یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
دو شنبه 2 تير 1393برچسب:مبتدا و خبر, :: :: نويسنده : علی

مُبتدا

مبتدا یعنی آغاز چیزی، هر چیز که بدان ابتدا کنند و هرچیز آغاز شده.
(اصطلاح نحو)
در نحو اسمی را گویند که «مخبرٌ عنه» واقع شود و از «عوامل لفظی» خالی باشد،
مانند : زیدُ قائم.
که زید را مبتدا و قائم را «خبر» گویند.
اسمی که حالت یا وقوع امری را بدان اسناد دهند ... «مسندٌ الیه» مقابل «خبر».
«اسمـــ»ی است «مسند الیه»، مجرّد از «عوامل لفظی»، یا «صفتـــ»ی است که بعد از «الف استفهام» یا «حرف نفی» واقع شود که در این صورت «اسم ظاهر» را «مرفوع» میسازند.
«اسمـــ»ی است، مجرّد از «عوامل» که جمله بدان آغاز شود و آن «اسم»، «مسند الیه» قرار گیرد؛ یعنی چیزی را بدان نسبت دهند، چنانکه در «اسناد»، قیام به زید داده شده است. و «خبر» آن باشد که معنی بدان تمام شود و «مبتدا» و «خبر» هر دو مرفوع» هستند.
«مبتدا» گاه «اسم» است، گاه «صفت».
اگر «صفت» باشد باید پیش از آن، «ادات استفهام» یا «ادات نفی» درآید در این صورت «اسمِ» دوم، «فاعل» و سَدٌّ مَسَدّ خبر است،
چون : أ قائم الزیدان ؟
و
کیف جالس الزیدان ؟
و
أ مضروب العمروان ؟

*******

خبر

خبر یعنی آگاهی
خبر در اصطلاح نحوی و دستوری :
در کتاب «انموذج» ضمن تعریف «مبتدا» و «خبر»، خبر چنین آمده است :
المبتدا وخبره اسمان مجردان عن العوامل اللفظیة للاسناد کــزید قائم، فانهما اسمان مجردان عن العوامل اللفظیة و اسند احدهما و هو «قائم» الی الاخر و هو «زید» و المسند الیه اعنی «زیداً» یسمی «مبتدا» و المسند اعنی قائماً یسمی «خبراً».
در «صمدیه» چنین آمده است :
المبتدء هو المجرد عن العوامل اللفظیة مسنداً الیه او الصفة الواقعة بعد فی او استفهام رافعة لظاهر او حکمه ... و الخبر هو المجرد المسند به و هو مشتق و جامد.
در «الفیة» اثر «ابن مالک»، خبر چنین تعریف شده است :

مبتدأ زید و عاذر خبر
ان قلت زید عاذر من اعتذر
و اول مبتدأ و الثانی
فاعل اعنی فی أسار ذان
وقس و کاستفهام النفی و قد
یجوز نحو فائز اولو الرشد
و الثان مبتدا و ذا الوصف خبر
ان فی سوی الافراد طبقا استقر

در «شرح جامی» خبر چنین تعریف شده است :
الخبر هو المجرد (ای هو الاسم المجرد عن العوامل اللفظیه) المسند به (ای ما یوقع به الاسناد) المغایر للصفة المذکورة (ای الصفة الواقعة بعد حرف النفی کما و لا و الف الاستفهام رافعة لصاهر).
از آنچه گذشت خبر به نزد نحویان و اهل دستور باید چنین باشد :
خبر کلمه ای مفرد یا به تأویل مفرد رفته ای است که به مبتدا نسبت داده می شود تا با آن کلامی ساخته شود که چون این کلام به مخاطب القاء شد او از حالت منتظره ای که دارد در آید و به اصطلاح سکوتِ او در این مورد جایز باشد. در انتساب خبر به مبتدا یا رابطه ای فیمابین هست یا نیست اگر نبود چون «زید قائم» خبر مشتق حاوی ذاتی است به نحو اجمال که مبتدا صورت تفصیلی این ذات مجمل است و رابطه نیز همان رابطه ای است که هر مجمل با مبین خود دارد چه مشتق همواره قائم به ذات به نحو اجمال است و همین ذاتِ اجمالی موجب ربط خبر به مبتدا میشود.
بعض قواعد راجع به خبر :
١ - گاهی خبر در کلام حذف میشود. در این مورد حذف به واسطۀ قرینه است یعنی خبر فی الحقیقه در کلام موجود است منتها برای رفع تکرار حذف شده است
٢ - قاعدةً مبتدا باید مقدم بر خبر باشد زیرا مبتدا ذات مبینی است که ذات مجمل منطوی در خبر وابسته به آن است از آنجا که هر مضمیری باید قبل از ضمیر خود آید. خبر نیز باید بعد از مبتدا آید تا اضمار قبل از ذکری محقق نشود. البته در بعضی موارد خبر مقدم بر مبتدا میشود که اهمّ آن موارد یکی وجود ضمیر متعلق به مبتدا در خبر است و دیگر موردی است که در صورت تأخیر خبر بر مبتدا معنی جمله تغییر کند.

دو شنبه 2 تير 1393برچسب:ولیمة, :: :: نويسنده : علی

ولیمة

ضیافت عروسی. ضیافت شادی و کدخدایی.
طعام عروسی.
مهمانی عروسی.
طعام عروسی، یا هر طعامی که برای گروهی دعوت یا غیر دعوت تهیه و ساخته میشود، و گویند هر طعامی که برای گروهی فراهم میگردد.
حدیث :
اذا دعی احدکم الی الولیمة فلیأتها فان کان مفطراً فلیطعم و ان کان صائماً فلیدع ای بالبرکة و الخیر.
ولیمه مستحب است و بعضی آن را واجب دانسته اند.
ابن حجر گوید :
نام ولیمه بر هر دعوت به شادمانی و سرور اطلاق میگردد ولی بیشتر و مشهورتر درمورد مهمانیِ نکاح اطلاق میشود و در غیر نکاح به قیدی مقید شود، مثلاً گویند : ولیمۀ خِتان و غیره.
ج، ولائم.
از حضرت رسول (ص) نقل است که :
لا ولیمة الا فی خمس،
فی عرس او خرس او عذار او وکار او رکاز.
و مراد از عرس عروسی است و از خرس زایمان و از عذار ختنه و از وکار خریداری خانه و از رکاز کسی که از مکه میآید.
-
ولیمه دادن :
مهمانی عروسی دادن.
در تداول فارسی، پولی که به عنوان هدیۀ عروسی به واردان دهند (در بعض شهرستانها).

دو شنبه 2 تير 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

بسم الله ست وِردِ زبانم به هر عدد
من کلبِ آستـانِ تواَم یـا عـلـی مدد

دو شنبه 2 تير 1393برچسب:محمود غزنوی, :: :: نويسنده : علی

محمود غزنوی (سلطان ...) ابوالقاسم بن سبکتکین ملقب به سیف الدوله، و نیز یمین الدوله و امین الملة و غازی. در سال ٣٦٠ ه.ق. متولد شد و وفاتش روز پنج شنبه ٢٣ ربیع الآخر سال ٤٢١ ه.ق. در شهر غزنین بود و به مرض سل (دق) درگذشت. پس از فوت، او را «امیر ماضی» خواندند.
محمود بعد از مرگ ابومنصور ناصرالدوله سبکتکین به سال ٣٨٧ ه.ق. پس از غلبه بر برادرش اسماعیل به امارت رسید.
جنگها و محاربات سلطان محمود بدین شرح است :
بر ابوابراهیم اسماعیل بن نوح ملقب به منتصر سامانی چیره گشت. بعد از آن خلف بن احمد باقی ماندۀ صفاریان را از میان برداشت و سپس با خانیان ترکستان به جنگ پرداخت و بعد از آرام کردن آن نواحی عزم فتح خوارزم و جرجانیه را نمود و در سال ٣٩٢ ه.ق. به عنوان جهاد و غَزا به هندوستان حمله برد و تا سال ٤١٦ ه.ق. در ظرف ٢٤ سال چندین جنگ کرد که ١٢ غزوۀ او مهمتر است. دیگر از فتوحات محمود میتوان فتح ری و اصفهان و غلبۀ سلطان محمود بر مجدالدولۀ دیلمی را نام برد که به سال ٤٢٠ ه.ق. اتفاق افتاده است.
سلطان محمود که اولین پادشاه مستقل و بزرگترین فرد خاندان غزنوی است به دلیری و بی باکی و کثرت فتوحات و شکوه دربار در تاریخ اسلام بسیار مشهور شده مخصوصاً غزوات او در هند و غنایمی که از آنجا آورده و اجتماع علما و شعرا در دستگاه او، واشعار و کتبی که به نام او ترتیب یافته نام او را در اکناف و اطراف عالم معروف کرده است .
معروفترین شاعران دربار او عبارت بودند از عُنصری بلخی، فرّخی سیستانی، عَسجَدی مَروَزی، زینتی، فردوسی طوسی، منشوری سمرقندی، کِسائی مَروَزی و غضائری رازی که بزرگترین و نامورترین آنان همان فردوسی طوسی است.
و از علمای دستگاه محمودی هیچ کسی جلیل القدرتر و بزرگوارتر از ابوریحان بیرونی نیست.
از وزرای نامی دستگاه سلطان محمود این اشخاص را میتوان نام برد : فضل بن احمد اسفراینی، ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی و ابوعلی حسن بن محمد بن میکال معروف به حسنک وزیر.
دبیر مخصوص دربار سلطان محمود ابونصر مشکان بوده است.
سلطان محمود در مذهب حنفی تعصبی مفرط داشت. شهرستانی در ملل و نحل می نویسد گویا کرّامی بوده است (بل قطعاً) و یکی از مردم خراسان موسوم به عبدالله بن کرام به زهد ریائی و حیله و تزویر جمعی کثیر را تابع مذهب خود گردانید و از جملۀ اتباع او یکی سلطان محمود بود که بلای عظیمی شد برای شیعه و اهل کلام. به علت تعصب شدید محمود، گروه کثیری از اسماعیلیه در ماوراءالنهر و خراسان و ری کشته شدند و یاران مجدالدولة به جرم معتزلی بودن از دم شمشیر گذشتند و قسمت اعظم کتابخانۀ نفیس مجدوالدولة طعمۀ آتش سلطان محمود شد.
از بنده زاده بودنِ محمود مراد پسر سبکتکین بودن اوست که او خود مملوک الپتکین بوده است.

دو شنبه 2 تير 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

کاتب بغدادي، ابن الحجاج

حسین بن احمد بن حجاج یا احمد بن محمد بن جعفر بن حجاج شیعی امامی کاتب بغدادی نیلی مکنی به ابوعبدالله معروف به ابن الحجاج، ادیبی است فاضل و شاعری ماهر و با «سید مرتضی» و «سید رضی» معاصر و در عهد دیالمه از اکابر و از شعرای صمیمی اهل بیت رسالت (ص) و اشعارش طبیعی و خالی از تصنع و کُلفَت بوده
و گویند که ابن الحجاج و امرؤالقیس در فن شاعری در یک درجه بوده و هر یک مخترع طریق خاصی بوده اند و ثالثی ندارند و ابن الحجاج در هجو اعداء دین هم اشعاری گفته ولکن غالب اشعارش در هزل و مطایبه بوده ودر جِدّ نیز اشعار بسیاری دارد.
روزی بحسب دعوت به همراهی جمعی مهمان رفته و احضار غذا در خانۀ میزبان قدری دیر شد، پس ابن الحجاج این دو شعر را انشاء نمود :

یا ذاهباً فی داره جائیا
من غیر معنی لاولا فائدة
قد جن اضیافک من جوعهم
فاقرء علیهم سورةالمائدة

و قصیدۀ فائیۀ او که هشت اندر هشت و به شصت و چهار بیت مشتمل و در مدح «حضرت امیرالمؤمنین (ع)» سروده مشهور و از لطائف قصائد بوده و بعضی از ابیات آن را محض تبرّک و تیمّن زینت بخش اوراق میـنماید :

یا صاحب القبة البیضا علی النجف
من زارقبرک و استشفی لدیک شفی

زوروا اباالحسن الهادی لعلکم
تحظون بالاجر و الاقبال والزلف

اذا وصلت فاحرم قبل مدخله
ملبّیا واسع سعیا حوله وطف

حتی اذا طفت سبعا حول قبته
تأمل الباب تلقا وجهه فقف

و قل سلام من الله السلام علی
اهل السلام و اهل العلم و الشرف

انی اتیتک یا مولای من بلدی
مستمسکا من حبال الحق بالطرف

راج بانک یا مولای تشفع لی
و تسقنی من رحیق شافی اللهف

لانک العروة الوثقی فمن علقت
بها یداه فلن یشقی و لم یخف

و انک الآیة الکبری التی ظهرت
للعارفین بانواع من الطرف

و قصة الطائر المشوی عن انس
تخبر بما نصه المختار من شرف

لا قدس الله قوماً قال قائلهم
بخ بخ لک من فضل و من شرف

و بایعوک بخمّ ثمّ اکّدها
محمد بمقال منه غیر خفی

عاقوک و اطرحوا قول النبی و لم
یمنعهم قوله هذا قوله هذا اخی خلفی

هذا ولیّکم بعدی فمن علقت
به یداه فلن یخشی و لم یخف

تا آنکه عنان قلم را به طرف «ابن سکره محمد بن عبدالله» که منافرت مابین ایشان مثل منافرت «جریر» و «فرزدق»، معروف است معطوف داشته و گوید :

قل لابن سکرة ذی البخل و الخرف
عن ابن حجاج قولا غیر منحرف

یا ابن البغایا الزوانی العاهرات و من
سلقلقاتهم قد حضن من خلف

تا آنکه در آخر قصیده گوید :

بحب حیدرة الکرار مفتخری
به شرفت و هذا منتهی شرفی.

و یک مجلد از دیوان ابن الحجاج که حاوی قصائد دالیه و رائیۀ او است در موزۀ بریتانیا موجود است
و بعضی گوید دیوان ابن الحجاج حسین ده مجلد بوده و سیدرضی آن را منتخب کرده و «الحسن من شعر الحسین» نامیده و «بدیع اسطرلابی» هم آن دیوان را به یکصد و چهل و یک باب که هر بابی در یکی از فنون شعریه است مرتب نموده و آن را «درة التاج فی شعر ابن الحجاج» نام کرده است و نسخۀ آن در پاریس است.
باری از نوادر قضایا که در «روضات الجنات» از کتاب «در النضید» سید جلیل القدر «زین الدین علی بن عبدالحمید نجفی حسین» صاحب کتاب «الانوار المضیئة» نقل کرده و دلیل غایت جلالت و تقرب ابن الحجاج نزد خانوادۀ عصمت (ع) میباشد آن که :
پس از آنکه سلطان «مسعود بن بویه دیلمی» در نجف حصار صحن مقدس مرتضوی (ع) را بنا نهاد و از تعمیرات قبۀ مبارکه فَراغت یافت داخل حرم مبارک شد و با کمال ادب نشست و در آن حال ابن الحجاج در مقابلش دم در مبارک حرم ایستاد و شروع بخواندن همین قصیدۀ فائیه کرد تا به هجویات بعضی از معاندین که در ضمن قصیده بوده رسید، پس سیدمرتضی که نیز حاضر بود در غلظت شد و از خواندن آنها در حضور مبارک حضرت امیرالمؤمنین (ع) صریحاً نهی فرمود. ابن الحجاج نیز در همان جا قطع کلام نمود و شب، آن حضرت را در خواب دید که تسلیت خاطرش داد و فرمود دلتنگ مباش که سیدمرتضی را امر کردیم برای اعتذار به خانۀ تو آید و تو استقبالش مکن که او به تو وارد شود. تصادفاً همان شب سید نیز حضرت رسالت (ص) و ائمۀ اطهار (ع) را در خواب دید و سلام داد ولکن توجهی ندید و از این جهت افسرده شد و عرض نمود که ای موالی من، من بنده و فرزند شما هستم به چه سبب سزاوار این عدم توجه شده ام ؟ فرمودند : محض به جهت شکستن خاطر شاعر ما ابن الحجاج، اینک بمنزلش برو و اعتذار نما و نزد «ابن بویه»اش ببر و خاطر ابن بویه را نیز از عنایتی که دربارۀ وی داریم مستحضر گردان. پس سید از خواب بیدار شد و حَسَبُ الامر دردم برخاست و رفت و در حجرۀ ابن الحجاج را زد. پس ابن الحجاج او را بخواند که : یا سیدی همان کسی که تو را نزد من فرستاده مرا نیز امر کرده است که استقبالت نکنم. سید گفت : بلی اطاعت امر ایشان واجب است. پس سید وارد شد و اعتذار نمود و او را پیش ابن بویه برده و قصۀ خوابی را که دیده بودند بدو نقل کردند و مشمول انعام وی گردیده و به امر او همان قصیده را از اول تا آخر فروخواند.
باری ابن الحجاج روز سه شنبۀ بیست و هفتم جمادی الآخرة سال ٣٩١ ه.ق. در شهر «نیل» بینِ بغداد و کوفه وفات یافت و به وصیت خودش جنازه اش به بغداد نقل و در سمت پایین پای «حضرت امام موسی بن جعفر (ع)» دفن و بر قبر او نوشتند : و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید. و سیدرضی قصیده ای در مرثیه اش انشاء نموده است.

دو شنبه 2 تير 1393برچسب:الرَّضِيّ الصَّاغاني, :: :: نويسنده : علی

الرَّضِيّ الصَّاغاني

الرَّضِيّ الصَّاغاني
(577 - 650 ه.ق. 1181 - 1252 م.)
الحسن بن محمد بن الحسن بن حيدر العدوي العمري الصاغاني (الصَّغاني) الحنفي
رضيّ الدين :
أعلم أهل عصره في اللغة.
و كان فقيها محدثا.
ولد في لاهور (بالهند) و نشأ بغزنة (من بلاد السند) و دخل بغداد، و رحل إلى اليمن، و توفي و دفن في بغداد، بداره بالحريم الطاهري، و كان قد أوصى أن يدفن بمكة، فنقل اليها و دفن بها.
له تصانيف كثيرة منها «مجمع البحرين - خ» مجلدان في اللغة،
و «التكملة - خ» ستّ مجلدات طبع الرابع منها، جعلها تكملة لصحاح الجوهري،
و «العباب» معجم في اللغة ألفه لابن العلقميّ (وزير المستعصم)، بقيت منه أجزاء،
و «الشوارد في اللغات»
و «الأضداد - ط»
و «مشارق الأنوار - ط» في الحديث، ألفه للمستنصر العباسي،
و «شرح صحيح البخاري» مختصر،
و «در السحابة في مواضع وفيات الصحابة - ط» رسالة،
و «فعال - ط»
و «شرح أبيات المفصل»
و «يفعول - ط» رسالة،
و «مختصر الوفيات»
و «ما تفرد به بعض أئمة اللغة - خ» جزء.

دو شنبه 2 تير 1393برچسب:کاتب اصفهانی, :: :: نويسنده : علی

کاتب اصفهانی

محمد بن صفی الدین ابی الفرج محمد بن نفیس الدین ابی الرجاء حامد بن محمد بن عبدالله بن علی بن محمود اصفهانی
مکنی به ابوعبدالله و ملقب به کاتب و معروف به کاتب اصفهانی و عماد کاتب و ابن اخی العزیز.
از اکابر فقها و ادبای شافعیۀ اواخر قرن ششم هجرت که در سال پانصد و نوزدهم هجرت در اصفهان تولد یافته و در بغداد نشو و نما کرده و در مدرسۀ نظامیۀ آنجا فقه و حدیث و ادبیات را فراگرفته، پس به بلاد متفرقه مسافرتها کرده و عاقبت در شام به وزارت صلاح الدین ایوبی نائل گردیده تا در روز دوشنبۀ اول رمضان سال پانصد و نود و هفتم هجرت در دمشق درگذشته و در مقابر صوفیه مدفون شد،
و از تألیفات او است :
١ - البرق الشامی در تاریخ و هفت مجلد است.
٢ - خریدة القصر و جریدة اهل العصر که مشهور است و شامل شرح حال و آثار بعضی از ادبا و شعرای قرن ششم هجرت میباشد.
٣ - دیوان دوبیت (رباعی) که کوچک است.
٤ - دیوان الرسائل.
٥ - دیوان شعر که چهار مجلد است.
٦ - زبدة النصرة و نخبة العصرة که ملخص کتاب نصرة الفتره مذکور در ذیل است و در پاریس و لیدن چاپ شده.
٧ - العتبی و العقبی که عتبی الزمان نیز گویند.
٨ - الفتح القسی فی الفتح القدسی که در مصر و لیدن چاپ شده و این کتاب را بعد از تألیف به نظر قاضی فاضل رسانده و او نیز به تبدیل نام اصلی آن کتاب (القدح القسی فی الفتح القدسی) که خود عمادالدین بدان موسومش داشته بوده امر کرد که به همین اسم فتح القسی اش مسمی دارد.
٩ - القدح القسی که مذکور شده.
١٠ - نحلةالرحلة.
١١ - نصرة الفترة و عصرة القطره در تاریخ سلجوقیان و وزراء و اکابر آن دولت و ظهور ترک بوده کتاب زبدة النصرة مذکور فوق نیز ملخص همین کتاب است.
و از اشعار عمادالدین است :

اقنع و لاتطمع فان الغنی
کماله فی عزة النفس
فانه ینقص بدرالدجی
لاخده الضوء من الشمس

یک شنبه 1 تير 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

ابوالفضائل، حسن بن محمد بن حسن بن حیدر بن علی صغانی (چغانی) لغوی.
و چون در کتب لغت صاغانی مطلق گویند مراد همین حسن بن محمد است. مولد او به شهر لاهور در ٥٧٧ ه.ق. بود. وی برای کسب علوم از موطن خویش به غزنه و سپس در ٦١٥ به بغداد شد و پس از تکمیل علوم ادب به هندوستان نزد صاحب هند رفت و آنگاه عزیمت زیارت خانه کرد و از آنجا به یمن و سپس به بغداد بازگشت و پس از چندی به هند مراجعت کرد و کرّت دیگر به بغداد آمد و از نظام الدین مرغینانی استماع حدیث کرد. او یکی از مشایخ اجازۀ سید احمد بن طاوس است. وفات او به سال ٦٥٠ ه.ق. بود.
او راست :
کتاب مجمع البحرین در لغت
و کتاب التکملة علی الصحاح
و کتاب العباب
و او مجمع البحرین و عباب را به نام وزیر مؤیدالدین محمد بن علقمی کرده است و کتاب عباب تا کلمۀ «بکم» ختم شده و ناتمام مانده است و یکی از شعرا در این معنی گوید :

ان الصغانی الذی
حاز العلوم و الحکم
کان قصاری امره
ان انتهی الی بکم

و نیز از کتب اوست :
النوادر فی اللغات.
توشیح الدریدیه.
التراکیب.
کتاب افعال.
کتاب فعلان.
کتاب الاضداد.
کتاب الاسماء.
کتاب العادات.
کتاب الاسد.
کتاب الذئب.
کتاب مشارق الانوار فی الحدیث.
کتاب شرح البخاری.
کتاب در السحابة فی وفیات الصحابة.
کتاب العروض.
شرح ابیات المفصل.
کتاب نقة الصدیان.

یک شنبه 1 تير 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

حال

و فی اصطلاح النحاة یطلق علی لفظ یدل علی الحال بمعنی الزمان الذی انت فیه وضعاً،
نحو : انّی لیحزننی ان تذهبوا به.
صیغته صیغة المستقبل بعینها.
و علی لفظ یبیّن هیئة «الفاعل» او «المفعول به» لفظاً او معنی علی ما ذکره «ابن الحاجب» فی «الکافیة».
و المراد بالهیئة، الحالة اعم ّ من ان تکون محققة کما فی «الحال المحقّقة» او مقدرة کما فی «الحال المقدرة».
و ایضاً هی اعم ّ من حال نفس «الفاعل» او «المفعول» او متعلقهما مثلاً،
نحو : جائنی زید قائماً ابوه.
لکنه یشکل بمثل : جاء زید و الشمس طالعة. الا ان یقال «الجملة الحالیة» تتضمن بیان صفة «الفاعل». ای مقارنته بطلوع الشمس و ایضاً هی اعم من ان تدوم «الفاعل» او «المفعول» او تکون کالدائم لکون «الفاعل» او «المفعول» موصوفاً بها غالباً کما فی «الحال الدائمة» و من ان تکون بخلافه کما فی «الحال المنتقلة».
و لابدّ من اعتبار قید الحیثیة المتعلقة بقوله یبین ای یبیّن هیئة «الفاعل» او «المفعول به» من حیث هو «فاعل» او «مفعول». فبذکر الهیئة خرج ما یبیّن الذّات کالتمییز و باضافتها الی «الفاعل» و «المفعول به» یخرج ما یبیّن هیئة غیرهما، کصفة «المبتدأ»،
نحو : زید العالم اخوک
و بقید الحیثیة خرج صفة «الفاعل» او «المفعول» فانها تدلّ علی هیئة «الفاعل» او «المفعول» مطلقاً لا من حیث انه «فاعل» او «مفعول». ا لاتری انهما لو انسلخا عن الفاعلیة و المفعولیة و جعلا «مبتدءً» و «خبراً» او غیر ذلک کان بیانها لهیئتهما بحاله. و هذا التردید علی سبیل منع الخلو لا الجمع. فلایخرج منه،
نحو : ضرب زید عَمراً راکبین.
و المراد بـــ«الفاعل» و «المفعول به» اعم من ان یکون حقیقةً او حکماً فیدخل فیه «الحال» عن «المفعول معه» لکونه بمعنی «الفاعل» او «المفعول به» و کذا عن «المصدر»، مثل : ضربت الضرب شدیداً. فانه بمعنی احدثت الضرب شدیداً.
و کذا عن «المضاف الیه» ، کما اذا کان «المضاف» «فاعلاً» و «مفعولاً» یصح حذفه و قیام «المضاف الیه» مقامه. فکأنه «الفاعل» او «المفعول»،
نحو : بل نتبع ملة ابراهیم حنیفاً.
اذ یصح ان یقال بل نتبع ابراهیم حنیفاً.
او کان «المضاف» «فاعلاً» او «مفعولاً» و هو جزء «المضاف الیه» فکان «الحال» عنه هو «الحال» عن «المضاف» و ان لم یصح قیامه مقامه کمصبحین فی قوله تعالی : انّ دابر هؤلاءِ مقطوع مصبحین. فانه حال عن هؤلاءِ باعتبار ان دابر «المضاف الیه» جزئه و هو «مفعول» ما لم یسمّ «فاعله» باعتبار «ضمیره» المستکن ّ فی المقطوع ولایجوز وقوع «الحال» عن «المفعول فیه» و له لعدم کونهما «مفعولین» لا حقیقةً و لا حکماً.
اعلم انه جوز البعض وقوع «الحال» عن «المبتدأ» کما وقع فی «چلبی» «التلویح».
و جوز المحقق «التفتازانی» و «السید الشریف» وقوع «الحال» عن «خبرالمبتدأ». و قد صرّح فی «هدایة النحو» انّه لایجوز «الحال» عن «فاعل کان». فعلی مذهبهم هذا الحدّ لایکون جامعاً و الظاهر ان مذهب «ابن الحاجب» مخالف لمذهبهم و لذا جعل «الحال» فی : زید فی الدار قائماً، عن «ضمیر» «الظرف» لا من زید «المبتدأ» و جعل «الحال» فی : هذا زید قائماً، عن زید باعتبار کونه «مفعولاً» لأُشیر او انبّه المستنبطین من فحوی الکلام و قوله لفظاً او معنی ای سواءٌ کان «الفاعل» و «المفعول» لفظیّاً بأن یکون فاعلیة «الفاعل» و مفعولیة «المفعول» باعتبار لفظ الکلام و منطوقه من غیر اعتبار امر خارج یفهم من فحوی الکلام سواء کانا ملفوظین حقیقة
نحو : ضربت زیداً قائماً،
او حکماً
نحو : زید فی الدّار قائماً،
فانّ «الضمیر» المستکن فی «الظرف» ملفوظ حکماً او معنویاً بأن یکون فاعلیة «الفاعل» و مفعولیة «المفعول» باعتبار معنی یفهم من فحوی الکلام،
نحو : هذا زید قائماً،
فانّ لفظ هذا یتضمن الاشارة و التنبیه ای اُشیر او اُنبه الی زید قائماً.

التقسیم :
تنقسم «الحال» باعتبارات :
الاوّل
انقسامها باعتبار انتقال معناها و لزومه الی قسمین منتقلة. و هو الغالب. و ملازمة و ذلک واجب فی ثلاث مسائل :
احدیها الجامدة الغیرالمأولة بالمشتق
نحو : هذا مالک ذهباً
و
هذه جبتک خزاً
و ثانیتها المؤکدة،
نحو : ولّی مدبراً.
و ثالثتها التی دلّ عاملها علی تجدد صاحبها،
نحو : و خلق الانسان ضعیفاً.
و تقع الملازمة فی غیر ذلک بالسماع و منه : قائماً بالقسط، اذا اُعرب حالاً. و قول جماعة انها مؤکدة وهم، لأن معناها غیرمستفاد مما قبلها. هکذا فی «المغنی».
الثانی
انقسامها بحسب التبیین و التوکید الی مبینة و هو الغالب و تسمی مؤسسة ایضاً و الی مؤکدة و هی التی یستفاد معناها بدونها و هی ثلاث :
مؤکدة لعاملها،
نحو : ولّی مدبراً.
و مؤکدة لصاحبها،
نحو : جاء القوم طراً
و نحو : لآمن من فی الارض کُلُّهم جمیعاً.
و مؤکّدة لمضمون جملة،
نحو : زید ابوک عطوفاً
و اهمل النحاة المؤکدة بصاحبها و مثل «ابن مالک» و ولده بتلک الامثلة للمؤکدة لعاملها و هو سهو. هکذا فی «المغنی». قال «المولوی عصام الدّین» :
الحال الدائمة ما تدوم «ذا الحال» او تکون کالدائم له و المنتقلة بخلافها و قد سبق الیه الاشارة فی بیان فوائد قیود التعریف.
و صاحب «المغنی» سماها ای الحال الدائمة بالملازمة. الّا انّ ظاهر کلامهما یدلّ علی انها تکون دائمة لـــ«ذی الحال» لا ان تکون کالدائمة له فلیس فیما قالا مخالفة کثیرة اذ یمکن التوفیق بین کلامیهما بأن یراد باللزوم فی کلام صاحب «المغنی» اعم من اللزوم الحقیقی و الحکمی فعلم من هذا ان المنتقلة مقابلة للدائمة و ان المؤکدّة قسم من الدائمة مقابلة للمؤسسة.
و منهم من جعل المؤکدة مقابلة للمنتقلة فقد ذکر فی «الفوائد الضیائیة» انّ الحال المؤکدة مطلقاً هی التی لاتنتقل من صاحبها مادام موجوداً غالباً بخلاف المنتقلة و هی قید للعامل بخلاف المؤکدة - انتهی.
و قال «الشیخ الرّضی» :
الحال علی ضربین منتقلة و مؤکدة و لکل منهما حد لاختلاف ماهیتهما. فحدّ المنتقلة جزء کلام یتقید بوقت حصول مضمونه تعلق الحدث بـــ«الفاعل» او «المفعول» و ما یجری مجراهما و بقولنا جزء کلام تخرج الجملة الثانیة فی : رکب زید و رکب مع رکوبه غلامه، اذا لم تجعلها حالاً و بقولنا بوقت حصول مضمونه، یخرج،
نحو : رجع القهقری
لأن ّ الرجوع یتقید بنفسه لا بوقت حصول مضمونه و قولنا تعلق الحدث «فاعل» یتقید و یخرج منه «النعت» فانه لایتقید بوقت حصوله ذلک التعلق و تدخل «الجملة الحالیة» عن «الضمیر» لافادته تقید ذلک التعلق و ان لم یدلّ علی هیئة «الفاعل» و «المفعول» و قولنا و ما یجری مجراهما یدخل فیه الحال عن «الفاعل» و «المفعول» المعنویین و عن «المضاف الیه» و حد المؤکدة اسم غیر حدث یجیء مقرراً لمضمون جملة و قولنا غیر حدث احتراز عن نحو : رجع رجوعاً - انتهی حاصل ما ذکره «الرّضی».
و فی غایة التحقیق ما حاصله انهم اختلفوا فمنهم من قال لا واسطة بین المنتقلة و المؤکدة فالمؤکدة ما تکون مقرّرة لمضمون «جملة اسمیة او فعلیة» و المنتقلة ما لیس کذلک. و منهم من اثبت الواسطة بینهما فقال : المنتقلة متجددة لاتقرر مضمون ماقبلها سواء کان ماقبلها مفرداً او «جملة اسمیة او فعلیة» و المؤکدة تقرر مضمون «جملة اسمیة». و الدائمة تقرر مضمون «جملة فعلیة» - انتهی.
الثالث
انقسامها بحسب قصدها لذاتها و التوطئة بها الی قسمین :
مقصودة و هو الغالب
و موطئة و هی «اسم جامد» موصوف بصفة هی الحال فی الحقیقة بأن یکون المقصود التقیید بها لا بموصوفها فکأن «الاسم الجامد» وطأ الطریق لما هو حال فی الحقیقة،
نحو قوله تعالی : انا انزلناه قرآناً عربیاً.
و نحو : فتمثل لها بشراً سویاً.
فان القرآن و البشر ذکرا لتوطئة ذکرعربیاً و سویاً و تقول : جائنی زید رجلاً محسناً، فما قیل القول بالموطئة انما یحسن اذا اشترط الاشتقاق و اما اذا لم یشترط فینبغی ان یقال فی : جائنی زید رجلاً بهیاً، انهما حالان مترادفان لیس بشیء.
الرابع
انقسامها بحسب الزمان الی ثلاثة اقسام :
مقارنة و تسمی الحال المحققة ایضاً و هو الغالب،
نحو : هذا بعلی شیخاً
و مقدرة و هی المستقبلة،
نحو : فادخلوها خالدین،
ای مقدری الخلود
و نحو : بشرناه باسحق نبیاً،
ای مقدراً نبوته.
و محکیة و هی الماضیة،
نحو : جاء زید امس راکباً.
الخامس
انقسامها باعتبار تعددها و اتحاد ازمنتها و اختلافها الی المتوافقة و المتضادة فالمتوافقة هی الاحوال التی تتحد فی الزمان و المتضادة ما لیس کذلک.
السادس
انقسامها باعتبار وحدة «ذی الحال» و تعدّده الی المترادفة و المتداخلة. فالمترادفة هی الاحوال التی صاحبها واحد و المتداخلة ما لیس کذلک بل یکون الحال الثانیة من ضمیر الحال الاولی.
و فی «الارشاد» : یجوز تعدد الحال متوافقة سواء کانت مترادفة او متداخلة و کذا متضادة مترادفة لا غیر. فالمتوافقة المتداخلة،
نحو : جائنی زید راکباً قارئاً،
علی ان یکون قارئاً حالاً من ضمیر راکباً، فان جعلت قارئاً حالاً من زید یصیر هذا مثالاً للمتوافقة المترادفة.
و المتضادة المترادفة،
نحو : رأیت زیداً راکباً ساکناً.

فائدة :
ان کان الحالان مختلفتین فالتفریق واجب،
نحو : لقیته مصعداً منحدراً،
ای لقیته و انا مصعد و هو منحدر اوبالعکس.
و ان کانتا متفقتین فالجمع اولی،
نحو : لقیته راکبین
او
لقیت راکباً زیداً راکباً
او
لقیت زیداً راکباً راکباً.
قال «الرّضی» :
ان کانتا مختلفتین فان کان قرینة یعرف بها صاحب کل واحدة منهما جاز وقوعهماکیف کانتا،
نحو : لقیت هنداً مصعداً منحدرةً.
و ان لم تکن فالاولی ان یجعل کل حال بجنب صاحبه،
نحو : لقیت منحدراً زیداً مصعداً
و یجوز علی ضعف ان یجعل حال المفعول بجنبه و یؤخر حال الفاعل. کذا فی «العباب».

فائدة :
یجتمع الحال و التمییز فی خمسة امور،
الاوّل الاسمیّة
و الثانی التنکیر
و الثالث کونهما فضلة
و الرابع کونهما رافعین للابهام
و الخامس کونهما منصوبین.
و یفترقان فی سبعة امور،
الاوّل ان الحال قد تکون جملةً و ظرفاً و جارّاً و مجروراً و التمییز لایکون الّا اسماً.
و الثانی ان الحال قد یتوقف معنی الکلام علیها، نحو : و لاتقربوا الصلوة و انتم سُکاری، بخلاف التمییز.
الثالث ان الحال مبینة للهیئات و التمییز مبین للذوات.
الرابع ان الحال قد تتعدّد بخلاف التمییز.
الخامس انّ الحال تتقدم علی عاملها اذا کان فعلاً متصرفاً او وصفاً یشبهه بخلاف التمییز علی الصحیح.
السادس ان الحال توکد لعاملها بخلاف التمییز.
السّابع ان حق الحال الاشتقاق و حق التمییز الجمود. و قد یتعاکسان فتقع الحال جامدة، نحو : هذا مالک ذهباً. و التمییز مشتقّاً، نحو : لله درُّه فارساً.
و کثیر منهم یتوهم ان الحال الجامدة لاتکون الامأوّلة بالمشتق و لیس کذلک. فمن الجوامد الموطئة کما مرّ و منهما ما یقصد به التشبیه،
نحو : جائنی زید اسداً،
ای مثل اسد
و منها الحال فی بعت الشاة شاةً ودرهماً و ضابطته ان تقصد التقسیط فتجعل لکل جزء من اجزاء المتجزی قسطاً و تنصب ذلک القسط علی الحال و تأتی بعده بجزء تابع بواو العطف او بحرف الجر،
نحو : بعت البرّ قفیزین بدرهم.
کذا فی «الرضی» و «العباب».
و منها المصدر المأول بالمشتق،
نحو : اتیته رکضاً،
ای راکضاً و هو قیاس عند «المُبَرَّد» فی کل ما دلّ علیه الفعل و معنی الدلالة انّه فی المعنی من تقسیمات ذلک الفعل وانواعه نحو اتانا سرعة و رجلة. خلافاً لـــ«سیبویه»، حیث قصره علی السماع.
و قد تکون غیرمصدر علی ضرب من التأویل بجعله بمعنی المشتق،
نحو : جاء البرّ قفیزین
و منه ما کرّر للتفصیل،
نحو : بیّنت حسابه باباً باباً،
ای مفصلاً باعتبار ابوابه
و
جاء القوم ثلاثةً ثلاثةً،
ای مفصلین باعتبار هذا العدد
و نحو : دخلوا رجلاً فرجلاً او ثم رجلاً،
ای مرتبین بهذا الترتیب
و منه
کلمته فاه الی فی
و
بایعته یداً بید - انتهی.

یک شنبه 1 تير 1393برچسب:تمییز, :: :: نويسنده : علی

تمییز یعنی جدا کردن
(اصطلاح نحوی)
اسم نکرۀ جامدی است که ابهامِ مستقرّ در ماقبلِ خود را برطرف سازد
مانند : «عندي رطل زیــتــاً» و «اشتهرت التّاجر أمــانــة».



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 169
بازدید دیروز : 25
بازدید هفته : 955
بازدید ماه : 2436
بازدید کل : 167959
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content