یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان صَلاة. صلوة، یکی از فروع دین و اعظم عبادات است و آن را عمود دین گفته اند و در شرع آمده است که نماز عمود دین است اگر پذیرفته شود دیگر عبادات پذیرفته گردد و اگر ردّ شود دیگر عبادات نیز پذیرفته نگردد و نمازها را شمار بسیار است، از فریضه و سنت و نیز هر یک را شرایطی و احکامی است که تفصیل آن عیناً از کتاب ترجمۀ النهایۀ شیخ طوسی نقل میشود : باب اول در اعداد نمازها و عدد رکعات نماز فریضه ها و سنتها : باب دوم در اوقات نمازها : باب سوم در قبله شناختن : باب چهارم در بانگ نماز و اقامت : باب پنجم در چگونگی نماز و بیان آنچه در نماز باید کردن از فریضه ها و سنتها : در قرائت در نماز و احکامش و رکوع و سجود و آنچه گویند در هر دو و تشهد : در فرایض نماز و سنتهایش و هر کس که چیزی ترک کند از وی متعمداً یا ناسیاً : ادامه مطلب ... عرفان نام علمی است از علوم الهی که موضوع آن شناخت حق و اسماء و صفات اوست. فلسفه اصل کلمه یونانی و مرکب از دو جزء است: فیلوسس به معنی دوست و دوستدار و سوفیا به معنی حکمت. شنبه 10 خرداد 1393برچسب:العباس بن علي بن أبي طالب ع, :: :: نويسنده : علی
العباس بن علي بن أبي طالب (ع) از کتاب «مقاتل الطّالبین» و يكنى «أبا الفضل». أحق الناس أن يبكى عليه و فيه يقول الكميت بن زيد (ره) : و «أبو الفضل» إن ذكرهم الحلو و كان العباس (ع) رجلا وسيما جميلا، شنبه 10 خرداد 1393برچسب:حسین بن علی بن ابیطالب ع, :: :: نويسنده : علی
حسین بن علی بن ابیطالب (ع) حسین بن علی بن ابیطالب هاشمی قرشی مکنی به ابوعبدالله امام سوم شیعۀ اثناعشریه و پنجمین تن از اصحاب کساء. الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم. شیخ حسین ضیائی اشعاری منسوب به حسین بن علی را جمع کرده، و خیابانی در دیوان المعصومین آنها را چاپ کرده است. شنبه 10 خرداد 1393برچسب:صلوات شعبانیة, :: :: نويسنده : علی
صلوات شعبانیة روى محمد بن يحيى العطار شعبان نام ماه هشتم از ماههای تازیان.
شهر شعبان :
شعبان : پنج شنبه 8 خرداد 1393برچسب:ابوسعید فضل الله بن ابی الخیر, :: :: نويسنده : علی
ابوسعید فضل الله بن ابی الخیر. یکی از اعاظم مشایخ صوفیه از مردم میهنه یا مهنه، قریه ای بزرگ به خراسان از ناحیت خابران. مولد او غرّۀ محرّم سال ٣٥٧ ه.ق. در مهنه و وفات وی در چهارم شعبان ٤٤٠ ه.ق. بود. پدر او بغزنه حرفت صیدنه داشت و شیخ فریدالدین عطار در تذکره گوید که پدرش دوستدار سلطان محمود غزنوی بود چنانکه سرائی ساخته بود و جمله دیوار آن را صورت محمود و لشکریان و فیلان او نگاشته، شیخ طفل بود گفت : یا بابا از برای من خانه ای بازگیر، ابوسعید همۀ آن خانه را الله بنوشت پدرش گفت : این چرا نویسی ؟ گفت : تو نام سلطان خویش مینویسی و من نام سلطان خویش، پدرش را وقت خوش شد و از آنچه کرده بود پشیمان شد و آن نقشها محو کرد و دل بر کار شیخ نهاد. و باز گوید ابوسعید ابوالخیر قدس الله سرّه پادشاه عهد بود بر جملۀ اکابر و مشایخ و از هیچکس چندان کرامت و ریاضت نقل نیست که از او. و چنین گویند که در ابتدا سی هزار بیت عربی خوانده بود و در علم تفسیر و احادیث و فقه و علم طریقت حظی وافر داشت و در عیوب نفس دیدن و مخالفت هوا کردن به أقصی الغایة بود و در فقر و فنا و ذلّ و تحمل، شأنی عظیم داشت و در لطف و سازگاری آیتی بود خاصّه در فقر، از این جهت بود که گفته اند : هرجا که سخن ابوسعید رَوَد همه دلها را وقت خوش شود، زیرا که از ابوسعید با وجود ابوسعید هیچ نمانده است. و او هرگز من و ما نگفت همیشه ایشان گفت. نقل است که شیخ گفت : آن وقت که قرآن میـآموختم پدر، مرا به نماز آدینه برد در راه شیخ ابوالقاسم گرگانی که از مشایخ کبار بود پیش آمد پدرم را گفت که : ما از دنیا نمیـتوانستیم رفت که ولایت خالی میدیدیم و درویشان ضایع میـماندند، اکنون این فرزند را دیدم ایمن گشتم که عالم را از این کودک نصیب خواهد بود ... و یکبار دیگر شیخ مرا گفت که : ای پسر خواهی که سخن خدا گوئی ؟ گفتم : خواهم. گفت : در خلوت این میگوی. شعر : من بی تو دَمی قرار نتوانم کرد و گفت : شش سال در مرو پیش عبدالله حصیری تحصیل کردم چون وفات کرد پنج سال دیگر پیش امام قفال تحصیل کردم و گفت : یک روز رفتم شیخ لقمان سرخسی را دیدم بر تلّ خاکستر نشسته و پاره ای پوستین کهنه میـدوخت و چوبی و ابریشم چند بر او بسته که این رباب است و او از عقلای مجانین بود. چون چشم او بر من افتاد پاره ای نجاست بشورید و بر من انداخت من سینه پیش او داشتم و آن را به خوشی قبول کرد. گفتم : پاره ای رباب زن، پس گفت : ای پسر بر این پوستینت دوزم گفتم : حکم تو راست. بخیه ای چند بزد و گفت : این جات دوختم پس برخاست و دست من بگرفت و میـبُرد. در راه پیر ابوالفضل حسن که یگانۀ عهد بود پیش آمد و گفت : یا ابوسعید راه تو نه این است که میـروی به راه خویش رو پس شیخ لقمان دست من به دست او داد و گفت : بگیر که از شما ست پس بدو تعلّق کردم و باز گوید : پیر ابوالفضل بمن گفت : برخیز و خلوت طلب کن و به مهنه آمدم و سی سال در کنجی بنشستم و پنبه در گوش نهادم و میگفتم : الله الله تا همه ذرّه های من بانگ درگرفت که : الله الله. نقل است که پیر ابوالفضل ابوسعید را پیش عبدالرحمن سلمی فرستاد تا از دست او خرقه پوشید و نزدیک ابوالفضل بازآمد پیر گفت : اکنون حال تمام شد با میهنه باید شد تا خلق را به خدای خوانی. نقل است که ابوسعید هفت سال دیگر در بیابان گشت وکلکن (شايد: کرکن) میخورد و با سباع میـبود و در این مدت چنان بیخود بود که گرما و سرما در او اثر نمیکرد ... چون شیخ به میهنه بازآمد خلق بسیار توبه کردند و همسایگان شیخ همه خمر بریختند تا کار به جائی رسید که گفت : پوست خربزه ای که از ما بیفتادی به بیست دینار میـخریدند. پس از آن ما را بماندند که آن نه ما بودیم ... تا هرکه ما را قبول کرده بود دیگرباره به انکار پدید آمد تا کار بدانجا رسید که به قاضی رفتند و به کافری بر ما گواهی دادند و به هر زمین که ما درشدمانی گفتند : به شومی این، در این زمین گیاه نروید. تا چنان شد که هرکه در همه شهر بود و یک کف خاکروبه داشتی صبر کردی تا ما آنجا رسیدیم بر سر ما ریختی و باز گویند که او درک صحبت شیخ ابوالحسن خرقانی وشیخ ابوالعباس قصّاب کرده است. نقل است که استاد ابوالقاسم سماع را معتقد نبود یک روز به در خانقاه شیخ میگذشت و در خانقاه سماعی بود بر خاطر استاد بگذشت که قوم چنین، در شرع، عدالت ایشان باطل بود و گواهی ایشان نشنوند. شیخ در حال کسی از پس استاد فرستاد که بگو : ما را در صف گواهان کی دیدی که گواهی بشنوند یا نه ؟ و گفت : بعدد هر ذرّه راهی است بحق. نقل است که درویشی گفت : او را کجا جوئیم ؟ گفت : کجاش جستی که نیافتی ؟ و او را پسری خواجه ابوطاهر نام بوده است معاصر با نظام الملک و او را با نظام الملک قصه ای که در کتب قوم مشهور است و یکی از اَحفاد او موسوم به محمد بن ابی المنوّر در شرح مقامات جدّ خویش ابوسعید کتابی کرده است بنام «اسرارالتوحید فی مقامات شیخنا ابوسعید». و صاحب حبیب السیر وفات ابوسعید را در شب جمعۀ چهارم شعبان ٤٤٥ ه.ق. گفته است. و این رباعی را بدو نسبت کرده : چشمی دارم همه پر از صورت دوست و یکی از احفاد او خواجه مؤید دیوانه است که به زمان سلطان ابوسعید میرزا بن سلطان محمد بن میرزا میرانشاه بن امیر تیمور گورکان مسند ارشاد و داعیۀ سلطنت داشت و ابوسعید میرزا او را به نهانی بکشت. و رباعیات ذیل را به ابوسعید نسبت کنند : راه تو به هر قدم که پویند خوش است دل جز ره عشق تو نپوید هرگز جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست ای روی تو مهرعالم آرای همه بردارم دل گر از جهان فرمائی غازی به ره شهادت اندر تک و پو ست پی در گاو است و گاو در کهسار است سرتاسر دشت خاوران سنگی نیست لکن صاحب اسرارالتوحید گوید شیخ ما در مدت عمر جز این یک بیت نگفت : اندر همه شهر خاوران سنگی نیست و جمع بین شهرت نسبت رباعیات به ابی سعید با گفتۀ حفید او بدین کرده اند که رباعیات منسوب به ابی سعید از شیخ ابوالقاسم بشر یاسین یکی از شیوخ ابوسعید است و شیخ به رباعیات او تمثل میجُسته است. پنج شنبه 8 خرداد 1393برچسب:ابوطالب بن عبدالمطّلب بن هاشم , :: :: نويسنده : علی
ابوطالب بن عبدالمطّلب بن هاشم ابوطالب بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف، عمّ رسول صلوات الله علیه، پدر امجد امیرالمؤمنین علی علیه السلام. چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:باباطاهر همدانی رحمة الله علیه, :: :: نويسنده : علی
باباطاهر باباطاهر عریان همدانی بوده و مسلک درویشی و فروتنی او که شیوۀ عارفان است سبب شد تا وی گوشه گیر گشته و گمنام زیسته و تفصیلی از زندگانی خود باقی نگذارد فقط در بعض کتب صوفیه ذکری از مقام معنوی و مسلک ریاضت و درویشی و صفت تقوی و استغنای او آمده است. آنچه شمار است جمله زیر هزار است خاقانی شروانی را جع به ظهور بزرگی در رأس هر هزارک فرماید : گویند که هر هزار سال از عالم باباطاهر در دوبیتی «الف قدم که در الف آمدستم» خود را یکی از آن بزرگان معرفی کرده است. البته مبدأ این حساب هزار سال را نباید منحصراً تاریخ هجری دانست زیرا خاقانی در قرن ششم بگذشتن آن اشارت کرده است، و چون از تاریخ هجری بگذریم متوجه تاریخ میلادی میشویم. با مختصر حسابی کشف میـشود که اول دسامبر سال ١٠٠٠ مسیحی با آغاز محرم ٣٩١ ه.ق. مصادف بوده است از این قرار تولد بابا در الف میلادی و در سال ٣٩٠ یا ٣٩١ ه.ق. واقع شده و از این تاریخ تا عبور طغرل از شهر همدان (١٠٥٥ و ١٠٥٨ م.) پنجاه و پنج یا پنجاه و هشت سال میشود. از آن روزی که ما را آفریدی از هشت و چار مراد دوازده امام است. چه خوش بی مهربونی از دو سر بی مگر شیر و پلنگی ای دل ای دل
آثار دیگر باباطاهر : ١ ) شرح عربی منسوب به عین القضاة همدانی، ابوالمعالی عبدالله بن محمد میانجی متوفی بسال ٥٢٥ ه.ق. از عارفان بزرگ قرن ششم و مؤلف زبدةالحقایق. در اینجا منتخبی از کلمات قصار باباطاهر را نقل میکنیم : (١) العلم دلیل المعرفة تدل علیها فاذا جاء المعرفة سقط رؤیة العلم و بقی حرکات العلم بالمعرفة. راجع به کرامات باباطاهر : ایران شناسان چون ژوکوفسکی، کلمان هوار، ادوارد برون، هرن آلن، ولچنسکی هریک شمه ای از قصص مربوط به وی را به السنۀ آلمانی فرانسه و انگلیسی ترجمه کرده اند و آقای آزاد همدانی نیز روایاتی را که در شهر همدان به باباطاهر منسوب میدانند گرد آورده اند و در مقدمۀ چاپ دوم منتشرساخته اند. ترجمه های دیوان باباطاهر به زبانهای خارجی : |
|||
|