یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان سه شنبه 20 مرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
ابودلف. قاسم بن عیسی بن ادریس بن معقل بن عمیر بن شیخ بن معاویة بن خزاعی بن عبدالعزی بن دُلف عجلی. انما الدنیا ابودلف و دیگر از شعراء مادح او ابوتمام طائی است ونیز بکر بن نطاح که گوید: یا طالباً للکیمیاء و علمه و گویند ابودلف او را بدین دو بیت ده هزار درم صله داد و این امیر را با آنکه خدمت خلفا داشت کتب بسیار است از جمله: ******************* افشین. بیشتر فرهنگها ذیل این کلمه آورده اند: نام شخصی بود کریم و صاحب همت و مکرم و بزرگ و باسخا مانند حاتم و معن و از اصل و نسب و مقام و منصب او چیزی نیاورده اند بجز صاحب انجمن آرا که مؤلف آنندراج نیز از او پیروی کرده است، چنین آورده: نام مردی بود اصلش از عجم و در نزد خلیفۀ بغداد ملازمت یافته و معتصم او را سردار کرده، بجنگ بابک خرم دین فرستاد بابک را مغلوب و منکوب کرده، آخرالامر در نزد خلیفه متهم بطغیان گردیده و کشته گشت. یکی چون معتصم دایم زرافشان ست در مجلس ای بر بهنرمندان از صاحب و از صابی هرکه جود و کرم او بعیان دیده بود گه سخاوت معن است و حاتم و افشین و برای نمونه های شعر عربی که ذکر افشین در آن آمده رجوع به البیان والتبیین و فهرست آن و عِقدالفرید و فهرست آن شود. افشین اشروسنی. همان افشین سردار معروف معتصم است. افشین غلام. همان افشین معروف که در نزهة القلوب با وصف غلام معتصم آمده است. جمعه 19 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
ابْنُ شَهْرَآشُوبَ فِي الْمَنَاقِبِ، ج 2 ص 115 عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ لَمَّا أَدْرَكَ «عَمْرَو بْنَ عَبْدَ وُدٍّ» لَمْ يَضْرِبْهُ فَوَقَعُوا فِي عَلِيٍّ (ع) فَرَدَّ عَنْهُ «حُذَيْفَةُ» فَقَالَ النَّبِيُّ (ص) مَهْ يَا «حُذَيْفَةُ» فَإِنَّ عَلِيّاً ع سَيَذْكُرُ سَبَبَ وَقْفَتِهِ ثُمَّ إِنَّهُ ضَرَبَهُ فَلَمَّا جَاءَ سَأَلَهُ النَّبِيُّ ص عَنْ ذَلِكَ قَالَ قَدْ كَانَ شَتَمَ أُمِّي وَ تَفَلَ فِي وَجْهِي فَخَشِيتُ أَنْ أَضْرِبَهُ لِحَظِّ نَفْسِي فَتَرَكْتُهُ حَتَّى سَكَنَ مَا بِي ثُمَّ قَتَلْتُهُ فِي اللهِ هاجر هاجر. [ ج َ ] نام مادر اسماعیل. نام یکی از دو زن ابراهیم، کنیزی که ملک مصر سنان بن علوان بن عبید بن عولح به ساره داد. چون ابراهیم را از ساره فرزند نیامد و ساره دریافت که ابراهیم از این بابت آزرده خاطر است، هاجر را به او بخشید، ابراهیم را در هشتاد و شش سالگی از وی پسری آمد که اسماعیل نام نهاد. پس از تولد او ساره را عرق رشک و غیرت در حرکت آمد و دل نمودگی آغاز کرد و نیز سوگند یاد کرد که سه عضو از اعضای هاجر را قطع کند. هاجر در گوشه ای منزل گزید. آخرالامر بنابر شفاعت ابراهیم قرار بر آن یافت که دو نرمۀ گوش هاجر را سوراخ کند و یکی از اعضای نهانی او را مقطوع گرداند. هاجر از کنج انزوا بیرون آمد و ساره بدان طریق سوگند خود را راست گرداند. سنت سوراخ کردن گوش و ختان در میان زنان از آن زمان پیدا شد. باز هم ساره با هاجر شکیبا نبود، ابراهیم را گفت: جمعه 19 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
سارا سارا. (اِخ) (Sara, Sarah) نام زن ابراهیم پیغمبر و مادر اسحاق است. رجوع به ساره شود. سارة. [ رَ ] ساره بنت هادان ابن باخور یکی از دو زن ابراهیم پیامبر و مادر اسحاق است. وی دختر عم ابراهیم و از زیبارویان روزگار خویش بود. وقتی که نمرود در کار ابراهیم عاجز شد و از او خواست که بابل را ترک گوید ابراهیم، ساره را نیز با خود از بابل بیرون برد و ابتدا به حران شام رفت و در آنجا ساره را بعقد خویش در آورد. از آنجا به مؤتفکات فلسطین و بعد به مصر رفت و ساره را خواهر خویش معرفی کرد. ملک مصر که بنا بروایات سنان بن علوان و بروایتی صادوف و بقول صاحب قاموس الاعلام ترکی آپوفیس نام داشت دل به ساره باخت و او را به حضور طلبید و چون خواست دست به سوی او یازد دستش خشک شد. و بدعای ساره شفا یافت و این کار سه بار تکرار گردید. و ابراهیم بقدرت خدای این ماجرا از بیرون میدید. سرانجام ملک مصر آنان را بنواخت و کنیزکی هاجر نام به ساره بخشید. ابراهیم به فلسطین بازگشت و در موضعی بنام قط اقامت گزید. چون ساره عقیم بود هاجر را به ابراهیم بخشید که او را تزویج کرد و اسماعیل از هاجر متولد شد. ساره را رشک آمد و سوگند یاد کرد که سه عضو از هاجر ببرد و چنان کرد و دو سال بعد ابراهیم را واداشت که هاجر و اسماعیل را بجائی دور از آب و آبادانی ببرد. ابراهیم آن دو را بمکه قریب به چاه زمزم رها کرد. چندی بعد به قدرت خدا وقتی که ساره بقولی ٧٠ و بقولی ٩٠ سال داشت اسحاق را بزاد. وی بسن ١٢٧ درگذشت و در مزرعۀ حبرون که امروز به قدس خلیل معروف است به خاک سپرده شد. رجوع به مجمل التواریخ و القصص و تفسیر ابوالفتوح و تاریخ گزیده و حبیب السیر و نزهة القلوب و ترجمۀ مقدمۀ ابن خلدون و قاموس الاعلام ترکی شود. در قاموس کتاب مقدس آمده: - ساره سیرت; - ساره صفات; - ساره معرفت; اَسباط اسباط. [ اَ ] ج ِ سِبط. پسران پسر و پسران دختر. || امم. || گروه ها از یهود. - اسباط بنی اسرائیل: قبایل آن. قولوا آمنا بالله و ما انزل الینا و ما انزل الی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الاسباط و ما اوتی موسی و عیسی و ما اوتی النبیون من ربهم لانفرق بین احد منهم و نحن له مسلمون. || ج ِ سَبط. سه شنبه 16 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
شَبَث بن رِبْعِيّ شَبَث بن رِبْعِيّ (... - نحو 70 ه.ق. ... - نحو 690 م.) شبث بن ربعي شيخ مضر شنبه 13 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
و روينا من وجوه أن «الحسن بن على» لما حضرته الوفاة قال للحسين أخيه: يا أخى، إنّ أبانا رحمه الله تعالى لما قبض رسول الله صلى الله عليه و سلم استشرف لهذا الأمر، و رجا أن يكون صاحبه، فصرفه الله عنه، و وليها أبو بكر، فلما حضرت أبا بكر الوفاة تشوّف لها أيضا، فصرفت عنه إلى عمر. فلما احتضر عمر جعلها شورى بين ستّة هو أحدهم، فلم يشك أنها لا تعدوه، فصرفت عنه إلى عثمان، فلما هلك عثمان بويع، ثم نوزع حتى جرد السيف، و طلبها، فما صفا له شيء منها، و إني و الله ما أرى أن يجمع الله فينا - أهل البيت - النبوة و الخلافة، فلا أعرفنّ ما استخفك سفهاء أهل الكوفة فأخرجوك و قد كنت طلبت إلى عائشة إذا متّ أن تأذن لي فأدفن في بيتها مع رسول الله صلى الله عليه و سلم، فقالت: نعم. و إني لا أدرى لعلها كان ذلك منها حياء، فإذا أنا متّ فاطلب ذلك إليها فإن طلت نفسها فادفني في بيتها، و ما أظنّ القوم إلا سيمنعونك إذا أردت ذلك، فإن فعلوا فلا تراجعهم في ذلك، و ادفني في بقيع الغرقد، فإن فيمن فيه أسوة. فلما مات الحسن أتى الحسين عائشة، فطلب ذلك إليها، فقالت: نعم و كرامة. فبلغ ذلك مروان، فقال مروان: كذب و كذبت، و الله لا يدفن هناك أبدا، منعوا عثمان من دفنه في المقبرة، و يريدون دفن الحسن في بيت عائشة! فبلغ ذلك الحسين، فدخل هو و من معه في السلاح، فبلغ ذلك مروان فاستلأم في الحديد أيضا، فبلغ ذلك أبا هريرة فقال: و الله ما هو إلا ظلم، يمنع الحسن أن يدفن مع أبيه، و الله إنه لابن رسول الله صلى الله عليه و سلم، ثم انطلق إلى الحسين فكلمه و ناشده الله، و قال له: أ ليس قد قال أخوك: إن خفت أن يكون قتال فردّوني إلى مقبرة المسلمين، فلم يزل به حتى فعل، و حمله إلى البقيع، فلم يشهده يومئذ من بنى أميّة إلا سعيد بن العاصي، و كان يومئذ أميرا على المدينة، فقدمه الحسين للصلاة عليه و قال: هي السنة. و خالد بن الوليد بن عقبة ناشد بنى أمية أن يخلّوه يشاهد الجنازة، فتركوه، فشهد دفنه في المقبرة، و دفن إلى جنب أمّه فاطمة رضى الله عنها و عن بينها أجمعين. کتاب الإستیعاب مَناف. (از «ن و ف») مناف. نام بتی. مناف. عبد ... پدر هاشم است و عبدالشمس. عبدُمناف. ضَبح. یک شنبه 22 تير 1393برچسب:الحَسن بن عليّ ع, :: :: نويسنده : علی
الحَسن بن عليّ ********** ذكر بيعه الحسن بن على و في هذه السنه |
|||
![]() |