یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان فرّاء. [ ف َر را] (اِخ) *** ابوزکریا. [ اَ زَ ک َ ری یا ] (اِخ) یحیی بن زیاد بن عبدالله بن منظور الاسلمی ، معروف بفَرّاء دیلمی کوفی ، مولی بنی اسد یا مولی بنی منقر. او اعلم و ابرع کوفیین است در نحو و لغت و فنون ادب و ابوالعباس ثعلب میگفت اگر فراء نبود عربیت نبود چه اوست که عربیت را صافی و مضبوط کرد و بی او عربیت از میان بشده بود از آنکه تا زمان وی فنون علم ادب علمی متنازع فیه بود و همه کس مدعی دانستن آن ، و هر یک به اندازۀ دانش و قریحۀ خود از آن تعبیری میکرد و ضوابط فرّا آنرا مستقر و از زوال مصون داشت . او نحو را از ابوالحسن کسائی فراگرفت و مشهورترین اصحاب کسائی و نزدیکتر بدو احمر و فراء است . گویند او بزمان مأمون به بغداد شد و دیری بدربار خلیفه آمد و شد داشت لکن وصول بخدمت خلیفه میسر نمی گشت ابوبشر ثمامة بن اشرس نمیری معتزلی از خصیصین و گستاخان محضر مأمون بود و گوید روزی در دربار با او تصادف کردم پس در سیمای او ابهت ادب یافتم و نزد او بنشستم و بحثی از لغت در میان آوردم و او را دریائی دیدم . پس سوق کلام به نحو کردم دیدم درآن فن یگانه است پس مسئلتی از فقه پیش کشیدم و او را مردی فقیه و عارف به اختلافات قوم یافتم و در دنبالۀ سخن معلوم شد که او در نجوم ماهر و در طب خبیر و در علم به ایام عرب و اشعار آنان حاذق است گفتم تو کیستی و گمان نبرم که جز فرّا باشی گفت آری من فرّائم پس نزد امیرالمؤمنین شدم و خبر او بازگفتم خلیفه در حال امر به احضار او کرد این بود سبب اتصال فرّاء بدربار مأمون. قطرب گوید فرّاء در محضر رشید بسخن درآمد و چند بار لحن آورد جعفر بن یحیی برمکی گفت یا امیرالمؤمنین فرّاء لحن می آورد رشید به فرّاء گفت سزد چون توئی را غلط گفتن گفت ای امیر مؤمنان طباع اهل بدو مجبول و مفطور بدرستی سخن است و طباع اهل حضر لحن است آنگاه که مراقب خویش باشم لحن نیارم و چون مراقبت نکنم بطبع و فطرت بازگردم و غلط کنم و خلیفه را گفتار او خوش آمد. خطیب در تاریخ بغداد گوید آنگاه که فرّا بخدمت خلیفه آمد خلیفه او را امر کرد تا کتابی کند جامع اصول نحو و عربیت و فرمود در خانۀ خلیفه او را وثاقی مهیا کردند با جواری و وشاق چند برای خدمت به او تا دل از هر سوی آسوده و مستریح دارد و محتاج به چیزی نباشد و حتی برای اوقات صلوة او مؤذنی خاص تعیین شده بود و کتبه و وراقین چند موظفاً در خدمت او بودند او املا میکرد و ورّاقان مینوشتند تا در طول دو سال کتاب حدود را بپایان رسانید و جزوات حدود را در خزینۀ خلیفه حفظ میکردند. چون از کار تصنیف حدود بپرداخت از دربار بیرون شد و به املاء کتاب معانی آغاز کرد. راوی گوید در این وقت خواستیم عدۀ دانشمندانی که بر املاء کتاب معانی گرد آمده بودند بدانیم میسر نشد تنها قضات حاضر مجلس املاء او را شماره کردیم و آنان هشتاد تن برآمدند. چون از کتاب معانی فارغ شد ورّاقان از نشر آن مضایقت کردند و گفتند هرکه خواهد پنج ورق بدرهمی برای او نویسیم و مردم به شکایت پیش فرّا شدند و او وراقان را بخواست و در این امر با آنان سخن گفت وراقان گفتند قصد ما از مصاحبت تو سود بردن است و مردم آن اقبال را که به کتاب المعانی دارند بسایر کتب تو ندارند بگذار تا ما بهرۀ خویش برگیریم گفت بمیانه روید که هم شما سود برید و هم مردم از آن استفاده کنند و آنان از گفتۀ او سر باززدند گفت عنقریب بشما بنمایم و فردا بمردم گفت من کتاب معانی مشروح تر و مبسوطتر از نخستین بار آغازیده ام و بنشست و مردم بر او گرد آمدند و از فاتحه آغاز کرد و درصد ورقه سورۀ حمد را بپایان رسانید وراقان به التماس پیش او شدند و گفتند ما کتاب المعانی را برای هر خواننده ده ورق بدرهمی نویسیم و گویند سبب املاء کتاب المعانی آن بود که عمر بن بکیر یکی از اصحاب او در خدمت حسن بن سهل بود و به فراء نوشت که امیر یعنی حسن بن سهل همواره از من چیزها از قرآن پرسد که من از پاسخ آن درمانم اگر لطف کرده و کتابی در این موضوع نویسی که مرجع هر طالبی باشد منتی است بر مردمان . چون نامۀ او را بخواند به اصحاب خویش گفت گرد آئید تا من شما را در قرآن کتابی املا کنم و در هفته روزی را برای این کار معلوم کرد چون گرد آمدند پیش آنان شد و مسجد را مؤذنی بود از قرّاآن او را گفت بخوان و او فاتحةالکتاب بخواند و یحیی بتفسیر سورةالحمد پرداخت و تا بپایان کتاب خدا آن مرد میخواند و فرّا تفسیر میکرد و این کتاب نزدیک هزار ورقه است که نظیر او نیامد و بر آن مزید نتوان کرد. گویند مأمون فراء را بتعلیم دو پسر خویش گماشته بود روزی فراء از مَدرَس بیرون شدن میخواست و این دو شاگرد در نهادن نعلین او بر یکدیگر پیشی میگرفتند تا کار بنزاع کشید و در آخر بدان صلح کردند که هر یک تائی پیش پای معلم گذارند و چنین کردند و مأمون را در همه جا عیون و صاحب خبران بود قصه به خلیفه برداشتند فرّا را بخواند و چون او بخلیفه درآمد مأمون گفت عزیزترین ِ مردمان که باشد؟ گفت من عزیزتری از امیرالمؤمنین نشناسم . گفت آری عزیزترِ مردمان آن کس است که چون از جای برخیزد دو ولیعهد مسلمانان بر سر نهادن موزه و لالکای او بقتال یکدیگر برخیزند تا آنکه با یکدیگر تصالح کنند بنهادن هر یک تا و لختی را. فرّا گفت یا امیرالمؤمنین خواستم ایشان را از این کار منع کردن لکن ترسیدم که آنان را از مکرمتی بازداشته باشم و یا در حسنه و شریفه ای دل آنان را شکسته باشم آنگاه از ابن عباس این روایت را بگفت که روزی او رکاب حسنین سلام الله علیهما بگرفت تا آنان سوار شوند یکی از حاضران او را گفت تو رکاب این دو کودک گیری در صورتی که از اینان بزاد برآمده تری گفت ای نادان خاموش شو فضل اهل فضل را جز صاحب فضل نشناسد پس مأمون بدو گفت اگر پسران مرا از نهادن موزۀ خویش منع کرده بودی از عتاب و ملامت تو بازنمی ایستادم و ترا چون گناهکاری میشمردم آنچه دو فرزند من کردند از شرف آنان نکاست بلکه بر قدرشان بیفزود و جوهر ایشان پیدا کرد و من از این کار بر مخائل فِراست آنان پی بردم و مرد هر قدر بزرگوارتر او را بر سه کس تکبر نسزد سلطان و اولوالامر و پدر و معلّمِ علم او و من بپاداش این کار به هر یک بیست هزار دینار دادم و برای حسن تأدیب تو آنان را نیز ده هزار درم بتو بخشیدم . خطیب گوید محمد بن الحسن الفقیه خاله زادۀ فرّاء روزی نزد فراء بود و فراء میگفت اگر کسی در علمی از علوم امعان بکمال کرد دیگر علم ها بر وی آسان گردد محمد گفت امعان نظر تو در عربیت به کمال است اینک من مسئلتی از فقه از تو پرسم گفت بیار تا بینم گفت چگوئی در مردی که در نماز سهو آورد و دو سجدۀ سهو گذاشت و در آن دو سجده نیز وی را سهو دست داد؟ فراء زمانی بفکر فروشد پس گفت بر وی چیزی واجب نیاید محمد گفت چرا؟ گفت از آنروی که نزد ما اهل عربیت تصغیر تصغیر برنتابد، دو سجده متمم خلل و نقصان است یعنی دو سجدۀ سهو مصغر صلوة ساهی باشد و مصغر را بار دیگر تصغیر نکنند محمد گفت مادر روزگار از آوردن چون تو فرزندی عقیم است. و فرّا مائل بمذهب اعتزال بود و سملة بن عاصم میگفت از فرا تعجب دارم اینهمه کسائی را تعظیم میکند با آنکه خود از او بنحو داناتر است مولد فرّا بکوفه بود و از آنجا به بغداد رفت و بیشتر به بغداد میزیست و آنچه در مدت سال به دست میکرد به آخر هر سال بکوفه میشد و در مدت چهل روز مال گرد آورده میان کسان خویش تفرقه میکرد و به بغداد بازمیگشت . او راست : کتاب الحدود. کتاب المعانی البهی که آنرا به نام عبدالله بن طاهر کرده است و آن صغیرالحجم است و ابن خَلَّکان گوید کتاب الفصیح ثعلب عین همین کتاب البهی است با تغییر ترتیب و اضافاتی قلیل و حذف الفاظی از کتاب البهی. کتاب اللغات. کتاب المصادر فی القرآن. کتاب الوقف و الابتداء. کتاب المفاخر یا الفاخر. آلةالکتاب. کتاب النوادر. کتاب الواو. کتاب الجمع و التثنیة فی القرآن. کتاب مشکل اللغة کبیر. کتاب مشکل اللغة صغیر. کتاب اختلاف اهل الکوفة و البصرة و الشام فی المصاحف. کتاب فعل و افعل. کتاب المقصور و الممدود. کتاب المذکر و المؤنث. کتاب یافع و یافعه. کتاب الملازم و... و ابوبکر انباری گوید مقدار کتب فرّاء سه هزار ورقه است و محمد بن جهم را درمدیحۀ او قصیده است. سلمة بن عاصم گوید فرا تمام کتب خود را از حفظ املا کرد و هیچ گاه در دست خویش نسخه ای نداشت جز در دو کتاب ملازم و یافع و یَفَعة. وفات فراء در سال ٢٠٧ ه.ق به ٦٣ سالگی در طریق مکه بود و یاقوت در معجم الادباء گوید او شاگرد کسائی بود و ازقیس بن ربیع و مندل بن علی روایت کند و سلمة بن عاصم ومحمد بن الجهم نمری از او روایت کنند. و فراء و احمر مشهورترین شاگردان کسائیند و پس از کسائی اعلم کوفیین به نحو او بود. فراء از یونس بن حبیب بصری استفادات بسیار کرده و فراء فقیه و عالم بخلاف و ایام عرب و اخبار و اشعار آن و عارف به طب و نجوم و متکلم مایل به اعتزال بود و در تصانیف خویش تشبه بفلاسفه میکرد والفاظ آنان را بکار میبرد. |
|||
|