و لگام داشت، میـنشانيدند
و روز مسابقه با اسبان مسابقه ميداد.
يك روز مسابقه را بُرد
و نىِ مخصوص را ربود
و پيش از اسبان وارد محوطه شد،
«ابو قيس» قبائى از حرير سرخ و زرد به تن
و كلاهى از ديباى الوان به سر داشت،
خر وحشى نيز زينى از حرير سرخ منقّش و الوان داشت.
يكى از شاعران «شام»
در اين باره شعرى گفته بدين مضمون:
«اى «ابو قيس» عنان آن را سخت بگير
كه اگر بيفتى اطمينانى از سلامت تو نيست،
كى ميمونى را ديده است
كه به وسيلۀ آن خرى از اسبهاى امير مؤمنان سبق ببرد؟»
و هم «احوص» در بارۀ «يزيد» و سلطنت و جبّارى او
و اطاعتى كه مردم از وى میـكردند، گويد:
«شاهِ مباركى كه
شاهان مطيع اويند
و نزديك است از مهابتش كوهها از جا برود.
از «بلخ» و «دجله» ماليات ميگيرد
و آنچه از «فرات» و «نيل» مشروب ميشود از اوست.»
گويند
اين شعر را «احوص»
پس از وفات معاويه در رثاى او گفته بود
***
ترجمۀ مروج الذّهب و معادن الجوهر
مترجم مرحوم أبوالقاسم پاینده
ج 2 ص 71