یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
یک شنبه 11 خرداد 1393برچسب:صَلاة, :: :: نويسنده : علی

صَلاة.
(ع اِ)
دعاء.
دین.
رحمت.
استغفار.
حسن ثناء از خداوند بر پیمبر.
و گفته اند صلاة از خداوند رحمت است و از ملائکه آمرزش خواستن و از مؤمنین دعا و از پرندگان و هوام تسبیح بود و آن جز در خیر نبود بخلاف دعا، که آن در خیر و شرّ است.
کنیسۀ یهود.

صلوة، یکی از فروع دین و اعظم عبادات است و آن را عمود دین گفته اند و در شرع آمده است که نماز عمود دین است اگر پذیرفته شود دیگر عبادات پذیرفته گردد و اگر ردّ شود دیگر عبادات نیز پذیرفته نگردد و نمازها را شمار بسیار است، از فریضه و سنت و نیز هر یک را شرایطی و احکامی است که تفصیل آن عیناً از کتاب ترجمۀ النهایۀ شیخ طوسی نقل میشود :
دانستن نماز دانستن فریضه ها و سنتهای نماز است و آن بر دو قسم است،
قسمی آن است که پیش از حال نماز ست و قسمی مقارن است با حال نماز
اما آن قسم که پیش از حال نماز ست پنج چیز است.
چهار چیز از این پنج گانه مشتمل است بر مفروض و مسنون
و پنجم مسنون است نه مفروض.
اول دانستن طهارت و احکام وی،
دوم دانستن عددهای نماز،
سوم دانستن وقتهای نماز،
چهارم دانستن قبله و احکام آن
و قسم پنجم دانستن بانگ نماز و اقامت است و احکام هر دو.
اما دانستن طهارت بگفتیم بتمامی و آن قسمتهای دیگر که باقی بماند ما هر قسمتی را بابی مفرد بگوئیم و آنچه در وی باشد بتمامی ذکرش بکنیم و جدا کنیم میان فریضه ها و سنتها و سپس بگوئیم آنچه مقارن حال نماز باشد از فرایض و سنتها، ان شأالله.

باب اول در اعداد نمازها و عدد رکعات نماز فریضه ها و سنتها :
نماز بر دو قسم است فریضه و سنت و هر یک از این دو بر دو قسم است
فریضۀ حَضَر و سنتش
و فریضۀ سفر و سنتش.
اما فریضۀ حضر هفده رکعت است.
چهار رکعت نماز پیشین است به دو تشهد. یکی تشهد در دوم رکعت بی سلام و دوم تشهد در چهارم رکعت با سلامی از پسش
و نماز دیگر همچنان که نماز پیشین
و نماز شام سه رکعت است به دو تشهد یکی تشهد در دوم رکعت و دوم تشهد در سیم رکعت با سلامی از پسش.
و فریضۀ نماز خفتن همچنانکه فریضۀ نماز پیشین و دیگر.
و فریضۀ نماز بامداد دو رکعت به یک تشهد و یک سلام باید کرد.
(اما سنتهای حضر سی و چهار رکعت است
هشت رکعت پس از زوال آفتاب و پیش از فریضه،
و هشت رکعت پس از پیشین و قبل از نماز دیگر،
و چهار رکعت بعد از نماز شام
و دو رکعت نماز نشسته پس از نماز خفتن که یک رکعت بشمار میرود
و یازده رکعت نماز شب است
و دو رکعت نماز فجر.
به یک تشهد و سلام در هر دو رکعتی از این نوافل همه که ما بگفتیم).
و اما فریضۀ سفر یازده رکعت است.
نماز پیشین دو رکعت به یک تشهد در دوم رکعت و سلامی از پسش
و همچنین است نماز دیگر
و اما نماز شام سه رکعت است همچنانکه در حضر
و نماز خفتن همچنانکه نماز پیشین و نماز دیگر
و دورکعت است نماز بامداد همچنانکه در حضر
اما سنتهای سفر هفده رکعت است.
چهار از پس نماز شام همچنانکه در حضر
و یازده رکعت نماز شب
و دو رکعت نماز فجر
و این هفده رکعت است
و روا بود که دو رکعت نشسته که در حضر کنند از پس نماز خفتن بکنند. پس اگر نکنند باکی نبود.

باب دوم در اوقات نمازها :
بدان که هر نمازی را از نمازهای فریضه دو وقت است
یکی اول
و یکی آخر
و وقت اول وقت آن کس است که وی را عذری نباشد
و وقت آخر وقت آن کس است که وی را عذری باشد از بیماری یا سفر یا جز از آن
و روا نبود آن کس را که وی را عذری نباشد که نماز از وقت اول تأخیر کند تا بوقت آخر با اختیار، پس اگر تأخیر کند مخطی باشد و فضیلتی عظیم را اهمال کرده باشد و گرچه بدان مستحق عقاب نشود زیرا که خدای تعالی وی را عفو کند از آن.
اما آن کس که وی را عذری بود روا بود که تأخیر کند تا به آخر وقت بر همه حالی
و بدان که وقت نماز پیشین آن وقت است که زوال آفتاب بود و زوال آفتاب که بدانند؛ اما به اسطرلاب بدانند یا به دایرۀ هندسیه یا به ترازوی آفتاب یا مردم روی فرا قبله کند آفتاب را نگاه دارد چون برابر و راست تابد بداند که آفتاب را زوال ببوده است و چون زوال آفتاب بدانست واجب آید بر وی نماز پیشین هرگه که این کس از آن بود که نوافل نکند.
پس اگر از آن بود که نوافل کند از پیش فریضه نافله ها بکند پس از زوال، و چون از نافله ها پرداخته باشد فریضه بکند بی تأخیری
و این در روزی بود که نه روز آدینه بود اما اگر روز آدینه بود واجب باشد بر وی نزد آنکه زوال باشد فریضه کردن و روا نبود که وی بنافله مشغول شود و بر وی واجب باشد نافله ها کردن پیش از زوال یا پس از نماز دیگر.
و این وقت که ما ذکرش بکردیم وقت آن کس است که وی را عذری نبود، که اگر وی را عذری باشد وقت وی از وقت زوال دیر بود تا آنکه آفتاب زرد شود و آخر وقت نماز پیشین آن کس را که عذری نبود آن گهی است که آفتاب چهار قدم بشود.
و وقت نماز دیگر آن وقت است که از نماز پیشین بپردازد در روز آدینه و جز آدینه.
و اگر از آن بود که نافله ها کند در جز روز آدینه باید که از میان نماز پیشین و دیگر هشت رکعت نماز بکند و پس نماز دیگر بکند بلافصل.
و این آنگه بود که وی راعذری نبود، و اگر وی را عذری بود وی را فراخی باشد از این وقت در تا به آخر روز هر وقت که خواهد نماز دیگر کند و با اختیار همچنین نکند.
و اول وقت نماز شام آن وقت است که آفتاب فرو شود و علامت آنکه آفتاب فرو شده باشد آن است که قرصۀ آفتاب فرو افتد و علامت آنکه قرصۀ آفتاب فرو افتاده است آن است که سرخی که در سوی مشرق بود بشود، و آخر وقتش آن وقت است که شفق فرو شود و شفق آن سرخی بود که در سوی مغرب بود و روا نبود تأخیر کردن از اول وقت تا به آخر الّا که عذری بود، و رخصت کرده اند مسافر را که تأخیر نماز شام کند تا ربعی از شب بشدن،
و وقت نماز خفتن از آن وقت درست که شفق فرو شود و آخرش تا ثلثی از شب بشود. و روانبود تأخیرش کردن تا آخر وقت الّا از عذری را، چنانکه در پیش گفتیم.
و روایتی کرده اند که وقت نماز خفتن تا نیمه شب هست و احتیاط آن است که ما بگفتیم در پیش. و روا بود نماز خفتن بکردن از پیش آنکه شفق فرو شود در سفر و عند آنکه عذرها بود و روا نبود به اختیار.
و اول وقت نماز بامداد آن وقت است که فجر برآید و پهن شود در کنارهای آسمان، و آن وقت وقت آن کس است که وی را عذری نبود و آن کس که وی را عذری بود از آن وقت در وقت اوست تا آفتاب برآمدن، چون آفتاب برآید نماز فایت شد
و وقت نافلۀ نماز پیشین از عند زوال دربود تا آنکه سایه دو قدم شود چون دو قدم شده باشد و نوافل نکرده باشد ابتدا به فریضه بکند از نخست و نوافل را تأخیر کند پس اگر از نوافل یک رکعت یا دو رکعت کرده بود تمام بکند و قرائتش سبک بخواند پس فریضه بکند و همچنین بکند نوافل نماز دیگر از میان آنکه از فریضۀ نماز پیشین پرداخته باشد تا آنگه که سایۀ چهار قدم شود، چون چهار قدم شده باشد و هیچ نافله نکرده باشد ابتدا بفریضه بکند و نوافل را تأخیر کند پس اگر از نوافل چیزی کرده باشد باقی تمام کند و پس نماز دیگر بکند
و نوافل نماز شام از پس فریضۀ شام بکند تا آنگه که شفق فرو شود، اگر شفق فرو شود و وی نافله نکرده باشد تأخیر نوافل کند تا از پس نماز خفتن بکند.
و وقت دو رکعت نشسته پس از نماز خفتن است و اگر از آن بود که وی قضای نمازی دیگر کند این دو رکعت آنگه کند که از قضای نماز پرداخته بود و ختم نماز بدین دو رکعت بکند
و وقت نماز شب از پس نیم شب بود تا فجر برآمدن و هر چند بفجر نزدیکتر بود فاضلتر بود پس اگر فجر برآید و از نماز شب هیچ نکرده باشد ابتدا بنماز بامداد بکند و نماز شب را تأخیر بکند و اگر ازآن بود که فجر برآمد و او نماز شب چهار رکعت کرده بود تمام بکند و قرائتش سبک بخواند، و پس نماز بامداد کند پس اگر بنماز شب پرداخته باشد و فجر بنزدیک رسیده باشد نماز سبک بکند و اقتصار بر الحمد تنها بکند و رکوع و سجود دراز نکند تا نماز بامدادش فایت نشود،
و روا نبود نماز شب در اول شب بکردن الا مسافری را که ترسد از وی فایت شود یا برنائی را که به آخر شب منع کند از برخاستن رطوبتی که در سر او باشد. و این بعادت نکند و اگر نماز شب را در بامداد قضا کند فاضلتر بود از آنکه در اول شب بکند.
و وقت دو رکعت سنت نماز بامداد آن وقت است که از نماز شب بپردازد و اگر چه پیش از آن بود که فجر برآمده باشد و اگر فجر برآید و از نماز شب هیچ نکرده باشد روا بود وی را این دو رکعت کردن از آن وقت در که فجر برآمده باشد تا آنگه که سرخی برآمدن، و چون سرخی برآمده باشد از سوی مشرق واجب باشد که نخست فریضه بکند.
و هر که را نماز فریضه فایت شده باشد هر وقت که یادش آید نماز بکند اگر شب بود اگر روز مادام تا وقت فریضۀ حاضر تنگ نشده باشد که اگر تنگ شده باشد وقت فریضۀ حاضر نخست آن بکند پس آن نماز که فایت شده است وگر در نماز حاضر ایستد در اول وقت و بعضی کرده باشد و هنوز نپرداخته باشد از آن به نیت با نماز فایت شود، و چون از آن فارغ شود نماز حاضر بکند.
اما دو رکعت احرام و دو رکعت طواف و نماز جنازه و نماز کسوف در هر وقت شاید کردن مادام تا وقت فریضه تنگ نشده باشد
و اگر کسی را نمازهای نوافل فایت شده باشد قضایش بکند هر وقت که خواهد ازشب یا از روز مادام تا وقت فریضه نباشد یا نزدیک آفتاب برآمدن یا آفتاب فرو شدن که آن وقت مکروه است قضای نوافل کردن و نوافل کردن در این دو وقت.
و روایتی آمده است که رواست در این دو وقت که ما ذکرش بکردیم نوافل کردن. و گر کسی بر این کار کند مخطی نباشد ولیکن احتیاط بر آن است که ما بگفتیم
و مستحب است که آن نماز که در شب فایت شده باشد به روز قضا کند و آنچه به روز فایت شده باشد به شب قضا کند
و گر کسی نماز فریضه بکند پیش از وقت بعمد یا به نسیان و پس بداند واجب باشد بر وی باز سر گرفتن نماز، و گر هنوز در نماز باشد و نپرداخته باشد از نماز که وقت نماز درآید روا بود آن نماز از وی
و روا نبود هیچ کس را که در نماز شود الّا پس از علم به وقت نماز درآمدن یا غالب ظنش بود که وقت درآمده است.

باب سوم در قبله شناختن :
قبله شناختن واجب است از بهر آن را تا در نمازها روی فرا وی کنند و نزد آنکه ذبح کنند بهایم را روی فرا وی کنند و نزد آنکه مردم را مرگ بحاضر آید و چون دفن مردگان کنند روی شان فرا قبله کنند و روی فرا قبله کردن واجب است در همه نمازهای فریضه و سنت با تمکین که باشد و آنکه عذری نبود.
و قبله کعبه است، و کعبه قبلۀ آن کس است که وی در مسجدالحرام بود و آن کس که از مسجدالحرام بیرون آمد قبلۀ وی مسجد است چون در حرم باشد و چون از حرم بیرون شود فریضه آن بود که روی فرا حرم کند
و قبله شناختن بمشاهده حاصل آید آن کس را که به وی نزدیک باشد.
اما آن کس را که از وی دور بود وی را علم بدان حاصل آید بعلامتهائی که وی را است.
و از علامات قبله یکی آن است که زوال آفتاب را نگه دارد که چون زوال ببود در حال روی فرا عین آفتاب کند چون برابر وی راست تابد بداند که وی روی فرا قبله کرده است
و گر برآمدن وقت فجر بود فجر را بر دست چپ گیرد و روی فرا قبله کند،
وگر بوقت آن بود که آفتاب فرو شود شفق را بر دست راست گیرد
و گر شب بود «جدی» را بر سر دوش راست گیرد
و این نشانهای آن کس است که وی روی فرا رکن عراقی کند از اهل عراق و خراسان و پارس و خوزستان، و آنچه بدان پیوسته است.
اما اهل یمن روی فرا رکن یمانی کنند،
و اهل شام روی فرا رکن شامی کنند
و اهل مغرب روی فرا رکن غربی کنند.
و چون ازحرم دور شوند علامات ایشان جز از این علامات باشد و هر گه که مردم در بیابانی حاضر آیند و آسمان به ابر پوشیده باشد یا در خانه بازداشته باشند یا جایگاهی بود که بر قبله دلیلی نیابد و وقت نماز درآید، باید که یک نماز از چهار سو چهار بار بکند اگر مهلت دارد و تمکین، پس اگر نتواند از آنکه ضرورتی بود یا خوفی بود یک نماز فرا هر سوی که خواهد کند و روا بود.
و آن کس که روی فرا قبله کند از اهل عراق و مشرق بر وی باشد که اندکی بسوی چپ میل کند تا روی فرا حرم کرده بود که بدین خبر آمده است از ائمه علیهم السلام
و اگر کسی نماز کند فرا غیر قبله بعمد واجب باشد بر وی باز سر گرفتن نماز،
پس اگر نسیان افتاده باشد یا شبهه پیش آمده باشد و پس پیدا شود که وی نماز نه فرا قبله کرده است و هنوز وقت مانده باشد واجب باشد بر وی باز سر گرفتن نماز، وگرنه وقت بشده باشد بر وی واجب نباشد با سر گرفتن نماز،
و روایتی کنند که چون نماز کنند و پشت بر قبله کرده باشند و پس بدانند و وقت نمانده باشد واجب باشد بر وی نماز با سر گرفتن، و این احوطتر است و بر وی عمل است
و باکی نبود مسافران را که نماز نافله کند بر سر اشتر و روی فرا کند هر جا که اشتر روی فرا کند که خدای تعالی گفته است «اینما تولوا فثم وجه الله».
و روایتی کرده اند از صادق علیه السلام که وی گفت این خاص است در نوافل در حاصل سفر و اما فریضه ها را لابد بود روی فرا قبله کردن به همه حالی.

باب چهارم در بانگ نماز و اقامت :
بانگ نماز و اقامت هر دو سنت است مؤکد در پنج نماز فریضه و نباید که ترک هر دو کند به اختیار و سخت تر تأکیدش در نماز بامداد و شام است
و گر کسی اقتصار بر اقامت کند در همه نمازها روا بود وی را
و گر اقامت را نیز ترک کند نمازش روا بود و بر وی واجب نباشد باز سر گرفتن نماز الّا آن است که ترک افضل کرده باشد و اهمال سنتی
و روا نبود بانگ نماز و اقامت را که در نماز جماعت ترک کنند و گر ترک هر دو کنند جماعت نبود و اگر کسی بانگ نماز کند و اقامت تا تنها نماز کند و پس قومی بیایند و خواهند که نماز جماعت کنند بر وی نباشد بانگ نماز و اقامت با سر گرفتن هر دو بدان بانگ نماز و اقامت که رفته باشد در نماز جماعت باشند (
مطابق نسخۀ عربي اعادۀ اذان و اقامه لازم است. نسبت چنين اشتباه هم به مترجم خطا ست چه ممکن است نسخه ای که پيش او میبوده چنان بوده و از همه آسانتر آنکه غلط کتابت باشد.)
وگر جماعتی در مسجد شوند و آن امام که ایشان بدو اقتدا کنند در جماعت نماز کرده باشد و ایشان خواهند که جماعت کنند، بر ایشان نباشد بانگ نماز و اقامت کردن، یکی از ایشان فرا پیش شود و جماعتی بکند بدیشان
وگر کسی بانگ نماز و اقامت بعمد ترک کند و در نماز شود باید که بازگردد از نماز و بانگ نماز و اقامت بکند یا اقامت بکند مادام تا برکوع نشده باشد و پس نماز با سر گیرد
وگر ترک هر دو کرده باشد از جهت آنکه فراموش کرده باشد و در نماز شده باشد نماز تمام کند و بر وی اعادت نیست
و اگر کسی اقامت بگوید و در نماز شود و پس حدثی بکند که بدان حدث واجب آید بر وی نماز با سر گرفتن ، بر وی نباشد اقامت با سر گرفتن الّا که سخنی گفته باشد آنگه واجب باشد بر وی اقامت با سر گرفتن
و گر کسی را نماز فایت شده باشد و خواهد که قضایش کند باید که قضایش همچنان کند که فایت شده باشد ببانگ نماز و اقامت یا به اقامت
و بر زنان نیست بانگ نماز و اقامت بل شهادتین بگوید ببدل بانگ نماز
وگر بانگ نماز و اقامت بکنند فاضلتر بود ایشان را ولیکن آواز برندارند بیشتر از آنکه ایشان شنوند و مردان را نشنوانند
و بباید که بانگ نماز و اقامت نکند الا آن کسی که به دین وی واثق باشند
وگر بانگ نماز کند کسی که به دین وی واثق نباشند از بهر خویش بانگ نماز و اقامت بکند
و اگر نماز کنی از پس کسی که بدو اقتدا کنی بر تو نبود بانگ نماز و نه اقامت و گرچه ببعض نماز رسیده باشی
وگر نماز فایت شود از بهر خویشتن بانگ نماز و اقامت بکند
و اگر در مسجد شوی و امام آن بود که بدو اقتدا نکنی و ترسی که اگر ببانگ نماز و اقامت مشغول شوی نماز فایت شود روا بود آنکه تو را اقتصار کردن بر دو تکبیر و بر این قدر که بگویی «قد قامت الصلاة قد قامت الصلاة» پس در نماز شوی و روایت کرده اند که باید تو بگوئی آنچه وی ترکش کرده است از گفتار «حی علی خیرالعمل»
و باکی نبود که کودکی که بالغ نباشد بانگ نماز و اقامت گوید و اگر مردان کنند فاضل تر بود
و روا نبود بانگ نماز کردن پیش از وقت و اگر کسی بانگ نماز کند پیش از وقت چون وقت درآید باز از سر گیرد
و روا بود در نماز بامداد بانگ نماز پیش از وقت بگفتن خاصه الّا آن است که مستحب است اعادتش کردن پس از آنکه فجر برآید و وقت نماز درآید
و فاضلتر آن است که مردم بانگ نماز نکند الّا که وی بر طهارت باشد بر همه حالی
و باکی نبود که مردم بانگ نماز کند و راکب باشد یا میرود
و نباید که اقامت کند الا که بر پای ایستاده باشد بر همه حالی
و باکی نبود که بانگ نماز کند و رویش فرا قبله نبود الّا آن است که چون شهادتین گوید روی فرا قبله کند
و اقامت نکند الا که رویش فرا قبله باشد
و باکی نبود که سخن گوید در حال بانگ نماز
و روا نبود سخن گفتن در حال اقامت
و چون امام بگفت «قدقامت الصلاة» حرام باشد سخن گفتن بر حاضران الّا سخن گفتن چیزی بود که تعلق بنماز دارد از آنکه امام فراپیش دارد یا صف راست دارد
و ترتیب واجب است در بانگ نماز و اقامت و اگر حرفی تقدیم کند بر حرفی بازآید و آنچه تأخیر کرده باشد تقدیمش کند و آنچه تقدیم کرده باشند تأخیرش کند
و روا نبود تثویب کردن در بانگ نماز.
پس اگر مؤذن خواهد که قومی را خبر دهد ببانگ نماز خویش روا بود که دو شهادتین بگوید
و روا نبود گفتن «الصلاة خیر من النوم» در بانگ نماز و آن کس که گوید مبتدع باشد
و روا نبود بانگ نماز کردن از بهر هیچ نافله
و بانگ نماز و اقامت هر دو بوقت باید گفتن
و اعراب پیدا نکند در هیچ دو
و باید که بانگ نماز بترتیل بوده و اقامت نیز بگوید
و باید که حرفها در بانگ نماز و اقامت فصیح بگوید خصوصاً در شهادتین بحرفها
و مستحب است آن کس را که بانگ نماز و اقامت شنود که با خویشتن همچنان میگوید
و باکی نبود که مردم بانگ نماز کند و کسی دیگر اقامت کند
و مستحب است که از میان بانگ نماز و اقامت فصلی بکند بگامی که فرا پیش شود یا نشستی که فرو نشیند یا سجده ای که بکند و فاضلتر آن است که سجده کند الا در نماز شام خاصه که آنجا سجده نکنند در میان بانگ نماز و اقامت و تمامتر بود که فصل کنند آنجا به یک گام یا نشستی سبک
وگر در نماز پیشین بود روا بود که چون شش رکعت نوافل کنند بانگ نماز کند و پس دو رکعت دیگر بکند و پس اقامت کند و همچنین کند در نماز دیگر چون شش رکعت بکند از پسش بانگ نماز کند و پس دو رکعت دیگر بکند و پس اقامت کند
و چون مردم در میان بانگ نماز و اقامت سجده کند در سجده بگوید «اللهم اجعل قلبی باراً و عملی ساراً و رزقی داراً و اجعل لی عند قبر نبیک محمد (ص) مستقراً و قراراً»
و مستحب است که مرد آواز بردارد ببانگ نماز در سرای خویش که آن بیماری را ببرد
و بانگ نماز و اقامت سی و پنج فصل است
هژده فصل بانگ نماز است
و هفده فصل اقامت
مؤذن بگوید :
اللله اکبر، الله اکبر. چهار بار
«اشهدان لا اله الا الله، اشهد ان محمداً رسول الله،
حی علی الصلاة،
حی علی الفلاح،
حی علی خیرالعمل،
الله اکبر،
لااله الا الله.» دو بار
و اقامت هم چنین باشد اّلا آن است که اقامت را در اولش دو بار باید گفتن الله اکبر، الله اکبر و در آخرش اقتصار باید کرد بر یک بارلا اله الا الله و بدل دو تکبیر که در اول بانگ نماز باشد اینجا در اقامت گوید «قد قامت الصلاة» پس از آنکه «حی علی خیرالعمل» بگفته باشد و این فصول که ما ذکرش کردیم در بانگ نماز و اقامت بر وی کار کرده اند و اختیار این کرده اند و روایتی کرده اند که سی و هفت فصل است. و در بعضی روایات دیگر آمده است که سی و هشت فصل است و در بعضی روایات ٤٢ و اما آن کسی که سی و هفت روایت کرد در اول اقامت چهار تکبیر بگوید و باقی همچنان بگوید که ما بگفتیم و آن کس که روایت کرد سی و هشت فصل اضافت کند به این که ما بگفتیم یک بار دیگر لااله الاالله در آخر اقامت و آن کس که چهل و دو فصل روایت کرد درآخر بانگ نماز گوید چهار بار و در اول اقامت چهار بار و در آخرین همچنین چهار بار و دو بار لااله الاالله در آخر اقامت و گر کسی بر یکی از این روایات کار کند بزهکار نبود اما آنچه روایت کرده اند گفتن (اشهد) ان علیاً ولی الله و آل محمد خیرالبریه. این آن است که بر وی کار نباید کردن در بانگ نماز و اقامت و اگر کسی بر وی کار کند مخطی باشد
و باکی نبود که مردم در حال استعجال در بانگ نماز و اقامت یا در حال ضرورت و سفر بر یک بار اقتصار کند و روا نبود به اختیار چنین کردن و چون شنوی که مؤذن از بانگ نمازش چیزی به کم کرد تو با خویشتن تمام کن فصلهای بانگ نماز.

باب پنجم در چگونگی نماز و بیان آنچه در نماز باید کردن از فریضه ها و سنتها :
چون خواهی که در نماز شوی پس ازآنکه وقت در آمده باشد برخیز و روی فرا قبله کن با خشوع و خضوع و باید که بر طهارت باشی و پس دست ها بردار بتکبیر تا برابر رویت و از بالای گوش به مرو پس فرو هل بر رانهایت برابر زانوهایت و پس دیگر بردار دستهایت به تکبیر و همچنان کن که نخست کردی و پس سیم بردار و همچنان کن و چون سه تکبیر کرده باشی بگو
«اللهم انت الملک الحق المبین
لا اله الا انت
سبحانک و بحمدک
عملت سوء
و ظلمت نفسی
فاغفرلی ذنوبی
انه لایغفر الذنوب الا انت».
پس دو تکبیر دیگر کن و بگو
«لبیک
و سعدیک
و الخیر فی یدیک
و الشر لیس الیک
و المهدی من هدیت
عبدک و ابن عبدک
بین یدیک
منک و بک و لک و الیک
لا ملجاء و لا منجا و لا مفر منک الا الیک
سبحانک و حنانیک
سبحانک تبارکت و تعالیت
سبحانک رب البیت الحرام»
و پس یک تکبیر دیگر کن و بگو
«رب اجعلنی مقیم الصلاة و من ذریتی
ربنا و تقبل دعائی
ربنا اغفر لی و لوالدی و للمؤمنین یوم یقوم الحساب».
پس یک تکبیر دیگر بکن و بگوی
«وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض
علی ملة ابراهیم
و دین محمد (ص)
و منهاج امیرالمؤمنین علی و الائمة الحق من ولده احد عشر
حنیفاً مسلماً
و ما انا من المشرکین
ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین
لا شریک له
و بذلک امرت
و انا اول المسلمین».
اعوذبالله من الشیطان الرجیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
و پس الحمد لله برخوان
و اگر بگویی
«وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض
علی ملة ابراهیم
و دین محمد
و منهاج علی
حنیفاً مسلماً تا آخر»
سخن فاضلتر بود
و این هفت تکبیر از وی یک تکبیر فریضه است و روا نبود ترکش کردن و دیگر سنت است و عبادت
و دست برداشتن با هر تکبیر سنت است و فضیلت در نماز
و اگر مردم دست برندارد بتکبیر نمازش باطل نشود
و پایهایت نزدیک یکدیگر بنه
و ازمیان هر دو مقدار سه انگشت فراخ باز گرفته بکن تا به وجبی
و انگشتان هر دو پایت فرا قبله کن
و باید که نگریستن تو در حال قیام بجایگاه سجود بود
و از دست چپ و راست منگر که نقصان بود در نماز
و باز پس نگریستن نماز را باطل کند و واجب آید بر تو با سر گرفتن نماز
و بر تو است که چون روی بنماز کنی به دست، بازی نکنی و نه به ریش و نه به سر و نه انگشتان شکستن و با خویشتن سخن نگوئی و دهان دره برنیاری و برنهزه (
تمطي) و چیزی به در دهان باز نگیری که کردن این چیزها نقصان بود در نماز اگر چه نماز را تباه نکند
و چون از قرائت بپرداخته باشی دستها بتکبیر برداری از بهر رکوع چون تکبیر بکرده باشی و از تکبیر بپرداخته باشی به رکوع شوی و هر دو کف دست بر زانوها نه چنانکه کفهای دست پر شوند، و زانوها در کف گیر انگشتها گشاده و زانوهایت باز پس شکن و پشت راست بکن و گردن کشیده دار و چشمهایت بر هم نه وگر نکنی باید که نگرستن تو در میان هر دو پایت بود پس تسبیح کن چون از تسبیح بپردازی سر از رکوع باز کن و چون با قیام شده باشی ساکن باش و بگوی :
سمع الله لمن حمده
الحمدالله رب العالمین
اهل الکبریاء و العظمة و الجود و الجبروت.
و پس دستها بتکبیر بردار و تکبیر بکن چون از تکبیر بپرداخته باشی خویشتن را فرا سجود هل
و از نخست دستها بر زمین بر و نباید که نخست زانوها بر زمین بری الا در حال ضرورت و چون بسجود شوی هر دو دست انگشتان بهم باز گرفته و بر زمین نه در پیش زانوها در برابر رویت و سجود باید که بر هفت عضو بود پیشانی و دو کف دست و زانو و دو سر انگشتان مهین از هر دو پای که فریضه است و بینی بر زمین نهادن سنت است و باید که در حال سجود از یکدیگر برداشته باشی اندامها و هیچ چیز از پهلویت بر هیچ چیز ننهاده باشی و بازویت بر زمین ننهی و بر رانهایت ننهی و شکمت بر بازوها (
رانهايت) بازننهی و رانها بساقها بازننهی بل چنان باید که معلق باشی و هیچ چیز از تو بر چیزی ننهاده باشد و پس تسبیح سجود بکنی چون از تسبیح فارغ شوی سر از سجود برداری و بازنشینی چون راست شده باشی بگوی
الله اکبر
و باید که نشستن تو بر ران چپ بود و پشت پای راست بر کف پای چپ بود و بگوئی :
استغفرالله ربی و أتوب الیه
و باکی نبود که مربع نشینی یا در میان دو سجده بر سر پای بنشینی و در حال تشهد روا نبود
پس به دوم رکعت برخیزی و دوم رکعت همچنان بکنی که ما وصفش بکردیم الّا آن است که در وی قنوت بکنی پس از آنکه از قرائت بپرداخته باشی و دستها بتکبیر برداری و بگوئی
«رب اغفر و ارحم و تجاوز عما تعلم انک انت الاعزّ الاجل الاکرم»
و این کمتر چیزی است که در دعای قنوت بخواند و گر بر این زیادت کند از دعا فاضلتر بود و روا بود در قنوت اقتصار کردن بر سه تسبیح
و چون از دوم رکعت بپرداخته باشد بتشهد بنشیند
و اگر نماز دو رکعت بود چون از تشهد بپردازد سلام باز دهد
و اگر سه رکعت بود یا چهار به سیم رکعت برخیزد و بگوید
«بحول الله و قوته اقوم و اقعد»
و همچنین گوید چون از رکعت دوم برخیزد و نماز تمام بکند بر این وصف که ما بکردیم و سلام باز دهد
و اگر تنها باشد یک بار سلام بگوید در برابر قبله و بدنبال چشم اشارت بکند با دست راست اگر امام باشد همچنین کند الّا آن است که چون امام باشد به رویش اشارت ها دست راست کند و اگر پس نماز باشد سلام به دست راست بگوید و از دست چپ یکی دیگر و اگر بدست چپ مردی بود پس اگر هیچکس نبود روا بود یک بار سلام دادن و چون از نماز پرداخته باشد تعقیب نماز بکند و ما تعقیب را پیدا کنیم در بابی مفرد ان شاء الله
و روا نبود تکفیر در نماز یعنی دست بر هم نهادن و هر که تکفیر کند در نماز به اختیار، وی را نماز نباشد و اگر بهر خوفی کند باکی نبود
و مستحب است روی فرا نماز کردن به هفت تکبیر چنانکه از پیش بگفتیم در هفت جایگاه در اول هر فریضه و در اول رکعتی از دو رکعت احرام و در اول رکعتی از دو رکعت زوال و در اول رکعتی از وتیره و در اول رکعتی از نماز شب و در اول رکعتی از وتر و در اول رکعتی از نوافل مغرب و اگر کسی نکند و اختصار بر یک تکبیر احرام بکند و پس ابتدا بقرائت بکند روا بود
و زن نماز همچنان کند که مرد الّا آن است که زن دو پای بهم باز نهد در حال قیام و از یکدیگر باز نگشاید و دستها بر سینه گیرد و چون به رکوع شود دستها از بالای زانو برنهد تا بسیاری چفسیده نباشد که عجیزۀ وی برداشته شود و چون بنشیند بر هر دو سرین نشیند همچنانکه مرد و چون بسجده رود از نخست فرو نشیند و پس بسجده شود و بر زمین پهن باز شود و چون به تشهد بنشیند رانها بهم باز نهد و زانوها از زمین بردارد و چون بر پای خیزد در روی نیفتد تا عجیزۀ وی برداشته نشود
و باکی نبود که مردم دعا کنند در نماز در حال قنوت و جز قنوت بدان چه وی را باید از حاجتهای دنیاوی و آخرتی ازآنچه خدای تعالی بمباح کرده است وی را
و اگر دعا به تازی نداند روا بود که بزبان خویش دعا کند به هر زبان که باشد
و باکی نبود مرد را که بگرید در نماز یا گریه فراز آورد از ترس خدای تعالی و از ترس عقابش و روا نبود که از مصائب دنیا بگرید
و چون در نماز عطسۀ وی فرود آید بگوید
الحمدلله رب العالمین
و چون بر وی سلام کنند و وی در نماز بود باکی نبود که مثل آن در جواب رد کند و بگوید
السلام علیکم
و نگوید
علیکم السلام
و کودک را بفرماید نماز کردن چون شش ساله بود از بهر ادب را و بدان بگیرند چون نه ساله شود از بهر فضیلت و سنت را و الزام کند چون بحد کمال رسد از بهر فرض و وجوب را
و باکی نبود که کودک را با مردان نماز جماعت کند ولیکن در صف اول تمکینش نکنند
و مکروه بود که باد فرا جایگاه سجود کنند در نماز پس اگر کند وی را بزه نباشد (
و اگر پهلوي او نماز گزاری بود و او را از اين غبار آزاری رسد روا نبود.)
و باکی نباشد که مردم رکعات نماز به انگشت بشمارد یا بچیزی که با وی بود از سنگ خرد یا استخوان میوه یا آنچه مانند آن بود
و باکی نبود که مردم نماز کنند و در دهن وی چیزی بود از مهرک (نگین) یا مروارید مادام که وی را از قرآن خواندن مشغول بنکند یا از نماز که اگر مشغولش بکند روا نبود نماز کردن با وی.

در قرائت در نماز و احکامش و رکوع و سجود و آنچه گویند در هر دو و تشهد :
قرآن خواندن واجب است در نماز هر کس که ترکش کند متعمداً وی را نماز نباشد و اگر نسیانش افتد پس یادش آید پیش از رکوع واجب باشد بر وی که قرآن بخواند و اگر پس ازرکوع یادش آید در نماز بگذرد و بر وی چیزی نباشد و کمتر چیزی که از قرآن خواندن وی را روا باشد در فرایض الحمد است یک بار با یک سورۀ دیگر با وی با حال اختیار و روا نبود زیادت کردن بر آن و نه نقصان کردن از وی و هر کسی که نماز کند به الحمد تهی بعمداً بی عذری نمازش روا بود و بر وی واجب نباشد با سر گرفتن الا آنکه ترک افضل کرده باشد و روا نبود اقتصار کردن بر کمتر از الحمد در هیچ حالی از احوال
و هر کس که الحمد نداند یا بعضی داند بدانچه داند نماز میکند نمازش روا بود ولیکن واجب باشد بر وی که الحمد بتمامی بیاموزد تا بدان نماز کند و چون ممکنش نباشد بر وی چیزی نباشد و اگر کسی جز الحمد نداند باکی نبود وی را اقتصار کردن بر الحمد و واجب نباشد بر وی زیادت بر الحمد بیاموختن و نمازش تمام بود
و قرآن خواندن لال وشهادت بگفتنش اشارتی بود به دست با اعتقاد به دل
و روا نبود با الحمد دو سوره بخواندن در فرایض اگر کسی چنین کند متعمداً نمازش باطل بود و گر نسیانش افتاده باشد بر وی چیزی نبود و همچنین روا نبود اقتصار کردن بر بعضی سورت و وی تمامی آن سوره داند که اگر اقتصار کند بر بعضی و وی همه سورت را بتواند خواندن نمازش ناقص بود اگر چه واجب نباشد بر وی با سر گرفتن
اما در دو رکعت بازپسین از فریضه ها اقتصار کند بر الحمد تنها یا سه بار بگوید
سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اکبر
هر کدام که خواهد بکند که مخیر است در آن
اما نماز نافله را باکی نبود که اقتصار کند بر الحمد تنها ولیکن فاضلتر آن بود که سورتی دیگر با وی اضافت کند و باکی نبود که در نوافل بیشتر از یک سوره بخواند همچنین اگر کمتر از یک سوره برخواند یا اقتصار کند بر یک آیه
و خواندن بسم الله الرحمن الرحیم واجب است در همه نمازها پیش از الحمد و پس از الحمد چون سورتی دیگر خواهد خواند و مستحب است بسم الله الرحمن الرحیم به آواز بلند گفتن در همه نمازها اگر چه نماز آن بود که در وی قرائت بلند نباید خواندن و گر چندان بخواند که وی شنود روا بود ولیکن فاضلتر آن است که ما بگفتیم و هر کس که بسم الله را در نماز ترک کند متعمداً پیش از الحمد یا پیش از سوره وی را نماز نباشد و واجب باشد بر وی با سر گرفتن نماز و گر در حال تقیه بود و روا بود که چندانی گوید که وی شنود و گر چه نماز از آن بود که قرائتش بلند خواند و اگر از آن بود که باقی از سورتی بر وی مانده باشد و خواهد که درنافله با الحمد بخواند واجب نباشد بر وی گفتن بسم الله بلکه ابتدا بکند از آن جایگاه که خواهد خواندن
و روا نبود آمین گفتن از پس الحمد که اگر کسی متعمداً گوید نمازش باطل شود
و مستحب است میان الحمد و سورتی که خواهد خواندن فصلی بکردن بسکته ای و همچنین فصل کند میان سوره و تکبیر رکوع
و باید که قرآن بترتیب بخوانند و حروف بجایگاه خویش بنهند پس اگر راست نشود وی را از آنکه علم وی نباشد و ممکنش بود بیاموزد بر استقامت واجب باشد بر وی بیاموختن پس اگر دشخوار شود بر وی بیاموختن آنچنانکه داند بخواند
وگر کسی در فریضه سورتی بخواند از پس الحمد و خواهد که با سورتی دیگر شود روا بود وی را مادام تا از نیمۀ سوره بگذشته نبود الّا سورۀ الاخلاص و سورۀ الکافرون که این هر دو سوره را از وی انتقال نشاید کردن الّا در نماز پیشین روز آدینه که باکی نبود انتقال کردن از این هر دو سوره و با سورة الجمعه و سورة المنافقون شدن
و مردم در فریضه هر سوره ای که بخواهد و بخواند الا عزایم چهار که در فرایض بنخواند بر هیچ حالی
و چون خواهد که سورة الفیل در فریضه بخواند که سورۀ لایلاف با وی بخواند از بهر آنکه هر دو یک سوره اند و همچنین والضحی و الم نشرح
و فاضلترین چیزی که مردم در فریضه بخوانند از پس الحمد، انا انزلناه و قل هوالله احد و قل یا ایها الکافرون است و مردم مخیر است در هر سورتی که جز از این است
و روا نبود که سورتهای دراز خوانند در فریضه چنانکه بخواندن آن مشغول شود نمازش فایت شود بل سورتها بخواند میانه و کوتاه
و مستحب است که در نماز پیشین و دیگر و شام مثل سورۀ القدر بخواند و اذا جاء نصر الله و الهکم و اذا زلزلت
و در نماز خفتن مانند سورۀ الطلاق و سورۀ الاعلی و اذا السماءُ انفطرت خواند
و در نماز بامداد مانند سورۀ المزمل و المدثر و هل اتی علی الانسان و عم یتسائلون و مانند آن سورتها خواند
و این همه ندب است و استحباب و اگر اقتصار بر الحمد و قل هو الله بکند در همه نمازها روا بود وی را آن.
و مستحب است که در نماز بامداد روز پنجشنبه و دوشنبه هل اتی علی الانسان خوانند و همچنین مستحب است که شب آدینه در نماز شام و خفتن سورۀ الجمعه و سورۀ الاعلی خواند و در نماز بامداد روز آدینه سورۀ الجمعه و قل هو الله خواند و در نماز پیشین و دیگر، روز آدینه سورۀ الجمعه و المنافقون خواند
اما قرائت در نوافل از هر کجا که خواهد بخواند چندانکه خواهد و روا بود عزایم خواندن در وی و اگر بخواند از عزایم چیزی او بموضع سجود رسد باید که بسجده شود پس سر از سجده بردارد و بگوید
الله اکبر
و بر پای خیزد و سوره تمام بکند اگر خواهد و اگر سجده در آخر سوره بود و نخواهد که سورتی دیگر خواند از سجود بر پای خیزد و الحمد بخواند پس برکوع شود
و مستحب است که در نوافل روز سورتهای کوتاه خواند و اقتصار کردن بر سورة الاخلاص فاضلتر بود ومستحب است قل یا ایها الکافرون خواندن در هفت جایگاه در اول رکعتی از دو رکعت زوال و در اول رکعتی از نوافل مغرب و اول رکعتی از نماز شب و در اول رکعتی از دو رکعت فجر و در اول رکعتی از دو رکعت بامداد چون روشن شده باشد و در دو رکعت طواف و در دو رکعت احرام و روایت کرده اند که در این جایگاهها در رکعت اول قل هو الله احد بخواند و در دوم قل یا ایها الکافرون و اگر کسی بر این روایت کار کند باکی نبود
و مستحب است که مردم در دو رکعت نخستین از نماز شب در هر رکعتی سی بار قل هو الله احد بخواند و در باقی نماز شب مستحب است که سورتهای دراز خواند چون سورة الانعام و الکهف و الانبیاء و حوامیم و آنچه مانند این باشد هر گه که وقت فراخ دارد پس اگر نزدیک بود بفجر نماز سبک بکند
و باید که قرائت به آواز بلند بخواند و در نماز شام و خفتن و بامداد اگر متعمداً بلند نخواند واجب باشد بر وی نماز با سر گرفتن و در پیشین و دیگر نهفته بخواند و اگر جهر کند در پیشین و دیگر متعمداً واجب باشد بر وی اعادت نماز کردن و اگر جهر کند در آن نماز که واجب باشد در سر خواندن یا در سر خواندن نمازی که واجب باشد جهر کردن ناسیاً بر وی چیزی نبود
و چون به آواز خواند آواز بلند برندارد بلکه در میانه خواند و چون نهفته خواند چنان نهفته نخواند که وی نیز نشنود
و مستحب است به آواز خواندن قرائت در نوافل نماز شب و اگر نکند بر وی چیزی نباشد و اگر بلند خواند در نوافل روز باکی نبود ولیکن فاضلتر آن است که در نوافل روز نهفته خواندن
و بر زن نیست که قرائت به آواز خواند در هیچ نماز.
و امام باید قرائت پسنمازان را بشنواند مادام تا آواز وی بحدی بلند نشود پس اگر محتاج بود بدان لازمش نیاید بلکه قرائتی میانه بخواند و مستحب است امام را همچنین که آن کس در پس وی باشد شهادتین بشنواند در حال تشهد و بر آن کس که از پس وی است نیست که وی را بشنواند
و نباید که بر دهن مردم دهن بندی بود در حال قرآن خواندن پس اگر بود بر وی بود که دور باز کند اگر منع کند از قرائت پس اگر منع نکند باکی نبود ولیکن فاضلتر آن است که ما بگفتیم
و هرگه که امام را در قرائت غلطی افتد آن کس که از پس وی بود رد کند با وی و چون آن کس را که نماز می کند خواهد که فرا پیشتر شود در نماز از قرائت باز ایستد و فرا پیش شود و چون بجایگه رسیده باشد با سر قرائت شود
و باکی نبود که مردم در نماز قرآن از مصحف برخواند هر گه که از بر نداند
و رکوع فریضه است در هر رکعتی از نماز و اگر کسی نماز کند و رکوع نکند متعمداً وی را نماز نباشد و اگر ناسیاً ترکش کند از پس این احکام آن بگوئیم ان شاء الله و باید در حال رکوع بر آن صفت بود که ما وصفش بکردیم و تسبیح در رکوع فریضه است و هر کس که ترک کند متعمداً وی را نماز نبود و اگر ناسیاً ترکش کند پیدا بکنیم از پس این و کمتر چیزی از تسبیح در رکوع که جایز بود آن است که بگوید
سبحان ربی العظیم و بحمده
و فاضلتر آن است که سه بار بگوید و اگر پنج بار یا هفت بار بگوید فاضلتر بود
و اگر سه بار بگوید سبحان الله هم روا بود
و اگر بدل تسبیح بگوید لا اله الا الله و الله اکبر روا بود
و مستحب است که در رکوع بگوید
«اللهم لک رکعت
و لک خشعت
و بک آمنت
و لک اسلمت
و علیک توکلت
انت ربی
خشع لک
سمعی و بصری
و شعری وبشری
و مخی و عصبی
و عظامی و ما اقلته قدمای
غیر مستنکف و لا مستکبر و لا مستحسر
سبحان ربی العظیم و بحمده».
سه بار یا پنج بار یا هفت بار
پس اگر نگوید و اقتصار کند بر یک تسبیح بر وی چیزی نبود
و مکروه است که مردم رکوع کنند و دست در زیر جامه بود بل مستحب است که دست بیرون بود یا در آستین بود پس اگر نکند نمازش را خلل نیارد
و چون سر از رکوع بردارد بگوید :
سمع الله لمن حمده،
الحمدلله رب العالمین
اهل السجود و الجبروت و الکبریاء و العظمة.
و آواز بردارد اگر امام بود و اگر پس نماز بود نرم بگوید و پس دستها بردارد بتکبیر از بهر سجود چون تکبیر کرده باشد خویشتن را بخود بگذارد و فرو افکند خویشتن را همچنانکه اشتری میان ریگ فرو خسپد و باید که سجود بر هفت استخوان بود چنانکه در پیش بگفتیم
و سجود فریضه است و در هر رکعتی دو سجده اگر کسی ترک کند هر دو سجده را یا یکی را متعمداً وی را نماز نبود و گر ناسیاً ترک کند حکمش بگوئیم و تسبیح در سجود نیز فریضه است اگر کسی ترک کند متعمداً وی را نماز نبود و اگر ناسیاً ترک کند حکمش بگوئیم و کمتر چیزی از تسبیح در سجود که از آن کمتر روا نبود آن است که بگوید
سبحان ربی الاعلی و بحمده
و سنت آن است که سه بار بگوید و فاضلتر آن است که هفت بار بگوید
و مستحب است که در سجود بگوید
«اللهم لک سجدت
و بک آمنت
و لک اسلمت
و علیک توکلت
و انت ربی
سجد وجهی للذی خلقه و صوّره و شق سمعه و بصره
تبارک الله احسن الخالقین،
سبحان ربی الاعلی و بحمده»
یک بار یا سه بار یا پنج بار یا هفت بار
و جایگاه سجده ازآنجا که موی سر است تا پیشانی هر آنجا که از وی بر زمین افتد روا بود و اگر بر پیشانی دملی بود یا جراحتی و سجود نمیتوان کردن باکی نبود که بر پهلوهای پیشانی سجده کند پس اگر نتواند، سجده کند بر زنخدان و روا بود وی را آن سجود و اگر جایگاه دمل را چاله بکند و دمل را در وی نهد باکی نبود و روا نبود که پیشانی خود را ممکن نکند از زمین در حال سجود به اختیار و مستحب است که جایگاه سجود و جایگاه پای راست بود و نباید که بلندتر بود از آن پس اگر بلندتر بود بمقدار یک خشت باکی نبود و روا نبود که بیشتر از آن بود و باکی نبود و روا نبود که مردم دعا کند از بهر دین و دنیا در حال رکوع و سجود در همه احوال نماز
و تشهد فریضه است در نماز اگر کسی ترک کند متعمداً وی را نماز نبود و اگر ناسیاً ترک کند پیدا بکنیم حکمش از پس این ان شاء الله و فرقی نیست میان تشهد اول و دوم در وجوب و فریضۀ هر دو و کمتر چیزی که مردم را روا بود دو شهادت است و صلوات بر محمد و آلش و اگر زیادت کند بر آن فاضل تر بود و مستحب است که مردم در تشهد اول بگوید :
«بسم الله و بالله
و الحمدلله
و الاسماء الحسنی کلها لله
اشهد ان لا اله الاالله
وحده
لا شریک له
و اشهد انّ محمداً عبده و رسوله
ارسله بالحق بشیراً و نذیراً
بین یدی الساعة
اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته فی امته و ارفع درجته»
و اگر هم این را در دیگر تشهد و همۀ نمازهای دیگر بگوید باکی نبود جز آنکه مستحب است که در تشهد آخرین گوید
«بسم الله و بالله
و الحمدلله
و الاسماء الحسنی کلها لله
اشهد ان لااله الا الله
وحده
لا شریک له
و اشهد ان محمداً عبده و رسوله
ارسله بالهدی و دین الحق
لیظهره علی الدین کله
و لو کره المشرکون
التحیات لله و الصّلوات الطیبات الطاهرات الزاکیات الناعمات العادیات المبارکات لله ما طاب و طهر و زکی و خلص و نمی
و ما خبث فلغیر الله
اشهد ان لااله الا الله
وحده
لا شریک له
و اشهد اَنّ محمداً عبده و رسوله
ارسله بالحق بشیراً و نذیراً
بین یدی الساعة
و اشهد ان الجنة حق
و ان النار حق
و ان الساعة آتیه
لاریب فیها
و ان الله یبعث من فی القبور
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و بارک علی محمد وآل محمد
و ارحم محمداً و آل محمد
کافضل ما صلیت و بارکت و ترحمت و تحننت علی ابراهیم و آل ابراهیم فی العالمین
انک حمید مجید
السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته
السلام علی جمیع انبیاء الله و ملائکته و رسله
السلام علی الائمة الهادین المهدیین
السلام علینا و علی عباد الله الصالحین»
پس سلام باز دهد چنانکه در پیش بگفتیم.

در فرایض نماز و سنتهایش و هر کس که چیزی ترک کند از وی متعمداً یا ناسیاً :



ادامه مطلب ...
شنبه 10 خرداد 1393برچسب:عرفان, :: :: نويسنده : علی

عرفان

نام علمی است از علوم الهی که موضوع آن شناخت حق و اسماء و صفات اوست.
و بالجمله راه و روشی که اهل الله برای شناسائی حق انتخاب کرده اند عرفان مینامند.
عرفان و شناسائی حق به دو طریق میسر است
یکی به طریق استدلال از اثر به مؤثر و از فعل به صفت و از صفات به ذات، و این مخصوص علماء است.
دوم طریق تصفیۀ باطن و تخلیۀ سِرّ از غیر و تخلیۀ روح، و آن طریق معرفت خاصۀ انبیاء و اولیا و عرفا است. و این معرفت کشفی و شهودی را غیر از مجذوب مطلق هیچ کس را میسّر نیست؛ مگر به سبب طاعت و عبادت قالبی و نفسی و قلبی و روحی و سرّی و خفی، و غرض از ایجاد عالَم معرفت شهودی است.
عرفا عقیده دارند برای رسیدن به حق و حقیقت بایستی مراحلی را طی کرد تا نفس بتواند از حق و حقیقت بر طبق استعداد خود آگاهی حاصل کند. و تفاوت آنها با حکما این است که تنها گرد استدلال عقلی نمیگردند بلکه مبنای کار آنها بر شهود و کشف است.

شنبه 10 خرداد 1393برچسب:فلسفه, :: :: نويسنده : علی

فلسفه

اصل کلمه یونانی و مرکب از دو جزء است: فیلوسس به معنی دوست و دوستدار و سوفیا به معنی حکمت.
علم به حقایق موجودات به اندازۀ توانایی بشر.
حکما بطور کلی فلسفه را بر دو قسم تقسیم کرده اند :
فلسفۀ عملی یا حکمت عملی و فلسفۀ اکتسابی نظری یا حکمت نظری.
حکمت عملی شامل تهذیب اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدنیه است.
حکمت نظری شامل سه قسم ذیل است :
الف ) فلسفۀ ادنی که بحث از اموری میکند که مادی محض اند، علم طبیعی، طبیعیات.
ب ) فلسفۀ اولی که بحث از اموری میکند که نه در ذهن و نه در خارج احتیاج به ماده ندارند. و منظور از آن معرفت امور کلی احوال موجودات مانند وحدت و کثرت و وجوب و امکان و حدوث و قِدَم و مانند آنها ست و یا الهیات به معنی اخص.
ج ) فلسفۀ اوسط که بحث از اموری میکند که در وجود خارجی به ماده احتیاج دارند. ریاضیات.
لفظی است یونانی، معنی آن خویشتن را به حضرت واجب الوجود مانند ساختن است، و فلسفۀ اولی عبارت از علم الهی است.
تشبه به اله آن طاقت بشری را نیازمند است که آدمی را قادر به تحصیل سعادت ابدی سازد چنانکه فرمود صادق صلی الله علیه و سلم در سخن خود :
خوی گیرید به اخلاق خداوند یعنی چون او شوید در احاطت بر دانستنیـها و تجرّد از جسمانیات.

- فلسفۀ اشراق.
- فلسفه بافی : سخن بیهوده و بظاهر مستدل گفتن. استدلال بی پایه کردن.
- فلسفۀ بحثی (بحثیه) : فلسفه ای که در آن به بحث و استدلال پردازند. مقابل فلسفۀ ذوقی.
- فلسفۀ خاصیۀ متعالیه : از اصطلاحات ملاصدرای شیرازی و فلسفۀ خاصی است که وی از تلفیق آیات و اخبار و کلمات بزرگان و عارفان و خلاصه ای از تلفیق عقل و نقل و وحی و ذوق و بحث به وجود آورده است.
- فلسفۀ ذوقی (ذوقیه) : اشراق. مقابل فلسفۀ بحثی.
- فلسفۀ ریاضیه : یکی از اقسام فلسفۀ نظریۀ قدما، و آن فحص در اشیاء که صاحب ماده است نباشد بلکه فحص از اشیاء موجوده ای در ماده است چون مقادیر و اشکال و حرکات و آنچه بدان ماند.
اقسام فلسفۀ ریاضیه نزد قدما چهار است :
علم عدد و حساب،
علم هندسه،
علم هیئت
و علم موسیقی.
- فلسفۀ طبیعیه : یکی از اقسام سه گانۀ فلسفۀ نظریۀ قدما، و آن فحص از اشیاء صاحب عنصر و ماده میباشد و از اقسام آن علم طب، علم به آثارعلویه از قبیل بارانها و بادها و تندر و درخش و امثال آن، علم معادن و نباتات و حیوان و کیمیا و طبیعت و هرچه زیر فلک قمر است.
- فلسفۀ عامیه : از مصطلحات صدرالدین شیرازی و مراد فلسفۀ مشهور و معمول است. مقابل فلسفۀ خاصیۀ متعالیه. 
- فلسفۀ فیضیه : فلسفۀ افلاطون. فلسفۀ اشراق.
- فلسفۀکشفی (کشفیه).
- فلسفۀ مشاء.
- فلسفۀ مشارقه (مشرقیه).
- فلسفۀ نظریه (نظری).

 العباس بن علي بن أبي طالب (ع)

از کتاب «مقاتل الطّالبین»
نوشتۀ ابو الفرج على بن الحسين الأصفهانى (ره)
(وفات در قرن 4 ه.ق.)

و يكنى «أبا الفضل».
و أمه «أم البنين (س)» أيضا،
و هو أكبر ولدها،
و هو آخر من قتل من إخوته لأمه و أبيه،
لأنه كان له عقب،
و لم يكن لهم،
فقدمهم بين يديه،
فقتلوا جميعا،
فحاز مواريثهم
ثم تقدم فقتل،
فورثهم و إيّاه عبيد الله،
و نازعه في ذلك عمّه عمر بن علي،
فصولح على شي‏ء رضى به.
قال حرمي بن العلاء
عن الزبير عن عمّه :
ولد العباس بن علي يسمونه «السقا»،
و يكنونه «أبا قربة»،
و ما رأيت أحدا من ولده،
و لا سمعت عمّن تقدّم منهم هذا - عليه السلام -.
و في العباس بن علي (ع) يقول الشاعر :

أحق الناس أن يبكى عليه
إذا بكّى الحسين (ع) بكربلاء
أخوه و ابن والده علي (ع)
«أبو الفضل» المضرّج بالدماء
و من واساه لا يثنيه شي‏ء
و جادله على عطش بماء

و فيه يقول الكميت بن زيد (ره) :

و «أبو الفضل» إن ذكرهم الحلو
شفاء النفوس من أسقام‏
قتل الأدعياء إذ قتلوه
أكرم الشاربين صوب الغمام‏

و كان العباس (ع) رجلا وسيما جميلا،
يركب الفرس المطهم
و رجلاه تخطان في الأرض
و كان يقال له :
«قمر بني هاشم».
و كان لواء الحسين بن علي (ع) معه يوم قتل.
حدّثني أحمد بن سعيد، قال :
حدثني يحيى بن الحسن، قال :
حدثنا بكر بن عبد الوهاب، قال :
حدثني ابن أبي أويس،
عن أبيه،
عن جعفر بن محمد الصادق (ع)،
قال :
عبأ الحسين بن علي (ع) أصحابه،
فأعطى رايته أخاه العباس بن علي (ع).
حدثني أحمد بن عيسى، قال :
حدثني حسين بن نصر، قال :
حدثنا أبي، قال :
حدثنا عمرو بن شمر،
عن جابر،
عن أبي جعفر الباقر (ع) :
أن زيد بن رقاد الجنبي،
و حكيم بن الطفيل الطائي،
قتلا العباس بن علي (ع) .
و كانت «أمّ البنين (س)»
أمّ هؤلاء الأربعة الإخوة القتلى،
تخرج إلى البقيع
فتندب بنيها
أشجى ندبة
و أحرقها،
فيجتمع الناس إليها
يسمعون منها،
فكان «مروان» يجي‏ء فيمن يجي‏ء لذلك،
فلا يزال يسمع ندبتها
و يبكي.
ذكر ذلك علي بن محمد بن حمزة،
عن النوفلي،
عن حماد بن عيسى الجهني،
عن معاوية بن عمّار،
عن جعفر بن محمد الصادق (ع).

حسین بن علی بن ابیطالب (ع)

حسین بن علی بن ابیطالب هاشمی قرشی مکنی به ابوعبدالله امام سوم شیعۀ اثناعشریه و پنجمین تن از اصحاب کساء.
وی در مدینه به سال چهارم هجرت در سوم شعبان از فاطمه دختر پیغمبر (ص) متولد گردید و دومین پسر وی بود.
دشمنی شدید میان بنی امیه و بنی هاشم پس از قتل وی پایدار گشت و منتهی به انقراض امویان شد. زیرا که چون معاویه پسر خویش یزید را بولایت عهد منصوب کرد حسین این امر را خلاف دستورات اسلام تشخیص داد و پس از مرگ معاویه و جانشینی یزید، با وی بیعت نکرد و با گروهی از یارانش از مدینه به مکه شد و چند ماه بماند.
پس همکاران پدرش از کوفه وی را دعوت بقیام بخلافت کردند و خود را با لشکری آمادۀ یاری او در سرنگون ساختن امویان اعلام کردند. پس حسین نخست پسر عمّ خویش مسلم بن عقیل را برای گرفتن بیعت پیشاپیش خود به کوفه فرستاد و خود با زنان و کودکان و نزدیک هشتاد تن از یاران به دنبال وی به طرف عراق حرکت کرد.
اما یزید چون از حرکت حسین آگاه شد ابن زیاد را از بصره با لشکری بطرف کوفه فرستاد و او کوفه را گرفته و مسلم را بتفصیلی که میآید بکشت و سپس لشکری بجلوگیری از حسین فرستاد این لشکر با سرداری عمر بن سعد در زمینی که بعداً بنام حائر و کربلا و غاضریه معروف شد، راه بر حسین بگرفتند و پس از زد و خوردها، حسین و حدود هفتادودو تن از یارانش را کشتند، و این در روز جمعۀ دهم محرم سال ٦١ ه.ق. بود و سپس بازماندگان وی را اسیر کرده با سَرِ او به شام نزد یزید فرستادند و یزید پس از چندی دستور داد زنان و کودکان اسیر را به مدینه بازگردانیده و سر حسین را دفن کردند.
مدفن سر حسین را برخی در شهر دمشق و برخی در قاهره و برخی در کربلا همراه جسد او نوشته اند و تا کنون چندین مرقد و زیارتگاه در آن اماکن به نام وی شهرت دارد.
فرزندان وی را سادات حسینی نامند، چنانکه سیدان منسوب به برادرش حسن را سادات حسنی نامند.
در ادبیات شیعی، وی را به لقب شهید و سید الشهداء و خامس آل عبا و شبیر و سید شباب اهل الجنة خوانده اند. حسین بن علی در ادبیات قدیم فارسی نمونۀ شجاعت و پایداری و نشانۀ مظلومیت و بردباری و ایستادگی در برابر ظلم است.
از کلمات آن حضرت است :

الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم.

شیخ حسین ضیائی اشعاری منسوب به حسین بن علی را جمع کرده، و خیابانی در دیوان المعصومین آنها را چاپ کرده است.
کتب زیر دربارۀ زندگانی حسین (ع) نگاشته شده است :
«ابوالشهداء الحسین بن علی» از عباس محمود عقاد.
و «حسین بن علی» از عمر ابوالنصر
و «الحسین علیه السلام» از علی جلال حسینی.
و پیش از ایشان «ماربین» فیلسوف آلمانی کتابی بنام «السیاسة الاسلامیة» در گزارش تفصیلی داستان شهادت سیدالشهداء حسین نگاشته که به زبانهای دیگر و از جمله عربی و فارسی ترجمه شده است.
برای احوال وی
تاریخ طبری
و تاریخ ابن اثیر
و تاریخ الخمیس
و تاریخ یعقوبی
و صفوة الصفوة
و ذیل المذیل
و حسن الصحابة
و تهذیب ابن عساکر
و خطط مبارک
و مقاتل الطالبیین دیده شود.

شنبه 10 خرداد 1393برچسب:صلوات شعبانیة, :: :: نويسنده : علی

صلوات شعبانیة

روى محمد بن يحيى العطار
عن أحمد بن محمد السياري
عن العباس بن مجاهد
عن أبيه
قال
كان علي بن الحسين ع
يدعو عند كل زوال من أيام «شعبان»
و في ليلة النصف منه
و يصلي على النبي ص بهذه الصلوات
يقول

اللهم صل على محمد و آل محمد
شجرة النبوة
و موضع الرسالة
و مختلف الملائكة
و معدن العلم
و أهل بيت الوحي
اللهم صل على محمد و آل محمد
الفلك الجارية في اللجج الغامرة
يأمن من ركبها
و يغرق من تركها
المتقدم لهم مارق
و المتأخر عنهم زاهق
و اللازم لهم لاحق
اللهم صل على محمد و آل محمد
الكهف الحصين
و غياث المضطر المستكين
و ملجإ الهاربين
و عصمة المعتصمين
اللهم صل على محمد و آل محمد
صلاة كثيرة
تكون لهم رضا
و لحق محمد و آل محمد أداء و قضاء
بحول منك و قوة يا رب العالمين
اللهم صل على محمد و آل محمد
الطيبين‏ الأبرار الأخيار
الذين أوجبت حقوقهم
و فرضت طاعتهم و ولايتهم
اللهم صل على محمد و آل محمد
و اعمر قلبي بطاعتك
و لا تخزني بمعصيتك.
و ارزقني مواساة من قترت عليه من رزقك
بما وسعت علي من فضلك
و نشرت علي من عدلك.
و أحيني تحت ظلك
و هذا شهر نبيك سيد رسلك
شعبان الذي حففته منك بالرحمة و الرضوان
الذي كان رسول الله صلى الله عليه و آله
يدأب في صيامه و قيامه
في لياليه و أيامه
بخوعا لك في إكرامه و إعظامه
إلى محل حمامه
اللهم فأعنا على الاستنان بسنته فيه
و نيل الشفاعة لديه
اللهم و اجعله لي شفيعا مشفعا
و طريقا إليك مهيعا
و اجعلني له متبعا
حتى ألقاه يوم القيامة عني راضيا
و عن ذنوبي غاضيا
قد أوجبت لي منك الرحمة و الرضوان
و أنزلتني دار القرار و محل الأخيار

شنبه 10 خرداد 1393برچسب:شعبان, :: :: نويسنده : علی

شعبان

نام ماه هشتم از ماههای تازیان.
ج، شَعبانات، شَعابین.
نام ماهی که دردورۀ جاهلی عاذل میـگفتند.
نام ماه شعبان بدان جهت که به شتاب میـگذرد.
وَعِل، نام شعبان در نزد قدما.
وعل.
نام ماهی است، چون در این ماه خیر کثیر منشعب میگردد و ارزاق عباد منشعب میشوند و تمامی امور مقدرۀ عالم علیحده علیحده میشوند لهذا به این اسم مسمی گشت.
ماه هشتم از ماههای قمری عرب پس از رجب و پیش از رمضان،
و هلال آن را به گل بینند
و روز سوم آن عید مولود حسین بن علی (ع)
و روز پانزدهم آن عید تولد امام دوازدهم
و پانزدهم آن ایام البیض است که اعمال مستحبه ای دارد.

 

شهر شعبان‏ :
فى اليوم الثالث، ولد الحسين بن على بن ابى طالب (ع).
و فى الخامس، ولد الحسن بن على (ع)، على ما ذكر السلامى.
و الثالث عشر، مع الرابع عشر و الخامس عشر، تسمّى الايام البيض.
و ليلة الخامس عشر معظّمة، تسمّى ليلة الصكّ و ليلة البراءة؛ و يزعم العوامّ، أن فيها يدفع الى الملك الموكّل بقبض الارواح، اسماء الانفس التى قضى عليها الموت، فى تلك السنة.
و فى اليوم الخامس عشر قبل العصر، صرفت القبلة من جهة بيت المقدس، الى جهة الكعبة، بعد ان توجّه فى الصلاة، نحوه ثمانية عشر شهرا، حتى نزل :
وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ، فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ
و امرهم أن يجعلوا الكعبة و مقام ابراهيم، قبلة، حيث ما كانوا؛ فصارت الكعبة، قبلة للمسلمين
و لكلّ واحد من الامم،
وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها
فأمّا اليهود، فما امرهم موسى بالتوجّه الى جهة دون جهة؛ و كانوا كما قال الله تعالى :
فَأَيْنَما تُوَلُّوا، فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ‏
و مكثوا على ذلك الى زمان داود عليه السلام؛ فامرهم داود بالتوجه الى بيت المقدس، فهو قبلتهم من حينئذ.
و أما النصارى، فقبلتهم مشرق الاعتدال، لما أمروا به من التوجّه الى الجنّة، و دلّوا عليها بطلوع الشمس منها.
و أما السامرة، فقبلتهم جبل البريك.
و أما المجوس، فقبلتهم الشمس، و يصلّون اليها عند الطلوع و الغروب، و عند نصف [النهار] و يصلّون ايضا الى النار و الماء، و جميع الخلائق، و يسبّحون لله نحوها
و امّا الحرّانيّة، فتوجّههم الى القطب الجنوبى،
و الصابئة الى قطب الشمال؛
و اظنّ انّ المنانيّة، يتوجّهون الى هذا القطب ايضا، لانّه عندهم وسط قبّة السماء، و ارفع موضع فيها؛
و لكنّى وجدت صاحب كتاب الباه‏ و هو من جملتهم و الدّعاة اليهم، يعيب اهل الأديان الثلاثة بالتوجّه إلى سمت دون آخر، فى جملة ما يكسّر عليهم؛ و كأنّه يشير الى استغناء المصلّى لله، عن التوجّه الى قبلة.

شعبان‏ :
روز سوم آن حسين بن على (ع) متولد شده
و در روز پنجم حسن بن على (ع) به دنيا آمد
و روز سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم ايام بيض نام دارد
و شب روز پانزدهم ليلة البرات نام دارد
و در اين روز قبله مسلمانان از بيت المقدس به كعبه انصراف يافت و پيغمبر سرگرم به نماز بود كه خداوند در ميان نماز او را امر به انصراف كرد.

ابوسعید فضل الله بن ابی الخیر. یکی از اعاظم مشایخ صوفیه از مردم میهنه یا مهنه، قریه ای بزرگ به خراسان از ناحیت خابران. مولد او غرّۀ محرّم سال ٣٥٧ ه.ق. در مهنه و وفات وی در چهارم شعبان ٤٤٠ ه.ق. بود. پدر او بغزنه حرفت صیدنه داشت و شیخ فریدالدین عطار در تذکره گوید که پدرش دوستدار سلطان محمود غزنوی بود چنانکه سرائی ساخته بود و جمله دیوار آن را صورت محمود و لشکریان و فیلان او نگاشته، شیخ طفل بود گفت : یا بابا از برای من خانه ای بازگیر، ابوسعید همۀ آن خانه را الله بنوشت پدرش گفت : این چرا نویسی ؟ گفت : تو نام سلطان خویش مینویسی و من نام سلطان خویش، پدرش را وقت خوش شد و از آنچه کرده بود پشیمان شد و آن نقشها محو کرد و دل بر کار شیخ نهاد. و باز گوید ابوسعید ابوالخیر قدس الله سرّه پادشاه عهد بود بر جملۀ اکابر و مشایخ و از هیچکس چندان کرامت و ریاضت نقل نیست که از او. و چنین گویند که در ابتدا سی هزار بیت عربی خوانده بود و در علم تفسیر و احادیث و فقه و علم طریقت حظی وافر داشت و در عیوب نفس دیدن و مخالفت هوا کردن به أقصی الغایة بود و در فقر و فنا و ذلّ و تحمل، شأنی عظیم داشت و در لطف و سازگاری آیتی بود خاصّه در فقر، از این جهت بود که گفته اند : هرجا که سخن ابوسعید رَوَد همه دلها را وقت خوش شود، زیرا که از ابوسعید با وجود ابوسعید هیچ نمانده است. و او هرگز من و ما نگفت همیشه ایشان گفت. نقل است که شیخ گفت : آن وقت که قرآن میـآموختم پدر، مرا به نماز آدینه برد در راه شیخ ابوالقاسم گرگانی که از مشایخ کبار بود پیش آمد پدرم را گفت که : ما از دنیا نمیـتوانستیم رفت که ولایت خالی میدیدیم و درویشان ضایع میـماندند، اکنون این فرزند را دیدم ایمن گشتم که عالم را از این کودک نصیب خواهد بود ... و یکبار دیگر شیخ مرا گفت که : ای پسر خواهی که سخن خدا گوئی ؟ گفتم : خواهم. گفت : در خلوت این میگوی. شعر :

من بی تو دَمی قرار نتوانم کرد
احسانِ تو را شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر موئی
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد

و گفت : شش سال در مرو پیش عبدالله حصیری تحصیل کردم چون وفات کرد پنج سال دیگر پیش امام قفال تحصیل کردم و گفت : یک روز رفتم شیخ لقمان سرخسی را دیدم بر تلّ خاکستر نشسته و پاره ای پوستین کهنه میـدوخت و چوبی و ابریشم چند بر او بسته که این رباب است و او از عقلای مجانین بود. چون چشم او بر من افتاد پاره ای نجاست بشورید و بر من انداخت من سینه پیش او داشتم و آن را به خوشی قبول کرد. گفتم : پاره ای رباب زن، پس گفت : ای پسر بر این پوستینت دوزم گفتم : حکم تو راست. بخیه ای چند بزد و گفت : این جات دوختم پس برخاست و دست من بگرفت و میـبُرد. در راه پیر ابوالفضل حسن که یگانۀ عهد بود پیش آمد و گفت : یا ابوسعید راه تو نه این است که میـروی به راه خویش رو پس شیخ لقمان دست من به دست او داد و گفت : بگیر که از شما ست پس بدو تعلّق کردم و باز گوید : پیر ابوالفضل بمن گفت : برخیز و خلوت طلب کن و به مهنه آمدم و سی سال در کنجی بنشستم و پنبه در گوش نهادم و میگفتم : الله الله تا همه ذرّه های من بانگ درگرفت که : الله الله. نقل است که پیر ابوالفضل ابوسعید را پیش عبدالرحمن سلمی فرستاد تا از دست او خرقه پوشید و نزدیک ابوالفضل بازآمد پیر گفت : اکنون حال تمام شد با میهنه باید شد تا خلق را به خدای خوانی. نقل است که ابوسعید هفت سال دیگر در بیابان گشت وکلکن (شايد: کرکن) میخورد و با سباع میـبود و در این مدت چنان بیخود بود که گرما و سرما در او اثر نمیکرد ... چون شیخ به میهنه بازآمد خلق بسیار توبه کردند و همسایگان شیخ همه خمر بریختند تا کار به جائی رسید که گفت : پوست خربزه ای که از ما بیفتادی به بیست دینار میـخریدند. پس از آن ما را بماندند که آن نه ما بودیم ... تا هرکه ما را قبول کرده بود دیگرباره به انکار پدید آمد تا کار بدانجا رسید که به قاضی رفتند و به کافری بر ما گواهی دادند و به هر زمین که ما درشدمانی گفتند : به شومی این، در این زمین گیاه نروید. تا چنان شد که هرکه در همه شهر بود و یک کف خاکروبه داشتی صبر کردی تا ما آنجا رسیدیم بر سر ما ریختی و باز گویند که او درک صحبت شیخ ابوالحسن خرقانی وشیخ ابوالعباس قصّاب کرده است. نقل است که استاد ابوالقاسم سماع را معتقد نبود یک روز به در خانقاه شیخ میگذشت و در خانقاه سماعی بود بر خاطر استاد بگذشت که قوم چنین، در شرع، عدالت ایشان باطل بود و گواهی ایشان نشنوند. شیخ در حال کسی از پس استاد فرستاد که بگو : ما را در صف گواهان کی دیدی که گواهی بشنوند یا نه ؟ و گفت : بعدد هر ذرّه راهی است بحق. نقل است که درویشی گفت : او را کجا جوئیم ؟  گفت : کجاش جستی که نیافتی ؟ و او را پسری خواجه ابوطاهر نام بوده است معاصر با نظام الملک و او را با نظام الملک قصه ای که در کتب قوم مشهور است و یکی از اَحفاد او موسوم به محمد بن ابی المنوّر در شرح مقامات جدّ خویش ابوسعید کتابی کرده است بنام «اسرارالتوحید فی مقامات شیخنا ابوسعید». و صاحب حبیب السیر وفات ابوسعید را در شب جمعۀ چهارم شعبان ٤٤٥ ه.ق. گفته است. و این رباعی را بدو نسبت کرده :

چشمی دارم همه پر از صورت دوست
با چشم مرا خوش ست چون دوست در او ست
از دیده چو دوست فرق کردن نه نکو ست
یا دوست به جای دیده یا دیده خود اوست

و یکی از احفاد او خواجه مؤید دیوانه است که به زمان سلطان ابوسعید میرزا بن سلطان محمد بن میرزا میرانشاه بن امیر تیمور گورکان مسند ارشاد و داعیۀ سلطنت داشت و ابوسعید میرزا او را به نهانی بکشت. و رباعیات ذیل را به ابوسعید نسبت کنند :

راه تو به هر قدم که پویند خوش است
وصل تو به هر سبب که جویند خوش است
روی تو به هر دیده که بینند نکوست
نام تو به هر زبان که گویند خوش است

دل جز ره عشق تو نپوید هرگز
جز محنت و درد تو نجوید هرگز
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد
تا مِهرِ کسی در آن نروید هرگز

جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست
در عشق تو بی جسم همی باید زیست
از من اثری نمانده این عشق از چیست
چو من همه معشوق شدم عاشق کیست

ای روی تو مهرعالم آرای همه
وصل تو شب و روز تمنای همه
گر با دگران به از منی وای به من
ور با همه کس همچو منی وای همه

بردارم دل گر از جهان فرمائی
برهم زنم ار سود زیان [ کذا ] فرمائی
بنشینم اگر بر سر آتش گوئی
برخیزم اگر از سر جان فرمائی

غازی به ره شهادت اندر تک و پو ست
غافل که شهید عشق فاضلتر ازو ست
در روز قیامت این بدان کی ماند
کاین کشتۀ دشمن است و آن کشتۀ دوست

پی در گاو است و گاو در کهسار است
ماهی سریشمین به دریابار است
بز در کمر است و توز در بلغار است
زه کردن این کمان بسی دشوار است

سرتاسر دشت خاوران سنگی نیست
کز خون دل و دیده بر آن رنگی نیست
در هیچ زمین و هیچ فرسنگی نیست
کز دست غمت نشسته دلتنگی نیست

لکن صاحب اسرارالتوحید گوید شیخ ما در مدت عمر جز این یک بیت نگفت :

اندر همه شهر خاوران سنگی نیست
کز خون دل و دیده بر آن رنگی نیست

و جمع بین شهرت نسبت رباعیات به ابی سعید با گفتۀ حفید او بدین کرده اند که رباعیات منسوب به ابی سعید از شیخ ابوالقاسم بشر یاسین یکی از شیوخ ابوسعید است و شیخ به رباعیات او تمثل میجُسته است.

ابوطالب بن عبدالمطّلب بن هاشم
رحمة الله تعالی علیه

ابوطالب بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف، عمّ رسول صلوات الله علیه، پدر امجد امیرالمؤمنین علی علیه السلام.
نام آن حضرت، عِمران و بقولی عبد مناف است و اوّلی مشهورتر است و از این رو حضرت امیر مؤمنان را «علی عِمرانی» خوانند.
رسول صلوات الله علیه پس از وفات جدّ در کفالت ابوطالب بود و کرّتی با او بسفر شام شد و تا سه سال پیش از هجرت در مقابل مشرکین حامی و حارسِ آن حضرت، ابوطالب بود.
و اکثر روات عامّه گویند او اسلام نیاورد و بعضی از روات سنت و جماعت و قاطبۀ محدّثین شیعه گویند قبول اسلام کرد لیکن ایمان خویش پوشیده میداشت تا بر حمایت و حفظ و مدافعت برادرزادۀ بزرگوار خود نزد کفّار قریش قادرتر باشد.
و به سال دهم از بعثت وفات کرد و ابن عبّاس گوید : رسول اکرم در پیش جنازۀ او بایستاد و فرمود : ای عمّ صلۀ رحم کردی و نیکوئیها به جای آوردی خداوند متعال تو را جزای خیر دهاد.
و ابوطالب را چهار پسر بود، طالب و عقیل و جعفر و امیرالمؤمنین علی علیه السّلام و دو دختر، امّ هانی و جمّانه.

باباطاهر

باباطاهر عریان همدانی بوده و مسلک درویشی و فروتنی او که شیوۀ عارفان است سبب شد تا وی گوشه گیر گشته و گمنام زیسته و تفصیلی از زندگانی خود باقی نگذارد فقط در بعض کتب صوفیه ذکری از مقام معنوی و مسلک ریاضت و درویشی و صفت تقوی و استغنای او آمده است.
آنچه از سوانح و زندگانی وی معلوم است، ملاقاتی است که گویا میان او و طغرل اولین شاه سلجوقی در حدود سال چهارصدوچهل وهفت در همدان اتفاق افتاد و از این خبر بدست می آید که دورۀ شهرت شیخ اواسط قرن پنجم و ظاهراً تولدش اواخر قرن چهارم بوده است.
باباطاهر از سخنگویان صاحبدل و دردمند بوده و نغمه هائی که شاهد سوز درونی است سروده و نیز رسالاتی بعربی و فارسی تألیف نموده است. از آن جمله مجموعۀ کلمات قصاریست بعربی که عقاید تصوف را در علم و معرفت و ذکر و عبادت و وجد و محبت در جمله های کوتاه و مؤثری بیان میکند.
عمدۀ شهرت باباطاهر درایران بواسطۀ دوبیتی های شیرین و مؤثر و عارفانۀ اوست. از خصوصیات این رباعیات آنکه با وزن معمولی رباعی کمی فرق دارد و نیز در لغتی شبیه بلغت لری سروده شده و از این لحاظ آنها را در کتب قدیم «فهلویات» نام داده اند. در تمام رباعی های ساده و مؤثر شاعر یاد از وحدت جهان و دورافتادگی انسان و از پریشانی و تنهائی و ناچیزی و بی چیزی خود کرده از هجران شکایت نموده و حس اشتیاق معنوی خود را جلوه داده است. باباطاهر در همدان دار فانی را وداع گفته و در همان شهر مدفونست.
هدایت گوید : طاهر عریان همدانی نام شریفش باباطاهر است، از علما و حکما و عرفای عهد بوده است و صاحب کرامات و مقامات عالیه و این که بعضی او را معاصر سلاطین سلجوقیه دانسته اند خطاست. وی از قدمای مشایخ است معاصر دیالمه بوده و در سنۀ ٤١٠ ه.ق. بوده قبل از عنصری و فردوسی و امثال و اقران ایشان رحلت نموده، رباعیات بدیع و مضامین رفیع بزبان قدیم دارند. گویند رسالات از آن جناب مانده و محققین بر آن شروح نوشته اند.
مؤلف راحة الصدور آرد : شنیدم که چون سلطان طغرل بک به همدان آمد از اولیا سه پیر بودند : باباطاهر و باباجعفر و شیخ حمشا، کوهی است بر در همدان آن را خضر خوانند بر آنجا ایستاده بودند، نظر سلطان بر ایشان آمد، کوکبۀ لشکر بداشت و پیاده شد و با وزیر ابونصر الکندری پیش ایشان آمد و دستهاشان ببوسید. باباطاهر پاره ای شیفته گونه بودی او را گفت : ای ترک با خلق خدا چه خواهی کرد؟
سلطان گفت : آنچ تو فرمایی، بابا گفت : آن کن که خدای می فرماید، آیة : ان الله یأمر بالعدل و الإحسان. سلطان بگریست و گفت : چنین کنم بابا دستش بستد و گفت : از من پذیرفتی ؟ سلطان گفت : آری، بابا سر ابریقی شکسته که سالها از آن وضو کرده بود در انگشت داشت بیرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت : مملکت عالم چنین در دست تو کردم، بر عدل باش، سلطان پیوسته آن در میان تعویذها داشتی و چون مصافی پیش آمدی آن در انگشت کردی. اعتقاد پاک و صفای عقیدت او چنین بود و در دین محمدی صلعم از او دین دارتر و بیدارتر نبود.
ادوارد برون در جلد دوم تاریخ ادبیات خود این داستان را آورده است. مرحوم رشید یاسمی در مقدمه ای که بر دیوان باباطاهر چاپ مرحوم وحید نگاشته است، پس از نقل متن عبارت راحة الصدور چنین آرد : این سفر طغرل در حدود ٤٤٧ یا ٤٥٠ ه.ق. اتفاق افتاده است هرچند کلمۀ پیر در این عبارت راحة الصدور ممکن است اشاره بمقام ارشاد باباطاهر باشد نه کثرت سن لکن از طرز مکالمۀ او با طغرل و از تقدمی که بر دو رفیق خود در خطاب پادشاه یافته است، میتوان سن او را متجاوز از ٥٠ سال دانست، و از این قرار تولدش در آخر قرن چهارم هجری واقع میشود و تحقیق ذیل این حدس را تأیید میکند : در میان ملل مختلفه معروف است که در هر هزار سال بزرگی ظهور میکند. به عقیدۀ زردشتیان از سه بذری که زردشت پراکنده در اوقات معین سه دوشیزه بارور شده و هر یک معصومی خواهند زاد. نخستین را نام هشدار است که در آغاز هزارک نخستین ظهور میکند و دو دیگر هشدارمه که در ابتدای هزارک دوم طلوع خواهد نمود. سه دیگر سوشیوش است که در آغاز هزارک سوم پیدا میشود. این شخص جهان را بپاکی و کمال میرساند. اعتقاد به ظهور بزرگی در رأس هر هزار سال از معتقدات ایرانیان قدیم است و مسیحیان از آنان اقتباس کرده اند ... در ایران بعد از اسلام هم عدد هزار دارای اهمیت خاص بوده و در امثال آمده است که « بعد از هزار شماری نباشد » و ناصرخسرو گوید :

آنچه شمار است جمله زیر هزار است

خاقانی شروانی را جع به ظهور بزرگی در رأس هر هزارک فرماید :

گویند که هر هزار سال از عالم
آید بوجود اهل وفائی محرم

آمد زین پیش و ما نزاده ز عدم
آید پس از این و ما فرورفته بغم

باباطاهر در دوبیتی «الف قدم که در الف آمدستم» خود را یکی از آن بزرگان معرفی کرده است. البته مبدأ این حساب هزار سال را نباید منحصراً تاریخ هجری دانست زیرا خاقانی در قرن ششم بگذشتن آن اشارت کرده است، و چون از تاریخ هجری بگذریم متوجه تاریخ میلادی میشویم. با مختصر حسابی کشف میـشود که اول دسامبر سال ١٠٠٠ مسیحی با آغاز محرم ٣٩١ ه.ق. مصادف بوده است از این قرار تولد بابا در الف میلادی و در سال ٣٩٠ یا ٣٩١ ه.ق. واقع شده و از این تاریخ تا عبور طغرل از شهر همدان (١٠٥٥ و ١٠٥٨ م.) پنجاه و پنج یا پنجاه و هشت سال میشود.
کراماتی که از بابا نقل میکنند در افواه بسیار است ... لکن باید گفت که قصۀ فرورفتن وی در حوض آب منجمد برای کسب علوم ظاهراً توجیهی است که از عبارت «أمسیت کردیاً و أصبحت عربیا» کرده اند و این عبارت در مقدمۀ مثنوی به ابن اخی ترک ارموی ملقب به حسام الدین که مولوی کتاب خود را باستدعای او مدون کرده منسوب است و در نفحات الانس جامی آن عبارت را به ابوعبدالله بابویی منتسب کرده اند و قصۀ ترسیم بابا شکل نجومی را در روی برف و حل مشکل خواهرزادۀ منجم خود همچنین منسوب به بابا افضل کاشانی است.
قبر باباطاهر در سمت غربی شهر همدان و امروز طوافگاه اهل دل است.
مؤلف نزهة القلوب آرد : همدان از اقلیم چهارم است ... و در او مزارات متبرکه مثل قبر حافظ ابوالعلای همدانی و باباطاهر دیوانه و شیخ عین القضاة و غیره.
بعضی نظر به این دوبیتی که به باباطاهر منسوب است او را شیعی اثناعشری میدانند :

از آن روزی که ما را آفریدی
به غیر ازمعصیت چیزی ندیدی

خداوندا به حق هشت و چارت
ز مو بگذر، شتر دیدی ندیدی

از هشت و چار مراد دوازده امام است.
ادوارد براون آرد : از شعرائی که بسیاری از اشعار خود را بلهجۀ خاص خود سروده اند باباطاهر عریان است (که رباعیات خود را به لهجۀ همدانی یا به لهجۀ لری انشاد کرده است) رباعیات باباطاهر در بسیاری نقاط ایران سر زبانهاست. باباطاهر را ممکن است برنز ایران خواند. مقدار زیادی از محبوبیت باباطاهر بی گمان بسبب سادگی افکار او و نزدیک بودن لهجۀ او به فارسی صحیح و روانی کلام و آهنگ دلنشین الفاظ و سادگی وزن و بحر متحدالشکل آن است (بحر هزج مسدس محذوف).
آقای مجتبی مینوی، در مجلۀ دانشکدۀ ادبیات سال چهارم شمارۀ دوم آرد : دوبیتیهای به بحر هزج مسدس که بنام فهلویات مشهور است در فارسی دارای مقامی خاص و رتبه ای بلند است و با آنکه گویندگان بسیار مانند بندار رازی و محمد مغربی و صفی الدین اردبیلی و محمد صوفی مازندرانی (و بسیار کسان که نام آنها را هم نمی دانیم) چنین دوبیتی ها سروده اند در این میدان نام باباطاهر عریان بیش از همۀ سرایندگان بر زبانها افتاده است بطوریکه هر چه دوبیتی هست غالباً آنرا به باباطاهر لر همدانی منسوب میـسازند، و تشخیص این که کدامین یک از باباطاهر و کدامها از دیگران است همان اندازه دشوار است که تشخیص رباعیات خیام از رباعیهای دیگران که به او نسبت داده شده است. امر دیگری که موجب مزید اشکال در تعیین گویندۀ این دو بیتیها شده است این که اغلب نویسندگان نسخ به اقتضای ذوق عامیانۀ خود و بعلت بی اعتنائی به حفظ کردن بی تبدیل و تغییر آثار خامۀ قدما نتایج افکار نویسندگان را به زبان عصر خود درآورده اند و هر لفظ مشکلی را تغییر داده اند و در مورد فهلویات، آنها را به زبان ادبی نزدیکتر ساخته اند چنانکه نمیـتوان دانست اصل آنها به لهجۀ کدام ولایت بوده و نمیـتوان از روی اینها خصوصیات لهجۀ آن ولایت را تدوین کرد.
کاملترین نمونۀ این منقولات پرتصرف و مجموعه های دوبیتی های مختلف المنشأ و متعلق به لهجه های دور از یکدیگر که یک جا گردآمده و به باباطاهر نسبت داده شده است، آن چاپی است که به اهتمام مرحوم وحید دستگردی دو بار در طهران منتشر شده است که شاید کتابی باشد خواندنی ولیکن از لحاظ دانستن اشعار باباطاهر و از لحاظ وسیله ای برای مطالعۀ لهجۀ محلی همدان بکلی بی فایده است پس یافتن نسخه های قدیم معتبر و بی تصرف (یا کم تصرفی) از این دوبیتیها و انتشار دادن آنها به همان صورت اصلی فایدۀ مزدوجی دارد که هم معرف لهجه است و هم تعیین میکند که لهجۀ گویندۀ آنها چه بوده.
دربارۀ احوال و زندگانی باباطاهر عریان نمیـخواهم اینجا داخل شوم چون مطالب تازه ای در این خصوص ندارم که بگویم و آنها که دسترس به کتابهای منتشر شده دربارۀ او دارند میدانند که در راحة الصدور حکایت شده است که سلطان طغرل در همدان به زیارت باباطاهر رفت و او سر لولۀ ابریق خود را شکسته انگشتری وار بر انگشت طغرل نهاد. و باز میدانند که یک نفر از ظرفای عصر ما از این حکایت استنباط کرده است که چون باباطاهر در این سال لااقل پنجاه شصت سال داشته است لابد در حدود ٣٩٠ هجری قمری متولد شده بوده است :
«الف قدم که در الف آمدستم» مرادش این بوده است که در سال هزارم میلادی بدنیا آمده ام ! و به این اعتبار باباطاهر هم از معادلۀ تواریخ ملل مطلع بوده، هم سال ولادت خود را خوب میدانسته و هم به اندازه ای در شعر سرودن دقیق بوده است که حساب او مو نمیزند !
از این بگذریم. اینجا قصد بنده نقل متن دو قطعه و هشت دوبیتی منسوب به باباطاهر است که روی نسخه ای بالنسبه قدیم بی آنکه دیگر خودم در آن تصرفی کرده باشم. این نسخه مجموعه ایست به شمارۀ ٢٥٤٦ در موزۀ قونیه (یعنی بر سر مزار مولانا جلال الدین بلخی معروف به مولای روم) که تاریخ ٨٤٨ ه.ق. دارد. ابیات در آنجا با حرکات نوشته است و من برای آنکه در چاپ دیگر تغییری در آن راه نیابد چنان نوشته ام که کلیشه کنندش. این نقل را بقدری که از عهده برآمده ام طابق النعل بالنعل شبیه به اصل نوشته ام جز از یک حیث، که در اصل بخط نزدیک به نستعلیق بود و من به شیوۀ نسخ نقل کرده ام. متن چنانکه از دو مورد که لفظ «کذا» روی کلمات آن گذاشته ام معلوم میشود خالی از غلط نیست ولیکن قصد من نقل کردن بی تصرف بوده است. (پایان مقالۀ آقای مینوی).
و ازوست :

چه خوش بی مهربونی از دو سر بی
که یک سر مهربونی دردسر بی
اگر مجنون دل شوریده ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بی

مگر شیر و پلنگی ای دل ای دل
به مو دائم به جنگی ای دل ای دل
اگر دستم فتی خونت وریژم
ووینم تا چه رنگی ای دل ای دل


وشم واشم ازین عالم به در شم
وشم از چین و ماچین دیرتر شم
وشم از حاجیان حج بپرسم
که ای دیری بسه یا دیرتر شم


اگر دل دلبرو دلبر کدومه
و گر دلبر دل و دل را چه نومه
دل و دلبر بهم آمیته وینم
ندونم دل که و دلبر کدومه

خرم آنان که از تن جون نذونند
ز جانون جون، ز جون، جانون نذونند
به دردش خو کرن سالان و ماهان
به درد خویشتن درمون نذونند

خوشا آنون که از پا سر نذونند
میان شعله خشک و تر نذونند
کنشت و کعبه و بتخانه و دیر
سرائی خالی از دلبر نذونند

یکی برزیگری نالون در این دشت
به چشم خون فشان آلاله میکشت
همی کشت و همی گفت : ای دریغا
که باید کشتن و هشتن در این دشت

جره بازی بدم رفتم به نخجیر
سیه دستی زده بر بالِ مو تیر
بوره غافل مَچَر در چشمه ساران
هر آن غافل چره، غافل خوره تیر

دیدم آلاله ای در دامنِ خار
وتم : آلالیا کی چینمت بار ؟
بگفتا : باغبان معذور میدار
درختِ دوستی دیر آوره بار

دلی دیرم خریدارِ محبّت
کزو گرم ست بازارِ محبّت
لباسی بافتم بر قامتِ دل
ز پودِ محنت و تارِ محبّت


دربارۀ لهجۀ دوبیتی های باباطاهر آقای دکتر ابراهامیان استاد سابق زبان پهلوی در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران رساله ای به زبان فرانسه در پاریس به طبع رسانیده اند و آقای دکتر پرویز ناتل خانلری مقالاتی در مجلۀ پیام نو انتشار داده اند.

آثار دیگر باباطاهر :
علاوه بر دیوان مجموعۀ کلمات قصار از وی بجا مانده است که تا کنون چندین شرح بر آن نگاشته اند :

١ ) شرح عربی منسوب به عین القضاة همدانی، ابوالمعالی عبدالله بن محمد میانجی متوفی بسال ٥٢٥ ه.ق. از عارفان بزرگ قرن ششم و مؤلف زبدةالحقایق.
٢ ) شرح عربی دیگری از قدما که شارح آن مجهول است.
٣ ) دو شرح یکی به عربی و دیگری به فارسی از حاج ملاسلطانعلی گنابادی که شرح فارسی بسال ١٣٢٦ ه.ش. بچاپ رسیده است.
مرحوم رشید یاسمی در مقدمۀ چاپ سوم دیوان باباطاهر آرد : «در کتابخانۀ ملی پاریس یک نسخۀ خطی عربی بعنوان «الفتوحات الربانی فی اشارات الهمدانی» مضبوط است که جانی بیک عزیزی آن را در شوال ٨٨٩ ه.ق. بخواهش ابوالبقاء احمدی شرح کرده است. رساله ای که مرحوم حاجی ملاسلطانعلی گنابادی بفارسی شرح کرده اند بطبع رسیده و نسخۀ آن نزد نگارنده موجود است با رساله ای که در آخر این مجموعه چاپ شده اندک اختلافی دارد.

در اینجا منتخبی از کلمات قصار باباطاهر را نقل میکنیم :

(١) العلم دلیل المعرفة تدل علیها فاذا جاء المعرفة سقط رؤیة العلم و بقی حرکات العلم بالمعرفة.
(٢) رؤیة العلم عجز المریدین.
(٣) العلم دلیل و الحکمة ترجمان، فالعلم دعوة معمومة و الحمة دعوة مخصوصة.
(٤) العلم دلیل و الحکمة توسل.
(٥) العلم یدل علیه و الوجد یدل له و الدلیل علیه یجذب الی قربه و الدلیل له یجذب الیه.
(٦) الخروج من العلم جهل، و الثبات مع العلم ضعف، و المعرفة بالعلم توحید.
(٧) العلم بالمعرفة معرفة، و بذات المعروف کفر.
(٨) العلم حبس الظاهر، و المشاهدة حبس الباطن.
(٩) جعل الله جمیع الجوارح فی حبس العلم، فلا یطلق جارحة من سجنها الا بعلم، فمن اطلقها من سجنها بغیر علم، فقد خرج من حبس العلم و عصی و تعدی.
(١٠) العلم قید العبودیة و حبس الحق، فمن اطلقها بغیر علم فقد خرج من العبودیة و استعمل الحریة.
(١١) العلم موکل بالکلام، والوجد موکل بالحرس.
(١٢) العلم تطریق، و الوجد تفریق، والحقیقة تحریق.
(١٣) العلم تجریب، و الوجد تخریب، و الحقیقة تلهیب.
(١٤) للعلم حرقة، و للوجد حرقة، و للحقیقة حرقة، فمن احرقه العلم وفاء، و من احرقه الوجد صفا، و من احرقه الحقیقة طفا.
(١٥) العلم ناراللهو، الوجد نورالله، فمن خالف العلم احرقه النار، و من خالف الوجد غیره النور.
الباب السادس فی الرسم و الحقیقه.
(١٦) الحقیقة المشاهدة بعد علم الیقین.
(١٧) الحقیقة مقدمة الحق الدخول فی الحقیقه بالخروج من الحقیقة و الخروج من الحقیقه بالدخول فی الحقیقة.
(١٨) الحقیقة رسم و الرسم للرسم رسم وجدت ثبات الرسم للرسم بالحق حقیقة وجدت الحقایق و ان کانت بالحق لادراک الرسم الرسمیة رسوما فاذا الحقایق ثابت عن الرسوم لخلوص الالهیة و عن الجبروتیه و ابانة الربوبیه.

راجع به کرامات باباطاهر : ایران شناسان چون ژوکوفسکی، کلمان هوار، ادوارد برون، هرن آلن، ولچنسکی هریک شمه ای از قصص مربوط به وی را به السنۀ آلمانی فرانسه و انگلیسی ترجمه کرده اند و آقای آزاد همدانی نیز روایاتی را که در شهر همدان به باباطاهر منسوب میدانند گرد آورده اند و در مقدمۀ چاپ دوم منتشرساخته اند.

ترجمه های دیوان باباطاهر به زبانهای خارجی :
١ ) کلمان هوار فرانسوی مجموعه ای حاوی ٥٩ دوبیتی باباطاهر را در سال ١٨٨٥ میلادی در مجلۀ آسیائی با ترجمۀ فرانسه منتشر کرده است.
٢ ) ادوارد هرن آلن مستشرق انگلیسی اصل و ترجمۀ دیوان را به زبان فارسی و انگلیسی چاپ و منتشر کرده است.
٣ ) ترجمۀ منظوم اشعار باباطاهر به زبان انگلیسی از خانم الیزابت کورتیس برنتن.



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 31
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 56
بازدید ماه : 2507
بازدید کل : 168030
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content